حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن اَوْس و خَزْرَج

پیامبر صو دعوت نمودن اَوْس و خَزْرَج

ابونُعیم در الدلایل (ص۱۰۵) از طریق واقدى از اسحاق بن حُباب از یحیى بن یعلى روایت نموده، که گفت: على بن ابى طالب سروزى - در حالى که فضیلت و سابقه انصار را بیان مى‏نمود - گفت: کسى که انصار را دوست نمى‏دارد و حقوق آنها را نمى‏شناسد، مؤمن نیست. به خدا سوگند، آنها اسلام را چنان که یک کره اسب با دست باز و عنایت کامل پروریده مى‏شود، با شمشیرها و زبان و سخاوت‌شان پرورش دادند. پیامبر خدا صدر موسم حج خارج مى‏شد و قبایل را دعوت مى‏نمود، ولى هیچ یک از مردم به وى پاسخ مثبت نمى‏دادند، و دعوتش را نمى‏پذیرفتند. او در نزد قبایل در مَجَنَّه، عکاظ و منى مى‏آمد، حتّى سالى پس از سال دیگر مکرراً نزد قبایل رفته آنها را دعوت مى‏کرد، به حدّى که بعضى از قبایل گفتند: اکنون هم وقت آن نرسیده است که از ما مأیوس شوى؟ این حرف را به خاطر کثرت مراجعه پیامبر ص، و عرضه نمودن خودش به آنها مى‏گفتند، تا این که خداوند أاین قریه انصار را انتخاب نمود، و پیامبر صدعوت اسلام را به آنان عرضه داشت، و آنها دعوت را پذیرفته، و در این کار از خود عجله و شتاب به خرج دادند. پیامبر خدا صرا جاى داده، و او را مدد کردند، و با وى مواسات و همدردى نشان دادند - خداوند أآنها را پاداش نیکو دهد - ما نزد آنها آمدیم، و در منازل‌شان سکونت اختیار نمودیم، و در این که ما را با خود داشته باشند از خود حرص و علاقه‏مندى نشان دادند، حتّى در داشتن ما با خود قرعه کشى مى‏کردند. گذشته از این ما از اموال آنان آن قدر مستفید مى‏شدیم که خود آنان بهره‏مند نمى‏شدند آن هم به خوشى و رضاى ایشان. وى افزود علاوه بر این آنها جان‏هاى خود را در حمایت از پیامبر خود قربان نمودند، که رحمت خدا بر همه آنها نازل باد [۱۵۳].

ابونعیم همچنان در الدلایل (ص۱۰۵) از ام سعد بنت سعد بن ربیع بروایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صدرمکه تا یک مدّتى توقّف نمود، و قبایل را به خداوند دعوت مى‏کرد، و درین راستا اذیت شده، به وى ناسزا گفته مى‏شد؛ تا این که خداوند خواست این کرامت نصیب گروه انصار گردد، پیامبر خدا صنزد چند تن از آنها در عَقَبَه - جایى است در منى - در حالى که سرهاى خود را مى‏تراشیدند، تشریف آورد، پرسیدم: اى مادر، آنها کى بودند؟ گفت: شش و یا هفت تن بودند، سه تن آنها از بنى نجار بود که عبارتند از: اسعد بن زُراره و دو پسر عَفْراء، ولى بقیه آنها را برایم نام نبرد. آن زن افزود: آن گاه پیامبر خدا صنزدشان نشست، و آنها را به‏سوى خداوند فرا خواند، و قرآن را براى‏شان تلاوت نم‏ود، و آنها دعوت خدا أو پیامبرش صرا پذیرفتند، و در سال آینده نیز به زیارت وى شتافتند، که (همین آمدن دوم‌شان در سال بعدى) به نام بیعت عقبه اوّل یاد مى‏شود، که بعد از آن، (بیعت) عقبه دوم اتفاق افتاد. من از ام سعد پرسیدم: پیامبر صدر مکه چه مدّت سکونت نمود؟ پاسخ داد: آیا قول ابوصِرمه قیس بن ابى انس را نشنیدى؟ گفتم: نه، نمى‏دانم که وى چه گفته است، آن زن گفته وى را برایم خواند:

ثَوَى فِي قُرَيْشٍ بِضْعَ عَشْرَة حِجَّه
يُذَكَّرَ لَوْ لاقى صَدِيْقاً مُواتِياً

ترجمه: «او ده سال و اندى درمیان قریش توأم با انجام دعوت و رسانیدن رسالت الهى، به این امید زیست، تا باشد براى خود رفیق و هنوایى بیابد».

و ابیاتى را ذکر نمود [۱۵۴]، چنان که در باب نصرت و یارى رسانیدن، در حدیث ابن عبّاس بدر ما بعد خواهد آمد.

ابونُعیم همچنان در الدلائل (ص۱۰۵) از عَقِیل بن ابى طالب سو زُهرى سروایت نموده، که گفت: چون مشرکین حالت دشوار و ناگوارى را بر پیامبر صآوردند، وى به عمویش عبّاس بن عبدالمطّلب سگفت: «اى عمو، خداوند دین خود را توسط قومى نصرت و یارى مى‏دهد که ذلیل ساختن قریش براى آنها به خاطر عزت دین خدا کار ساده و آسان خواهد بود. بیا با من تا به عُکاظ برویم و اقامتگاه‏هاى قبایل عرب را به من نشان بده، تا آنها را به‌سوى خداوند دعوت کنم، تا باشد آنها از من حمایت نموده و مرا جاى دهند که ازین طریق آنچه را خداوند مرا بدان مأمور ساخته است، تبلیغ نمایم». وى مى‏گوید: عبّاس در جواب گفت: اى برادرزاده‏ام، بیا به طرف عُکاظ حرکت کنیم، من همراهت مى‏آیم تا اقامتگاه‏هاى قبایل عرب را به تو نشان دهم. پیامبر خدا صاز قبیله ثقیف کار خود را شروع نمود، و بقیه قبایل را یکى از پى دیگرى در همان سال دیدن نموده و آنها را دعوت کرد، و چون سال آینده فرارسید - و این وقت هنگامى بود که خداوند أبه وى امر نموده بود تا دعوت را آشکار نماید - با شش تن از خزرجى‏ها و اوسى‏ها ملاقات نمود که آنها عبارت بودند از: اسعد بن زُراره، ابوهیثم بن تیهان، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع، نُعمان بن حارثه و عُبَاده بن صامت. پیامبر صبا آنها در روزهاى منى درنزدیک جمره عقبه در شبانگاه روبرو شد، و نزد‌شان نشسته آنها را به‌سوى خداوند و عبادتش و کمک براى (برپا ساختن) دینش که به آن انبیاء و پیامبران را فرستاده است، دعوت کرد. در مقابل، آنها از پیامبر صخواستند تا آنچه را برایش وحى شده است به آنها تقدیم نماید، آن گاه پیامبر خدا صسوره ابراهیم را تا آخر براى‏شان تلاوت نمود:

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا[ابراهیم: ۳۵].

ترجمه: «و آن گاه که ابراهیم گفت: اى پروردگار من! این شهر را جاى امن بگردان».

حالت‌شان از شنیدن قرآن دگرگون شده و نرمش و فروتنى از خود نشان داده، دعوت پیامبر صرا پذیرفتند. عبّاس بن عبدالمطّلب درحالى بر آنها گذشت که پیامبر صبا آنها صحبت مى‏کرد، و با هم گفتگو مى‏کردند. وى صداى پیامبر صرا شناخته گفت: برادرزاده‏ام، اینها که نزد تواند کیستند؟ پیامبر صفرمود: «اى عمو اینها ساکنان یثرب هستند، اوس و خزرج، من آنها را بسوى آنچه دیگران را از قبایل عرب دعوت نموده بودم دعوت کردم، دعوتم را اجابت نموده، و مرا تصدیق نمودند و به من یادآور شدند که آنها مرا به دیار خود خواهند برد». عبّاس بن عبدالمطّلب پایین آمد و با بستن عِقال بر پاى شتر خود خطاب به آنها گفت: اى گروه اوس و خزرج، این برادرزاده من است - که از همه مردم او را زیادتر دوست دارم - اگر او را تصدیق نموده به او ایمان آورده و خواهان بردنش با خود هستید، من می‌خواهم از شما در این ارتباط پیمانى بگیرم تا روانم به آن آرام و اطمینان حاصل کند، و آن این که وى را تنها نگذاشته و فریبش ندهید. چون همسایه‏هاى شما یهود هستند، و آنها دشمن وى مى‏باشند، و من از مکر آنها در ارتباط به وى مطمئن نیستم. اسعد بن زراره - در حالى که سخنان اتهام‏آمیز عبّاس بر وى و یارانش در ارتباط به پیامبر صگران تمام شده بود - گفت: اى پیامبر خدا، براى ما اجازه است تا بدون گفتن چیزى که بر تو گران تمام شود، و بدون اشاره به نکاتى که بد مى‏پندارى جوابش را بدهیم، و این جواب به جز تصدیق و تاکیدى بر پذیرا شدن دعوت‌تان از طرف ما، و ایمانى از ما به تو نخواهد بود. پیامبر خدا صفرمود: «بدون این که متهم باشید [۱۵۵]جوابش را بگویید». آن گاه اسعد بن زراره - در حالى که رویش را به طرف پیامبر خدا صگردانیده بود - گفت: اى پیامبر خدا، هر دعوت براى خود راهى در پیش دارد، که یا نرمى است یا شدّت و سختى. تو امروز ما را به‌سوى دعوتى فراخوانده‏اى که براى مردم ناپسند و دشوار است، ما را به ترک آیین و دین مان، و پیروى از خودت طبق مبادى و تعالیم دینت دعوت کردى، که در واقعیت امر این یک کار بسیار سخت و دشوار است، امّا با این وجود ما این دعوتت را پذیرفتیم. تو ما را به قطع روابط با مردم، همسایه، ذوى الارحام هر دور و نزدیک دعوت نمودى، پذیرفتن این امر نیز کارى است بس دشوار، ولى على رغم آن ما آن را از تو پذیرفته و قبول کردیم. گذشته از این در حالى که ما یک گروه داراى عزّت و قدرت دفاع در یک سرزمین مستقل هستیم، که هیچ کسى در آن توقّع این را ندارد، تا یک فرد دیگرى غیر از ما، که قومش او را تنها گذاشته و عموهایش او را به دیگران تسلیم نموده باشند، بیاید و ریاست ما را به عهده گیرد، ولى هنگامى که تو ما را به قبول آن فرا خواندى، آن را از تو پذیرفته و قبول نمودیم. اینها همه در نزد عامه مردم بد و ناپسند است، جز نزد آنانى که خداوند قلب‏هایشان را به هدایت و رشد بارور گردانیده است، و آنان خیر و نیکى را در عاقبت و فرجام این کارها در نظر گرفته‏اند، ولى ما تو را و دعوتت را با زبان‏ها، قلب‏ها و دستهایمان قبول نموده، و به آن جواب مثبت دادیم. اینها همه بدون تردید به خاطر ایمان آوردن به آنچه بود که تو آن را با خود آورده‏اى، و به خاطر تأیید و تصدیق به همان معرفتى بود که در قلب‏هاى مان ثابت شده است. ما با تو، بر این بیعت مى‏نماییم، و با پروردگارت نیز بر این بیعت مى‏کنیم. دست خداوند بالاى دست‏هاى ماست، و ما با خونها و دست‏هاى‏مان بدون این که تو را به این کار بکشانیم در حمایت از تو آماده هستیم. از تو چنان که از جان‏هاى مان، پسران و زنان مان، حمایت مى‏کنیم، حمایت و پشتیبانى مى‏نماییم. اگر به این گفته‏هاى خود وفا کنیم به این معناست که به خداوند وفا مى‏کنیم، و اگر خیانت نماییم نیز در مقابل خداوند خیانت مى‏کنیم، که در این صورت ما بدبخت و شقى هستیم. اى پیامبر خدا! آنچه را گفتیم راست و صدق است، و ما بر آن به صداقت به آن پایبند هستیم، و خداوند خود مددکار است.

بعد از آن به طرف عبّاس بن عبدالمطّلب (که تا آن وقت مشرک بود) روى خود را گردانیده گفت: امّا تو، اى اعتراض کننده بر ما قبل از پیامبر ص- خداوند خود بهتر مى‏داند که از آن گفته خود چه هدفى داشتى؟ - گفتى که وى برادرزاده‌ات است و از همه مردم برایت محبوب‏تر مى‏باشد، ولى ما با نزدیک و دور، و رشته داران خود قطع رابطه نموده‏ایم، و گواهى مى‏دهیم که وى پیامبر خداست، و خداوند او را از نزدخود فرستاده است، و دروغگو نیست و آنچه را با خود آورده به کلام بشر مشابهت ندارد، گذشته از این، در ارتباط به این گفته ات که تو درباره وى بر ما تا این که عهد و پیمانى نگیرى اطمینان حاصل نمى‏کنى، این خصلت و ویژگیى است که آن را بر هیچ کسى که براى پیامبر خدا صخواسته باشد، رد نمى‏کنیم. آنچه را که مى‏خواهى بگیر، بعد از آن به پیامبر خدا صروى نموده گفت: اى پیامبر خدا! آن چه را براى خودت مى‏خواهى بگیر، و آنچه را براى پروردگارت شرط مى‏گذارى، بگذار. و حدیث را به طولش درباره بیعت آنها متذکر شده است.

و احادیث بیعت، در بخش بیعت به نصرت، و احادیث این باب، در باب نصرت در ابتداى کار انصار، ان‏شاءالله خواهد آمد.

[۱۵۳] بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل». (ص۱۰۵)، در سند آن واقدی متروک است. [۱۵۴] بسیار ضعیف. به دلیل واقدی که متروک است. [۱۵۵] یعنى بدون این که من در ایمان و تصدیق شما هیچ شک و اتّهامى داشته باشم. م.