نامه بجیربن زهیر بن ابى سلمى سبه برادرش کعب
حاکم (۵۷۹/۳) از ابراهیم بن منذر حِزامى، از حجاج بن ذى رقیبه بن عبدالرحمن بن کعب بن زهیر بن ابى سلمى مزنى، از پدرش و او از جدش روایت نموده، که گفت: کعب و بجیر پسران زهیر خارج شدند، تا این که به ابرق عزاف (آب بنى اسد) رسیدند. بجیر به کعب گفت: در همین جا توقّف کن تا نزد این مرد - یعنى پیامبر خدا ص- بروم و بشنوم که چه مىگوید. کعب در همانجا توقف نمود، و بجیر حرکت کرد تا این که نزد پیامبر خدا صآمد، پیامبر ص، اسلام را به او عرضه نمود، و او اسلام آورد، این خبر به کعب رسید، وى در این باره گفت:
ألاَ أبْلِغَا عَنِّى بُجَيْراً رِسَالَه
عَلَى أىِّ شَىْءٍ وَيْبَ غَيْرِكَ دَلَّكَا
عَلَى خُلُقٍ لَمْ تُلْفِ أُمَّا وَلَا أَبًا
عَلَيْهِ وَلَمْ تُدْرِكْ عَلَيْهِ أَخاًلَكَا
سَقَاكَ اَبُوْبَكرٍ بِكَأْسٍ رَدِيَّه
وَانْـهَلَكَ الـمـَامُونُ مِنْهَا وَعَلّكاَ
ترجمه: «این پیام را از من به بجیر برسانید، هلاکت باد بر غیر تو، وى تو را به چه چیز راهنمایى نمود. بر روشى که نه مادر و نه پدرت را بر آن یافته بودى، و نه هم برادرت را بر آن دیده بودى. ابوبکر جام لبریز را به تو نوشانید و مأمون از آن به تو علّک [۳۱۴]را نوشانید.
چون این ابیات به پیامبر خدا صرسید، او را مهدورالدّم قرار داده گفت: «هر کسى که با کعب روبرو شد باید او را بکشد». در این ارتباط بجیر به برادرش نامه نوشت و متذکر گردید که پیامبر خدا صخونت را هدر ساخته است. راه نجات را پیش گیر، در غیر آن برایت خلاصى نمىبینم.
بعد از آن به او نوشت: بدان، که اگر هر کسى نزد پیامبر صبیاید و شهادت بدهد که معبودى جز خدا نیست، و محمّد رسول خداست، این را از وى مىپذیرد. چون این نامهام به تو رسید، اسلام آورده و به این طرف حرکت نما. کعب پس از به دست آوردن نامه، اسلام آورد و قصیده خود را که پیامبر خدا صرا در آن مدح مىکند سرود، و سپس (به طرف مدینه) حرکت نمود تا این که شتر خود را کنار دروازه مسجد پیامبر صخوابانید، بعد وارد مسجد شد و دریافت که پیامبر صدر میان اصحابش چون سفره و خوانى که در میان مردم قرار داشته باشد، به همان شکل قرار دارد، و آنها در اطراف وى حلقاتى دایره وار را تشکیل دادهاند، و پیامبر خدا صگاهى به طرف اینها روى گردانیده به آنان حرف مىزند، و گاهى هم به طرف گروه دیگر آنها. کعب مىگوید: شترم را کنار دروازه مسجد خوابانیدم، و رسول خدا صرا از صفاتش شناختم، و از مردم گذشتم تا این که نزدش نشستم و اسلام آورده، گفتم: شهادت مىدهم که معبودى جز خداى واحد نیست، و تو رسول خدا هستى، اى پیامبر خدا امان مىخواهم. پرسید: «تو کیستى؟» پاسخ دادم: من کعب بن زهیر هستم. گفت: «تو هستى که مىگویى». بعد از آن به ابوبکر سمتوجه شده فرمود: «اى ابوبکر چگونه گفته است؟» ابوبکر آن را چنین برایش خواند:
سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَدريَّه
وَانْـهَلَكَ الـمَـاْمُورُمِنْهَا وَعَلّكاَ
کعب عرض کرد: اى رسول خدا، اینطور نگفتهام. پرسید: «چگونه گفتهاى؟» گفت: اینطور گفتم:
سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَوِيَّه
وَاَنـْهَلَكَ الـمَـاْمُونُ مِنْهَا وَعَلّكَا
پیامبر فرمود: «مامون والله» بعد از آن قصیده خود را تا آخر براى پیامبر صخواند.... و قصیده را یادآور شده [۳۱۵].
حاکم (۵۸۲/۳) همچنین از ابراهیم بن منذر از محمّد بن فلیح از موسى بن عقبه روایت نموده که: کعب بن زهیر قصیده خود «بانت سعاد» را براى پیامبر خدا صدر مسجدش در مدینه خواند، چون به این شعر خود رسید:
اِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْف يُسْتَضَاءُ بِهِ
وَصَارِمٌ مِنْ سُيُوفِ الله مَسْلُوْلُ
فِيْ فِتْيَه مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ قَائِلُهُم
بِبَطْنِ مَكَّه لَـمَّـا اَسْلَمُوا زُولُوا
ترجمه: «پیامبر شمشیرى است که از آن کسب روشنایى و راهنمایى مىشود، و او شمشیر بران و از نیام کشیده شدهاى از شمشیرهاى خداست. در جمعى از جوانان قریش، یکى از آنها در وادى مکه هنگامى که اسلام آوردند، گفت: بدون هیچ ترس و هراسى نمایید». هجرت رسول خدا صبا آستین خود براى مردم اشاره نمود، تا از وى بشنوند. راوى مىگوید: بجیربن زهیر به برادرش کعب بن زهیر بن ابى سلمى در نامه خود - در حالى که او را ترسانیده و به اسلام دعوت مىنمود - ابیاتى را نیز گفته بود:
مَنْ مُبَلّغُ كَعْباً؟ فَهَلْ لَكَ فِي الَّتِي
تَلُوْمُ عَلَيْهَا بَاطِلاً؟ وَهِىَ اَحْزَمُ
اِلَى الله لَا العُزَّى وَلَااللاَّتِ وَحْدَهُ
فَتَنْجُو اِذَا كَانَ النَّجاءُ وَتَسْلَمُ
لَدَيْ يَوْمِ لَا يَنْجُو وَلَيسَ بِمُفْلِتٍ
مِنَ النَّارِ اَلاَّ طَاهِرُالقَلْبِ مُسْلِمُ
فَدِيْنُ زُهَيْرٍ وَهُوَلَا شَىْءَ بَاطِلُ
وَدِيْنُ أبِي سُلْمَى عَلَىَّ مُحَرَّمُ
ترجمه: «کیست که این پیام را از من به کعب برساند؟ آیا همان چیزى را که، تو مرا به خاطر گرویدن به آن بىمورد ملامت نمودى، قبول نمىکنى؟ چون آن چیز بهترى است. اگر بهسوى خداوند واحد روى آورى، نه به لات و عزى، کامیابى و نجات و سلامتى در نصیبت مىباشد، به خاطر رهایى و نجات در روزى که جز مسلمان طاهر القلب در آن دیگر کسى نجات نمىیابد، و نه مىتواند خود را از عذاب نجات دهد. بنابراین دین زهیر چیزى نبوده و باطل مىباشد، و دین ابى سلمى نیز بر من حرام است».
حاکم (۵۸۳/۳) گفته است: این حدیث اسنادهایى براى خود دارد که ابراهیم بن منذر حزامى آنها را جمع نموده است. اما حدیث محمدبن فلیح از موسى بن عقبه، و حدیث حجاج بن ذى رقیبه هر دوىشان صحیحاند، و هر دوى آنها را محمّد بن اسحاق قرشى در المغازى به اختصار ذکر نموده... و آن را به اسنادش تا ابن اسحاق متذکر شده است.
و همچنین طبرانى از ابن اسحاق آن را روایت کرده، هیثمى (۳۹۴/۹) مىگوید: رجال آن تا به ابن اسحاق ثقهاند. ابن ابى عاصم نیز آن را در الاحاد و المثانى از یحیى بن عمرو بن جریج از ابراهیم بن منذر از حجاج روایت نموده... و آن را به معناى آنچه گذشت، چنان که در الاصابه (۳۹۵/۴) آمده، ذکر کرده. این را همچنین بیهقى از ابنمنذر به اسناد خود، مانند آن - چنان که در البدایه (۳۷۲/۴) آمده روایت نموده است.
[۳۱۴] نوعى نوشیدنى. [۳۱۵] حاکم (۳/۷۹) وی و ذهبی در مورد سند آن سکوت کردهاند.