حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

ابوهریره سو دعوت نمودن مادرش و اسلام آوردن وى

ابوهریره سو دعوت نمودن مادرش و اسلام آوردن وى

مسلم از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: مادرم را در حالى که مشرک بود، به اسلام دعوت مى‏نمودم. روزى او را دعوت کردم، ولى درباره پیامبر خدا صچیزى را شنیدم که آن را دوست نداشتم. نزد پیامبر خدا صگریه کنان آمده و عرض کردم: اى رسول خدا، مادرم را به اسلام دعوت مى‏نمودم ولى او ابا مى‏ورزد، امروز او را باز دعوت کردم، و درباره تو به من چیزى گفت که خوشم نمى‏آمد، بنابراین خداوند أرا دعا کن تا مادر ابوهریره را هدایت فرماید. پیامبر صفرمود: «بار خدایا، مادر ابوهریره را هدایت نما».

من خوشى کنان به خاطر دعاى رسول خدا صبیرون رفتم، هنگامى که به خانه رسیدم به‌سوى دروازه روى آوردم، و آن را بسته یافتم، مادرم که صداى پاهاى مرا شنید صدا زد: اى ابوهریره در جاى خود باش. و صداى آب را شنیدم. ابوهریره مى‏گوید: مادرم پیراهن خود را بر تن نمود و بدون این که چادرش را بر سر نموده باشد دروازه را باز نموده گفت: اى ابوهریره، شهادت می‌دهم که معبودى جز یک خدا نیست، و شهادت می‌دهم که محمّد رسول خدا است. ابوهریره مى‏افزاید: من به طرف پیامبر خدا برگشتم و او را از قضیه باخبر ساختم، حمد خدا را به جاى آورده و خیر گفت. [۲۹۸]احمد نیز مانند این را روایت نموده. این چنین در الاصابه (۲۴۱/۴) آمده است.

ابن سعد (۳۲۸/۴) این را از ابوهریره سروایت نموده، که فرمود: به خدا هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى از من نمى‏شنود مگر این که مرا در حال دوست مى‏دارد. راوى مى‏گوید: پرسیدم: تو این را از چه مى‏دانى؟ راوى مى‏افزاید: ابوهریره گفت: مادرم را دعوت مى‏نمودم... و مانند آن را متذکر شده. و در آخر آن افزوده: با شتاب در حالى نزد پیامبر خدا صآمدم، که از خوشى چنان که از حزن گریه نموده بودم، گریه مى‏کردم. گفتم: مژده باد به تو، اى رسول خدا، که پرورگار دعایت را قبول نمود، و مادر ابوهریره را به اسلام هدایت فرمود. بعد گفتم: اى رسول خدا، دعا کن تا خداوند مرا و مادرم را براى همه مؤمنین و مؤمنات، و براى هر مؤمن و مؤمنه محبوب بگرداند، پیامبر صفرمود: «بار خدایا، این بنده‏ات را، و مادرش را براى هر مؤمن و مؤمنه‏اى محبوب بگردان». به این لحاظ هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى از من نمى‏شنود، مگر این که مرا دوست مى‏دارد.

[۲۹۸] مسلم (۶۲۷۹) و احمد به شماره‌ی (۸۲۴۲).