حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

طلیب و دعوت نمودن مادرش اروى بنت عبدالمطّلب

طلیب و دعوت نمودن مادرش اروى بنت عبدالمطّلب

واقدى از محمّد بن ابراهیم بن حارث تیمى روایت نموده، که گفت: هنگامى که طلیب بن عمیر ساسلام آورد، و نزد مادرش اروى بنت عبدالمطّلب آمد، به وى گفت: من اسلام آورده‏ام، و پیرو محمّد صشده‏ام... قضیه را متذکر شده و در آن آمده: او به مادرش گفت: چه مانعى وجود دارد که اسلام بیاورى و از وى پیروى نمایى؟ درحالى که برادرت حمزه اسلام آورده است، پاسخ داد: منتظر مى‏باشم تا ببینم که خواهرانم چه مى‏کنند؟ بعد از آن نیز یکى از آنها مى‏باشم. طلیب مى‏گوید: به او گفتم:

تو را به خدا سوگند مى‏دهم که نزد وى برو، به او سلام کن و او را تصدیق کن و گواهى بده که معبودى جز خداى واحد نیست. مادرم پاسخ داد: شهادت مى‏دهم که معبودى جز خداى واحد نیست و شهادت می‌دهم که محمّد رسول خداست. پس از آن پیامبر خدا صرا با زبانش مساعدت مى‏نمود، و پسرش را به نصرت و قیام به اوامر وى ترغیب و تشویق مى‏کرد [۲۹۴]. این چنین در الاستیعاب (۲۲۵/۴) آمده. و عقیلى این را از طریق واقدى مثل این چنان که در الاصابه (۲۲۷/۴) آمده، روایت کرده است. و حاکم این را در المستدرک (۲۳۹/۳) از طریق اسحاق بن محمّد فروى از موسى بن محمّد بن ابراهیم بن حارث تیمى از پدرش از ابوسلمه بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت طلیب بن عمیر سدر دار ارقم اسلام آورد، پس از آن بیرون آمده نزد مادرش اروى بنت عبدالمطلب داخل گردید، و به او خبر داد که من پیرو محمّد صشدم و به خداوندى که پروردگار جهانیان است و ذکرش از همه برتر است اسلام آوردم. مادرش گفت: آرى، مستحق‏ترین کسى که همراهش تعاون و همکارى کنى پسر مادربزرگ‏ات مى‏باشد. به خدا سوگند، اگر ما به آن چیزى که مردان بر آن قادرند قادر مى‏بودیم، حتماً از او پیروى نموده و از وى دفاع مى‏کردیم. طلیب مى‏گوید: گفتم: اى مادرم، پس تو را چه چیزى ازین عمل باز مى‏دارد؟... مانند همان چیزى را که گذشت متذکر شد.

این را ابن سعد در الطبقات (۱۲۳/۳) از محمّد بن ابراهیم تیمى از پدرش مثل این روایت نموده. حاکم (۲۳۹/۳) مى‏گوید: این حدیث به شرط بخارى صحیح و غریب است، ولى بخارى و مسلم آن را روایت نکرده‏اند. حافظ در الاصابه (۲۳۴/۲) باتردید این قول گفته است: آن طورى که او گفته نمى‏باشد، بلکه موسى ضعیف است، و روایت ابوسلمه از طلیب مرسل است، یعنى این قولش: مى‏گوید: پس گفتم اى مادرم... الى آخره.

[۲۹۴] از «أسد الغابة» (۵/ ۳۹۱).