حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

دعوت ابوذر از حویطب و داخل شدن او به اسلام

دعوت ابوذر از حویطب و داخل شدن او به اسلام

حاکم (۴۹۳/۳) از منذر بن جهم روایت نموده، که گفت: حویطب بن عبدالعزى مى‏گوید: هنگامى که پیامبر خدا صدر سال فتح وارد مکه گردید، من بسیار ترسیدم، از خانه‏ام بیرون رفتم، و عیالم را به جاهایى که امنیت‌شان در آن تأمین بود پراکنده ساختم، و خود را به بستان عوف رسانیده و در آنجا بودم. درین مکان با ابوذر غفارى برخوردم و در میان من و او دوستى و صمیمیت بود - آرى دوستى همیشه بازدارنده انسان است - چون او را دیدم فرار کردم. او که مرا درین حالت دید صدا زد: ابومحمد! پاسخ دادم: لبّیک، پرسید: تو را چه شده است؟ گفتم: خوف و هراس (مرا درخود فرو برده است)، او گفت: خوف و ترسى برایت نیست، تو در امان خداوند هستى. من به طرف وى برگشته و به او سلام دادم، به من گفت: دوباره به منزلت برو، پرسیدم: آیا من، توان راه رفتن به خانه را دارم؟ به خدا گمان نمى‏کنم زنده به خانه‏ام برسم، چون یا در راه کشته مى‏شوم و یا این که در منزلم وارد شده و مرا به قتل مى‏رسانند، و عیالم نیز در جاهاى مختلف قرار دارند. ابوذر گفت: عیالت را در یکجا جمع کن، و من با تو تا منزلت آمده وتو را تا آن جا مى‏رسانم. وى با من حرکت نمود، و صدا مى‏زد: براى حویطب امان داده شده است، آزار داده نمى‏شود. بعد از آن ابوذر به طرف پیامبر خدا صبرگشت، و قضیه را به او خبر داد. پیامبر خدا صدر پاسخ گفت: «آیا همه مردم به جز آنانى که دستور قتل‌شان را صادر نموده‏ام، امان داده نشده‏اند و آنها در امان نیستند؟» حویطب مى‏گوید: بعد از آن مطمئن شدم و عیالم را دوباره به جاهایشان برگردانیدم، تا آن وقت ابوذر نیز نزدم آمد و به من گفت: اى ابومحمد، تا چه اندازه؟ و تا چه وقت؟ دیگران از تو در تمام معرکه‏هاى اسلام سبقت جستند، و خیر و نیکى‏هاى زیادى را از دست دادى، ولى حالا هم نیکى‏هاى زیادى باقى است، نزد پیامبر خدا صبیا و اسلام بیاور، در آن صورت در امان مى‏باشى، و رسول خدا صنیکوترین مردم است، و در صله رحم و بردبارى بر همه مردمان سبقت و پیشى دارد، شرف او شرف توست، و عزّتش عزّت تو. حویطب مى‏گوید: گفتم: پس من با تو بیرون مى‏آیم و نزدش مى‏روم، به این صورت با ابوذر خارج شدم تا این که نزد پیامبر خدا صدر بطحا در حالى آمدم که ابوبکر و عمرببا وى حضور داشتند، و بالاى سرش ایستاده از ابوذر پرسیدم: در وقت سلام دادن براى پیامبر صچه گفته مى‏شود؟ ابوذر گفت: بگو: «السلام علیك أیـها النبى ورحمة الله وبرکاته»، من این را گفتم، پیامبر صجواب به من داد: (و علیك السلامحویطب) گفتم: شهادت مى‏دهم که معبودى جز یک خدا وجود ندارد، و تو رسول خدا هستى، آن گاه پیامبر صفرمود: «ستایش خدایى راست که تو را هدایت نمود». حویطب مى‏افزاید: پیامبر خدا صبه اسلام آوردنم خشنود گردید، و از من مطالبه قرض دادن یک مقدار مال را نمود، من نیز به او چهل هزار درهم قرض دادم، و با وى در حنین و طائف اشتراک ورزیدم، از غنایم حنین صد رأس شتر به من داد [۲۸۱].

همچنین مانند این را ابن سعد در الطبقات از طریق منذر بن جهم و غیر وى از حویطب، چنان که در الاصابه (۳۶۴/۱) آمده، روایت نموده است. حاکم همچنان (۴۹۲/۳) از ابراهیم بن جعفر بن محمود بن محمدبن سلمه اشهلى و او از پدرش روایت نموده... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: بعد از آن حُوَیطِب گفت: هیچ یکى از سرداران قریش، که بر دین قوم خود تا هنگام فتح مکه باقى مانده بودند، بر فتح و سقوط آن به دست وى خشنودتر از من نبودند، ولى تقدیر کار خود را مى‏کند!! در بدر با مشرکین حاضر بودم، در آنجا درس‌هایی را آموختم، ملائک را دیدم که در میان آسمان و زمین مى‏کشتند و اسیر مى‏کردند، آن گاه با خود گفتم: این مرد تحت حمایت و پشتیبانى غیبى است، و آنچه را دیده بودم براى هیچ کسى یادآور نشدم. ما در آن جنگ شکست خورده به طرف مکه برگشتیم، و در مکه سکونت گزیدیم، و قریش یکى بعد دیگرى اسلام مى‏آورد (و به آنها مى‏پیوست). هنگام صلح حدیبیه نیز حاضر شدم و شاهد صلح بودم، و در آن تا وقت اختتامش تلاش داشتم، همه اینها به گسترش اسلام مى‏افزود، خداوند أچیزى را که خواسته باشد همان مى‏کند. هنگامى که صلح حدیبیه را نوشتیم من از آخرین شاهدان آن بودم و گفتم: قریش از محمّد آنچه را نپسندد خواهد دید، من در بدل صلح به این رضایت داشتم که قریش او را باید با تیرها مى‏راند. و هنگامى که رسول خدا صبراى عمره القضاء آمد و قریش از مکه بیرون رفت، من از جمله کسانى بودم که در مکه باقى بودند، من با سهیل بن عمرو مأموریت داشتیم که رسول خدا صرا در وقت انقضاى مدّت اقامتش از مکه بیرون کنیم، و چون سه روز گذشت، من با سهیل بن عمرو آمده گفتیم: شرطت برآورده شده است، از شهر ما بیرون برو، رسول خدا صفریاد کشید: «اى بلال تا قبل از غروب آفتاب هیچ یک از مسلمانانى که با ما به مکه آمده‏اند در اینجا باقى نماند» [۲۸۲].

[۲۸۱] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد! حاکم (۳/ ۴۹۳)، در سند آن أبوبکر بن عبدالله بن أبی سیرة وجود دارد. ابن حجر در «التقریب» (۲/۳۹۷) می‌گوید: او را به وضع (ساختن حدیث) متهم کرده‌اند. [۲۸۲] بسیار ضعیف. حاکم (۳/ ۴۹۲) در سند آن واقدی متروک وجود دارد.