حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن خالد بن سعید بن العاص س

پیامبر صو دعوت نمودن خالد بن سعید بن العاص س

بیهقى از جعفر بن محمّد بن خالد بن زبیر از پدرش - و یا از محمّد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان - روایت نموده، که گفت: خالدبن سعید بن العاص در اسلام خیلى سابقه داشت و پیش از همه برادران خود اسلام آورده بود. ابتداى اسلامش چنین بود: وى در خواب دید که درکناره آتشى ایستاده شده است... - در وصف وسعتش چنان مبالغه نمود که خدا مى‏داند - در خواب مى‏بیند که گویا پدرش او رادر آن آتش مى‏اندازد، و پیامبر خدا صرا در حالى مى‏بیند که از تهیگاه وى (جاى بستن ازار) گرفته تا در آتش نیفتد. از خواب خود با ترس و هراس برخاسته گفت: به خدا سوگند یاد مى‏کنم که این خواب حق است. او با ابوبکر بن ابى قحافه سبرخورد و خواب خود را برایش بازگو کرد. ابوبکر سبه او گفت: برایت اراده خیر و خوبى شده است. این پیامبر خداست، از وى پیروى کن، و تو او را به زودى پیروى مى‏نمایى و با وى به اسلام مشرّف مى‏شوى، و اسلام، تو را از افتادن در آن آتش باز مى‏دارد، امّا پدرت در آن افتاده است (و از اهل آن آتش مى‏باشد)، وى پیامبر صرا در حالى ملاقات نمود که در اجیاد [۸۲]تشریف داشت. خالد پرسید، اى محمّد تو براى چه دعوت مى‏کنى؟ پیامبر صفرمود: «من تو را به‌سوى خداوند واحد و لا شریک و این که محمّد صبنده و فرستاده اوست دعوت مى‏کنم و تو را فرا مى‏خوانم تا از عبادت سنگى که نه مى‏شنود، نه ضرر مى‏رساند، نه مى‏بیند، نه نفع مى‏رساند و نه هم کسى را که آن را عبادت نموده از کسى که وى را عبادت نمى‏کند، مى‏شناسد، اجتناب و خوددارى کنى». خالد گفت: پس من گواهى مى‏دهم که معبودى جز یک خدا وجود ندارد، و گواهى مى‏دهم که تو رسول خدا هستى، و پیامبر خدا صبه اسلام وى مسرور و شادمان گردید.

خالد مدّتى ناپدید گردید، و پدرش از موضوع اسلام آوردن او آگاه گردید، به این لحاظ دنبال وى کسى را فرستاد، و خالد آورده شد، پدرش او را شدیداً توبیخ و ملامت نموده و با چوبى که در دست داشت او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا این که همان چوب را بر سرش شکستاند و گفت به خدا سوگند، دیگر به تو نان نمى‏دهم. حضرت خالد سپاسخ داد، اگر تو به من نان ندهى خداوند أآن قدر روزى و رزق مى‏دهد که با آن زندگى کنم، و به‌سوى پیامبر خدا صبرگشت و همیشه ملازمت پیامبر خدا صرا مى‏نمود و با وى همراهى مى‏کرد [۸۳]. این چنین در البدایة (۳۲/۳) آمده است.

این حدیث را حاکم در المستدرک (۲۴۸/۳) از طریق واقدى [۸۴]از جعفربن محمّد بن خالد بن زبیر از محمّد بن عبدالله بن عمروبن عثمان روایت نموده... حدیث را متذکر شده و در حدیث وى آمده: پدرش در جستجوى وى آن عده از فرزندانش را که اسلام نیاورده بودند، با مولایش رافع همراه نمود، و آنها خالد را دریافته نزد پدرش - ابا اُحَیحزه - احضار نمودند پدرش او را توبیخ و ملامت نموده و با چوبى که در دست داشت او را مورد ضرب و شتم قرار داد تا این که آن چوب را بر شکستاند، بعد از آن پرسید: پیروى محمّد را نمودى، درحالى که خودت مخالفت قومش را با وى و آن همه عیبى را که در قبال خدایان آنها و پدران و گذشتگان‌شان با خود آورده است، مى‏بینى؟ خالد جواب داد: به خدا سوگند، وى راست گفته است و من پیروى وى را نموده‏ام، پدرش - ابواُحَیحَه - غضبناک شده و او را دشنام داده گفت: اى رذیل احمق هر جایى که مى‏خواهى برو، به خدا سوگند، دیگر به تو نان نمى‏دهم. خالد فرمود: اگر تو به من ندادى، خداوند أبه من آن قدر رزق مى‏دهد که با آن زندگى کنم. (به این صورت) خالد را بیرون ساخته و به پسران خود دستور داد: هیچ یکى از شما با وى صحبت ننماید. اگر صحبت کرد با وى همان عملى را انجام مى‏دهم که با خالد انجام دادم. خالد پس ازین واقعه به طرف پیامبر صبرگشت و همیشه ملازمت او را نموده و با وى مى‏بود [۸۵].

ابن سعد (۹۴/۴) ازواقدى از جعفربن محمّد از محمّد بن عبدالله مانند این را به صورت طولانى‏ترى روایت نموده. و همچنین این را در الاستیعاب (۴۰۱/۱) از طریق واقدى ذکر نموده، و در آن افزوده است: و از نزد پدرش در نواحى مکه ناپدید گردید، تا این که اصحاب پیامبر صبه طرف سرزمین حبشه براى دومین بار هجرت کردند، و خالد اوّلین کسى بود که به آن طرف هجرت نمود.

و حاکم (۳۴۹/۳) همچنان از خالد بن سعید روایت نموده، که سعید بن العاص بن امیه مریض گردید و گفت: اگر خداوند مرا از این مریضیم بلند نمود و شفا یافتم، خداى ابن ابى کبْشَه [۸۶](بچه پدر قُوچ) در سرزمین مکه ابداً دیگر عبادت نخواهد شد. خالدبن سعید در آن وقت فرمود: بار خدایا، دیگر وى را از جایش بلند مکن، و او با همان مریضیش مرد. این را بدین صورت ابن سعد نیز (۹۵/۴) روایت کرده است.

[۸۲] نام جایى است در مکه. [۸۳] بیهقی در «الدلائل» (۲/۱۷۲-۱۷۳). چاپ دار الریان. [۸۴] واقدی: وی محمد بن عمر واقدی است که متروک است. نگا: التقریب (۲/۱۹۴) در سند بیهقی واقدی وجود ندارد. [۸۵] بسیار ضعیف. حاکم (۳/۲۴۸)، و ابن سعد در «الطبقات» (۴/۹۴)، و ابن عبدالبر در «الاستیعاب» (۱/۴۰۱)، در سند همه‌ی اینها واقدی که متروک است وجود دارد. [۸۶] ابى کبشه نام شوهر حلیمه سعدیه مادر رضاعى پیامبر خدا صبود، و مشرکین به عنوان استهزاء براى پیامبر خدا، ابن ابى کبشه مى‏گفتند. م.