پیامبر صو دعوت نمودن عمرو بن عَبَسَه س
احمد (۱۱۲/۴) از شداد بن عبدالله روایت نموده، که گفت: ابو امامه فرمود: اى عمروبن عبسه روى چه انگیزهاى مدّعى مىشوى که تو ربع - (چهارم جزء) - اسلام هستى؟ [۷۸]پاسخ داد: من در جاهلیت مردم را در گمراهى مىدیدم و بتها را چیزى نمىپنداشتم، سپس از مردى در مکه شنیدم که خبرهایى را توأم با احادیثى بیان مىکند، بنابر آن بر شتر خود سوار شدم تا این که به مکه آمدم، و رسول خدا صرا دریافتم که در خفاست، و قومش بر وى مسلّط هستند. آنگاه من به آهستگى و مخفیانه نزدش وارد شده به وى گفتم: تو کیستى؟ در پاسخ به من فرمود: «من نبى خدا هستم» بعد پرسیدم: نبى خدا چیست؟ گفت: «فرستاده خدا» مىگوید: پرسیدم: آیا تو را خداوند فرستاده است؟ پاسخ داد: «بلى» گفتم: خداوند أتو را به چه چیز فرستاده است؟ گفت: «به اینکه خداوند یکتا و یگانه شمرده شود، و چیزى براى وى شریک قرار نگیرد، و بتها شکسته شود و صله رحم صورت بگیرد» از وى جویا شدم: در این کار با تو کیست؟ فرمود: «یک آزاد - و یک غلام» - و یا غلام و آزاد که در آن موقع ابوبکر بن ابى قحافه و بلال آزاد کرده ابوبکر سبا وى بودند. به او گفتم: من از تو پیروى مىکنم، پیامبر صگفت: «تو این کار را امروز نمىتوانى انجام دهى، دوباره بهسوى اهل خود برگرد و هرگاه شنیدى که من غلبه یافتهام، آنگاه به من بپیوند»، گوید: در حالى که اسلام آورده بودم، به اهل خود بازگشت نمودم.
بعد پیامبر خدا صبه طرف مدینه هجرت نمود، من اخبار وى را همیشه تعقیب نموده و پیگیرى مىکردم تا این که قافله کوچکى از شتر سواران از مدینه آمدند، از آنها پرسیدم: آن مکى که نزدتان آمده چگونه است؟ گفتند: قومش خواستند تا او را به قتل رسانند، ولى از انجام این کار عاجز شدند، و میان او و ایشان حایلى واقع شد (که آنها را از انجام این عمل باز داشت)، و ما مدینه را درحالى پشت سر گذاشتیم، که مردم به سرعت طرف وى مىشتافتند، عمروبن عبسه گوید: من شتر خود را سوار شدم تا این که به مدینه آمده، و نزدش وارد گردیده گفتم: اى پیامبر خدا صآیا مرا مىشناسى؟ فرمود: «بلى آیا تو همان کسى نیستى که در مکه نزدم آمدى؟ وى گوید: جواب دادم بلى، بعد از آن عرض نمودم: اى پیامبر خدا، آنچه را خداوند به تو آموخته و من آن را نمىدانم، آن را به من بیاموز... و حدیث را مفصل متذکر شده [۷۹]. و همچنین این حدیث را ابن سعد (۱۵۸/۴) از عمرو بن عبسه به صورت طویلتر روایت کرده. احمد (۱۱۱/۴) نیز این حدیث را از ابوامامه از عمروبن عبسه روایت نموده ... و حدیث را متذکر شده و در آن آمده: گفتم: خداوند تو را به چه خاطر فرستاده است؟ وى گفت: «به خاطر این که صله رحم میان مردم احیا گردد، و از ریختن خونها جلوگیرى به عمل آید، و امنیت راهها تأمین شود و بتها شکسته شود، و خداوند به وحدانیتش عبادت شود، و با وى هیچ چیزى شریک گردانیده نشود» من به نوبه خود عرض نمودم: خداوند أتو را به چیز بهترى مبعوث گردانیده، و تو را گواه مىگیرم که به تو ایمان آوردم، و تو را تصدیق نمودم، آیا با تو اینجا باشم و یا هدایت دیگرى عنایت مىفرمایى؟ پیامبر خدا صفرمود: «بد بینى مردم را در مقابل آنچه من به آن مبعوث شدهام خود مىبینى، در میان اهل خود بمان، و چون شنیدى که من به جاى دیگرى (یعنى پناه گاه دیگرى) خارج شدهام آن وقت نزدم بیا» [۸۰]. این را همچنان مسلم [۸۱]و طبرانى و ابونعیم، چنان که در الاصابه (۶/۳) آمده، روایت نمودهاند، و ابن عبدالبر آن را در الاستیعاب (۵۰۰/۲) از طریق ابوامامه به طولش روایت نموده، و ابونعیم این حدیث را در دلائل النبوه (ص:۸۶) نیز روایت کرده است.
[۷۸] هدف از چهارم جزء اسلام در اینجا، چهارمین شخص در اسلام مىباشد، و عمرو بن عبسه این را به خاطرى میگوید، که هنگامى وى نزد رسول خدا صداخل گردید، او را نزد دو تن یافت ابوبکر سو آزاد کردهاش حضرت بلال سو به این صورت وى چهارم آنها گردید. [۷۹] صحیح. احمد (۴/۱۱۲) و ابن سعد (۴/۱۸۵). [۸۰] صحیح. احمد (۴/۱۱). [۸۱] مسلم (۱۸۹۸).