ابوهریره سو دعوت نمودن مادرش و اسلام آوردن وى
مسلم از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: مادرم را در حالى که مشرک بود، به اسلام دعوت مىنمودم. روزى او را دعوت کردم، ولى درباره پیامبر خدا صچیزى را شنیدم که آن را دوست نداشتم. نزد پیامبر خدا صگریه کنان آمده و عرض کردم: اى رسول خدا، مادرم را به اسلام دعوت مىنمودم ولى او ابا مىورزد، امروز او را باز دعوت کردم، و درباره تو به من چیزى گفت که خوشم نمىآمد، بنابراین خداوند أرا دعا کن تا مادر ابوهریره را هدایت فرماید. پیامبر صفرمود: «بار خدایا، مادر ابوهریره را هدایت نما».
من خوشى کنان به خاطر دعاى رسول خدا صبیرون رفتم، هنگامى که به خانه رسیدم بهسوى دروازه روى آوردم، و آن را بسته یافتم، مادرم که صداى پاهاى مرا شنید صدا زد: اى ابوهریره در جاى خود باش. و صداى آب را شنیدم. ابوهریره مىگوید: مادرم پیراهن خود را بر تن نمود و بدون این که چادرش را بر سر نموده باشد دروازه را باز نموده گفت: اى ابوهریره، شهادت میدهم که معبودى جز یک خدا نیست، و شهادت میدهم که محمّد رسول خدا است. ابوهریره مىافزاید: من به طرف پیامبر خدا برگشتم و او را از قضیه باخبر ساختم، حمد خدا را به جاى آورده و خیر گفت. [۲۹۸]احمد نیز مانند این را روایت نموده. این چنین در الاصابه (۲۴۱/۴) آمده است.
ابن سعد (۳۲۸/۴) این را از ابوهریره سروایت نموده، که فرمود: به خدا هیچ مؤمن و مؤمنهاى از من نمىشنود مگر این که مرا در حال دوست مىدارد. راوى مىگوید: پرسیدم: تو این را از چه مىدانى؟ راوى مىافزاید: ابوهریره گفت: مادرم را دعوت مىنمودم... و مانند آن را متذکر شده. و در آخر آن افزوده: با شتاب در حالى نزد پیامبر خدا صآمدم، که از خوشى چنان که از حزن گریه نموده بودم، گریه مىکردم. گفتم: مژده باد به تو، اى رسول خدا، که پرورگار دعایت را قبول نمود، و مادر ابوهریره را به اسلام هدایت فرمود. بعد گفتم: اى رسول خدا، دعا کن تا خداوند مرا و مادرم را براى همه مؤمنین و مؤمنات، و براى هر مؤمن و مؤمنه محبوب بگرداند، پیامبر صفرمود: «بار خدایا، این بندهات را، و مادرش را براى هر مؤمن و مؤمنهاى محبوب بگردان». به این لحاظ هیچ مؤمن و مؤمنهاى از من نمىشنود، مگر این که مرا دوست مىدارد.
[۲۹۸] مسلم (۶۲۷۹) و احمد به شمارهی (۸۲۴۲).