دعوت نمودن حذیفه بن مِحْصن و مغیره بن شعبه از رستم در روز دوم و سوم
آنها (نیروهاى فارس) باز در روز دوم مرد دیگرى را فرستادند، و (سعد بن ابى وقاص) حذیفه بن محصن را نزدشان فرستاد. وى نیز حرفهایى چون سخنان ربعى براىشان زد، و در روز سوم مغیره بن شعبه رفت، و صحبت طولانى و نیکویى با آنها نمود. در جریان آن صحبت رستم براى مغیره گفت: مثال داخل شدن شما به سرزمین ما مانند مگس است که عسل را دیده بگوید هر کسى که مرا به آن عسل برساند دو درهم به او داده مىشود. ولى هنگامى که در آن مىافتد، در آن غرق مىگردد، و در صدد نجات برمىآید، ولى خود را نمىتواند نجات دهد. بر این اساس مىگوید: هر کسى که مرا نجات دهد به او چهار درهم داده مىشود؟! و مثال شما مانند مثال روباه ضعیفى است، که از سوراخى داخل انگور باغى شد، هنگامى که صاحب باغ آن را ضعیف و ناتوان دید به او رحم نمود، و آن را گذاشت، ولى چون فربه شد، چیزهاى زیادى را خراب کرد. صاحب باغ چوبى را آورده و از غلامانش نیز (در زدن آن) کمک خواست، روباه پا به فرار گذاشت، تا خارج شود، ولى به سبب فربهىاش نتوانست بیرون رود. صاحب باغ آنقدر آن را زد که آن را از پاى درآورد، شما نیز همین طور از کشور ما خارج مىشوید. بعد از آن از خشم و غضب ملتهب شده، به آفتاب سوگند یاد کرد، که فردا شما را خواهم کشت. مغیره به او پاسخ داد: به زودى خواهى دانست. بعد از این رستم به مغیره گفت: براىتان لباسهایى سفارش دادهام، و براى امیرتان هزار دینار با لباسها و سوارى، این را بگیرید، و از کشور ما خارج شوید. مغیره خطاب به وى گفت: آیا بعد از این که ملکتان را سست و عزتتان را ضعیف ساختهایم؟! و مدتى است که بهسوى کشور شما آمدهایم و از شما جزیه خواهیم گرفت، که آن را با دستان خود در حالى که خوار و ذلیل مىباشید به ما بپردازید، و شما على رغم زشت پنداشتنتان عنقریب غلامان ما خواهید گردید!! چون مغیره این را گفت، او به شدت خشمگین و بسیار ملتهب گردید. پایان روایت البدایه.
طبرى (۱۰۵/۴) از ابن رُفَیل از پدرش و از ابوعثمان نهدى و غیر آنها روایت نموده... و دعوت نمودن زهره، مغیره، ربعى و حذیفه شرا به طول آن به معناى آنچه گذشت یادآور گردیده.