اسلام آوردن طفیل بن عمرو
وى مىگوید: قبل از ظهر به مسجد رفتم، دیدم که رسول خدا صایستاده است و در کعبه نماز مىخواند. طفیل مىگوید: نزدیک وى رفته و خداوند أخواست تا بعضى سخنان وى را برایم بیان کند، طفیل مىگوید: کلام نیکویى را شنیدم، اومى افزاید: با خود گفتم: مادرم مرا از دست دهد، من مردى خردمند وشاعر هستم، و خوب از بد برایم پوشیده نمىماند، پس مرا چه باز مىدارد که گفتههاى این مرد را بشنوم؟! اگر گفتههایش نیکو باشد آن را قبول مىکنم و اگر بد بود آن را ترک نموده و کنار مىگذارم.
بنابراین توقف نمودم تا این که رسول خدا صبه طرف خانه خود برگشت، من او را تعقیب نمودم تا این که داخل خانهاش شد، من نیز نزدش وارد گردیده گفتم: اى محمد، قومت به من چنین و چنان گفتند - چیزهایى را که به من گفته بودند - آنها به خدا سوگند، مرا تا این حد ترسانیدند که به خاطر نشنیدن قولت در گوشهایم پنبه گذاشتم بعد از آن خداوند خواست تا آن را به من بشنواند، و قول نیکویى را شنیدم، تو آنچه را با خود دارى، به من عرضه کن. او اسلام را به من عرضه داشت و قرآن را برایم تلاوت نمود. طفیل مىگوید: به خدا سوگند، قولى را هرگز بهتر از آن نشنیده بودم، ونه هم امرى را عادلتر از آن. طفیل مىگوید: در همانجا اسلام آوردم و به شهادت حق گواهى دادم، وعرض کردم: اى نبى خدا، من مردى هستم که قومم از من اطاعت مىکنند، ومن به طرف آنها برگشتنى هستم. آنها را بهسوى اسلام دعوت مىنمایم، پس خداوند را دعا کن، تا نشانهاى به من بنمایاند که مددى برایم در دعوت آنها باشد. طفیل مىگوید: پیامبر فرمود: «بار خدایا برایش نشانه و آیهاى بگردان».