بیعت فاطمه بنت عتبه و خواهرش هند همسر ابوسفیان
حاکم (۴۸۶/۲) از فاطمه بنت عتبه بن ربیعه بن عبد شمس لروایت نموده، که: ابوحذیفه بن عتبه س، او و هند دختر عتبه را به خاطر بیعت نمودن نزد رسول خدا صآورد. فاطمه گوید: پیامبر صاز ما بیعت گرفت و بر ما شرط گذاشت. فاطمه مىگوید: به وى گفتم: اى پسر عمو، آیا در قومت چیزى از این آفتها و یا بلاها را مىدانى؟ [۴۰۴]ابوحذیفه گفت: خاموش باش!! و با وى بیعت کن، چون به این بیعت مىشود، و این طور شرط گذاشته مىشود. هند گفت: با تو بر سرقت بیعت نمىکنم، به خاطر این که من از مال شوهرم دزدى مىنمایم، آن گاه پیامبر صدست خود را بازداشت، و هند نیز دستش را باز داشت. تا این که دنبال ابوسفیان کسى را فرستاد، و از وى برایش بخشش خواست. ابوسفیان گفت: (از خرماى)تر قبول دارم، ولى از (خرماى) خشک نه، و نه از نعمت. (راوى) مىافزاید: وما با وى بیعت کردیم. بعد از آن فاطمه لگفت: هیچ قبه و سایه بانى از قبه تو برایم بد و مبغوضتر نبود، و خیلى دوست داشتم که خداوند، آن و آنچه را در آن است از بین ببرد، اما (اکنون) به خدا سوگند هیچ قبهاى نسبت به قبه تو براى من دوست داشتىتر نیست، که خداوند آن را آباد کند و در آن برکت اندازد. پیامبر خدا صآن گاه فرمود: «و همچنین به خدا سوگند، یکى از شما ایمان نمىآورد که من از فرزند و پدرش برایش محبوبتر نباشم» [۴۰۵]. حاکم مىگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولى بخارى و مسلم آن را روایت نکردهاند. ذهبى با وى موافقت نموده گفته است: صحیح مىباشد.
و نزد ابویعلى از عائشه لروایت است که گفت: هند بنت عتبه بن ربیعه لنزد پیامبر خدا صآمد تا با وى بیعت نماید، رسول خدا صبه طرف دستهاى وى توجّه نموده فرمود: «برو دستهاى خود را تغییر بده». گوید: هند رفت و دستهاى خود را با حناء تغییر داد، و بعد از آن نزد رسول خدا صآمد. پیامبر صفرمود: «با تو بر این بیعت مىکنم که به خدا چیزى را شریک نیاورى، دزدى نکنى و زنا ننمایى». هند گفت: آیا زن آزاد هم زنا مىکند؟ رسول خدا صفرمود: «و اولاد خود را از ترس گرسنگى به قتل نرسانید». هند گفت: آیا براى ما اولادى باقى گذاشتهاى تا آنها را بکشیم؟ مىگوید: با وى بیعت نمود، و بعد از آن براى رسول خدا ص- در حالى که دو کره طلا در دست خود داشت - گفت: درباره این دو کره چه مىگویى؟ گفت: «دو اخگر از اخگرهاى جهنماند [۴۰۶]» [۴۰۷]. هیثمى (۳۷/۶) مىگوید: در این روایت کسانىاند که من ایشان را نشناختم. و این را ابن ابى حاتم به اختصار، چنان که در ابن کثیر (۳۵۴/۴) آمده، روایت نموده است. و در الاصابه (۴۲۵/۴) مىگوید: قصه هند، در این قولش در وقت بیعت زنان: «و این که سرقت ننمایند و زنا نکنند...» هند گفت: آیا زن آزاد هم زنا مىکند؟» و هنگام این قول پیامبر ص«اولاد خود را به قتل نرسانند». ما آنها را در کودکى تربیت نمودیم، و تو در بزرگى به قتلشان رسانیدى، مشهور است. و یکى از طریقهاى آن این است که ابن سعد، به سند صحیح مرسل از شعبى و از میمون بن مهران روایت نموده، و در روایت شعبى آمده: «و زنا نکنند». هند گفت: آیا زن آزاد هم زنا میکند؟ «و اولاد خود را به قتل نرسانید». هند گفت: تو آنها را به قتل رسانیدى. و در روایتى مانند آن آمده ولى در آن هند گفته است: آیا در روز بدر فرزندى براى ما گذاشتى.
و ابن منده روایت نموده و در اول آن آمده: من مىخواهم با محمّد بیعت کنم. (ابوسفیان) گفت: تو را دیدم که انکار داشتى و کفر مىورزیدى. هند گفت: آرى به خدا سوگند (چنین بود ولى) به خدا سوگند، من قبل از امشب دیگر ندیده بودم که خداوند به گونهاى که شایسته اوست در این مسجد عبادت شده باشد، به خدا سوگند، آنها شب را در نمازگزاردن، قیام، رکوع و سجده سپرى نمودند [۴۰۸]، (ابوسفیان) گفت: این تو بودى که آن همه چیزها را انجام دادى، حالا همراه با مردى از قومت برو. هند نزد عمر سرفت، بنا بر این عمر سنیز با هند رفت و برایش اجازه خواست، و او در حالى که نقاب داشت، داخل گردید... و بعد قصه بیعت را متذکر شده و در آن به نقل از (حدیث) مرسل شعبى که در بالا ذکر گردید چنین آمده: هند گفت، من از مال ابوسفیان (چیزهایى را بدون اجازه وى) به مصرف رسانیده بودم.ابوسفیان گفت، آنچه را تو از مالم گرفتهاى، حلال است.
این را ابن جریر از حدیث ابن عبّاس بچنان که ابن کثیر درتفسیر خود (۳۵۳/۴) متذکر گردیده، روایت نموده است، و در آن آمده: ابوسفیان گفت: آنچه گرفتهاى و تمام شده و یا مانده است همان برایت حلال است. آن گاه رسول خدا صخنده نمود و هند را شناخت و فراخواندش، هند دست پیامبر خدا صرا گرفت و از وى معذرت و پوزش خواست [۴۰۹]رسول خدا صفرمود: «تو هند هستى» هند گفت: خداوند گناهان گذشته را خود عفو کند. پیامبر صاز وى چشم پوشید، و گفت: «و زنا نمىکنند». هند گفت: اى رسول خدا آیا زن آزاد هم زنا مىکند؟! پاسخ داد: «نه، به خدا سوگند آزاد زنا نمىکند». و افزود: «و اولاد خود را به قتل نمىرسانند». هند گفت: تو آنها را در روز بدر به قتل رسانیدى، بنابراین تو و آنها خوبتر مىدانید. رسول خدا صفرمود: «بهتانى را که از پیش دستها و پاهاى خویش بسته باشند نمىآورند». و افزود: «و در کار معروف و پسندیده تو را نافرمانى نمىکنند». مىگوید: ایشان را از نوحهسرایى، و عمل اهل جاهلیت که لباسها را پاره مى کردند، روىها را (با ناخن) مىخراشیدند، موها را میکندند و به بدى و هلاکت دعا مىنمودند، بازداشت [۴۱۰]. ابن کثیر مىگوید: این یک اثر غریب است. و ابن ابى حاتم از اسید بن ابى اسید براد [۴۱۱]از زنى از جمله زنانى که بیعت کردهاند، روایت نموده که گفت: از جمله چیزهایى که پیامبر خدا صبر آن از ما بیعت گرفته بود، این است که از وى در کار پسندیدهاى نافرمانى نکنیم، روى را نخراشیم، موى را نکنیم، گریبان را ندریم و به هلاکت دعا نکنیم. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۵۵/۴) آمده است [۴۱۲].
[۴۰۴] یعنى آیا در قومت زنا و سرقت و... موجود است که تو بر ما شرط مىگذارى تا آنها را انجام ندهیم؟ م. [۴۰۵] حسن. به روایت حاکم (۲/ ۴۸۷)، وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز همینگونه گفته است. نگا: «الصحیحة» (۲/ ۴۸). [۴۰۶] ضعیف. به روایت ابویعلی. (۴۷۵۴) و ابن ابی حاتم آنگونه که در تفسیر ابن کثیر آمده است (۴/ ۳۵۵). همچنین ابی داوود (۴۱۶۵). در سند آن غبیطة بنت عمرو است که مقبول است. آلبانی آن را ضعیف دانسته است. نگا: مجمع الزوائد. [۴۰۷] از رسول خدا صثابت است که وى: ابریشمى را گرفت، و آن را در دست راست خود قرار داد، و طلایى را گرفت و آن را در دست چپ خود قرار داد، بعداز آن گفت: «این دو بر مردان امت من حراماند»، و ابن ماجه افزوده است: «و براى زنان آنها حلال است». و شاید اینجا هدف پیامبر خدا صاین باشد که اگر آنها را براى بیگانگان آشکار سازد، در این صورت پارههاى آتشى از جهنماند. [۴۰۸] هدف هند شب فتح مکه است، که یاران رسول خدا صآن شب را به خاطر نصیب شدن فتح و در هم کوبیدن دشمنان، بر عکس دیگران که از پیروزى خود با رقص و پاى کوبى و برپایى مجالس نامشروع و روا داشتن اسراف جشن مىگیرند، سرتا پا در عبادت، خشوع ونیایش به درگاه خداوند أسپرى نمودند، این حالت نامانوس بود که هند را شگفتزده ساخت و واداشتش که نزد پیامبر صبرود و با وى بیعت نماید. به نقل از پاورقى و باتصرف. م. [۴۰۹] صحیح و ثابت این است که پیامبر خدا صبا زنان مصافحه نمىنمود، نه در بیعت و نه در غیر آن، شاید درین مقام هند از بازوان پیامبر صاز بالاى لباس گرفته باشد، بدون این که پوست وى را به دست لمس کند. [۴۱۰] ضعیف. طبری در تفسیر خود (۲۸/ ۷۸) در سند آن عطیة العوفی است که شیخی است مدلس. ابن کثیر نیز دربارهی این روایت میگوید: اثری است غریب. [۴۱۱] ضعیف. طبرانی آن را روایت کرده است که آنطور که در «المجمع» (۶/ ۴۰) آمده است مرسل است. [۴۱۲] ضعیف. منقطع است. آنگونه که مزنی در «تهذیب کمال» (۳/ ۲۳۸) گفته است، براد هیچ روایتی از صحابه ندارد.