حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

پیامبر صو دعوت نمودن عمرو بن عَبَسَه س

پیامبر صو دعوت نمودن عمرو بن عَبَسَه س

احمد (۱۱۲/۴) از شداد بن عبدالله روایت نموده، که گفت: ابو امامه فرمود: اى عمروبن عبسه روى چه انگیزه‏اى مدّعى مى‏شوى که تو ربع - (چهارم جزء) - اسلام هستى؟ [۷۸]پاسخ داد: من در جاهلیت مردم را در گمراهى مى‏دیدم و بتها را چیزى نمى‏پنداشتم، سپس از مردى در مکه شنیدم که خبرهایى را توأم با احادیثى بیان مى‏کند، بنابر آن بر شتر خود سوار شدم تا این که به مکه آمدم، و رسول خدا صرا دریافتم که در خفاست، و قومش بر وى مسلّط هستند. آنگاه من به آهستگى و مخفیانه نزدش وارد شده به وى گفتم: تو کیستى؟ در پاسخ به من فرمود: «من نبى خدا هستم» بعد پرسیدم: نبى خدا چیست؟ گفت: «فرستاده خدا» مى‏گوید: پرسیدم: آیا تو را خداوند فرستاده است؟ پاسخ داد: «بلى» گفتم: خداوند أتو را به چه چیز فرستاده است؟ گفت: «به اینکه خداوند یکتا و یگانه شمرده شود، و چیزى براى وى شریک قرار نگیرد، و بت‏ها شکسته شود و صله رحم صورت بگیرد» از وى جویا شدم: در این کار با تو کیست؟ فرمود: «یک آزاد - و یک غلام» - و یا غلام و آزاد که در آن موقع ابوبکر بن ابى قحافه و بلال آزاد کرده ابوبکر سبا وى بودند. به او گفتم: من از تو پیروى مى‏کنم، پیامبر صگفت: «تو این کار را امروز نمى‏توانى انجام دهى، دوباره به‌سوى اهل خود برگرد و هرگاه شنیدى که من غلبه یافته‏ام، آنگاه به من بپیوند»، گوید: در حالى که اسلام آورده بودم، به اهل خود بازگشت نمودم.

بعد پیامبر خدا صبه طرف مدینه هجرت نمود، من اخبار وى را همیشه تعقیب نموده و پیگیرى مى‏کردم تا این که قافله کوچکى از شتر سواران از مدینه آمدند، از آنها پرسیدم: آن مکى که نزدتان آمده چگونه است؟ گفتند: قومش خواستند تا او را به قتل رسانند، ولى از انجام این کار عاجز شدند، و میان او و ایشان حایلى واقع شد (که آنها را از انجام این عمل باز داشت)، و ما مدینه را درحالى پشت سر گذاشتیم، که مردم به سرعت طرف وى مى‏شتافتند، عمروبن عبسه گوید: من شتر خود را سوار شدم تا این که به مدینه آمده، و نزدش وارد گردیده گفتم: اى پیامبر خدا صآیا مرا مى‏شناسى؟ فرمود: «بلى آیا تو همان کسى نیستى که در مکه نزدم آمدى؟ وى گوید: جواب دادم بلى، بعد از آن عرض نمودم: اى پیامبر خدا، آنچه را خداوند به تو آموخته و من آن را نمى‏دانم، آن را به من بیاموز... و حدیث را مفصل متذکر شده [۷۹]. و همچنین این حدیث را ابن سعد (۱۵۸/۴) از عمرو بن عبسه به صورت طویل‏تر روایت کرده. احمد (۱۱۱/۴) نیز این حدیث را از ابوامامه از عمروبن عبسه روایت نموده ... و حدیث را متذکر شده و در آن آمده: گفتم: خداوند تو را به چه خاطر فرستاده است؟ وى گفت: «به خاطر این که صله رحم میان مردم احیا گردد، و از ریختن خونها جلوگیرى به عمل آید، و امنیت راه‏ها تأمین شود و بت‏ها شکسته شود، و خداوند به وحدانیتش عبادت شود، و با وى هیچ چیزى شریک گردانیده نشود» من به نوبه خود عرض نمودم: خداوند أتو را به چیز بهترى مبعوث گردانیده، و تو را گواه مى‏گیرم که به تو ایمان آوردم، و تو را تصدیق نمودم، آیا با تو اینجا باشم و یا هدایت دیگرى عنایت مى‏فرمایى؟ پیامبر خدا صفرمود: «بد بینى مردم را در مقابل آنچه من به آن مبعوث شده‏ام خود مى‏بینى، در میان اهل خود بمان، و چون شنیدى که من به جاى دیگرى (یعنى پناه گاه دیگرى) خارج شده‏ام آن وقت نزدم بیا» [۸۰]. این را همچنان مسلم [۸۱]و طبرانى و ابونعیم، چنان که در الاصابه (۶/۳) آمده، روایت نموده‏اند، و ابن عبدالبر آن را در الاستیعاب (۵۰۰/۲) از طریق ابوامامه به طولش روایت نموده، و ابونعیم این حدیث را در دلائل النبوه (ص:۸۶) نیز روایت کرده است.

[۷۸] هدف از چهارم جزء اسلام در اینجا، چهارمین شخص در اسلام مى‏باشد، و عمرو بن عبسه این را به خاطرى می‌گوید، که هنگامى وى نزد رسول خدا صداخل گردید، او را نزد دو تن یافت ابوبکر سو آزاد کرده‏اش حضرت بلال سو به این صورت وى چهارم آنها گردید. [۷۹] صحیح. احمد (۴/۱۱۲) و ابن سعد (۴/۱۸۵). [۸۰] صحیح. احمد (۴/۱۱). [۸۱] مسلم (۱۸۹۸).