اسلام آوردن بنى سعد و قول ابن عبّاس درباره ضمام
ابن عبّاس بمیگوید: او نزد شتر خود آمد، عقال آن را باز نموده بیرون گردید، تا این که نزد قوم خود آمد، همه آنها نزدش جمع شدند، اوّلین حرفى که وى زد این بود که گفت: مرگ به لات و عزى. قومش به او گفتند: اى ضمام آرام باش و این را مگو، و از برص، جذام و جنون [۲۹۹]بترس!! گفت: واى بر شما، آن دو به خدا سوگند، نفع و ضررى نى توانند برسانند. و خداوند أپیامبرى فرستاده است، و بر وى کتابى نازل نموده، و به واسطه آن شما را از آنچه در آن قرار دارید، نجات مىدهد، و من شهادت مىدهم که معبودى جز خداى واحد و لاشریک نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و من از نزد او به آنچه شما را به آن امر کرده و از آنچه شما را نهى نموده آمدهام. ابن عبّاس بمىگوید: به خدا سوگند، آن روز شام نشده بود که همه افراد قریه وى اعم از مرد و زن مسلمان شدند. ابن اسحاق مىگوید: ابن عبّاس بمىگفت: ما نماینده قومى را بهتر از ضمام بن ثعلبه سراغ نداریم [۳۰۰]. و همچنین این را امام احمد از طریق ابن اسحاق روایت نموده، و ابوداود مانند آن را از طریق وى روایت کرده است. نزد واقدى آمده: آن روز در قریهاش بیگاه نشده بود که همه، مرد و زن ایمان آورده و مسلمان شدند، مساجد را بنا نموده و براى نماز اذان گفتند. این چنین در البدایه (۶۰/۵) آمده است.
روایت قبلى را همچنان حاکم در المستدرک (۵۴/۳) از طریق ابن اسحاق مثل این روایت نموده، و بعد گفته است: بخارى و مسلم در روایت نمودن ورود ضمام به مدینه اتفاق نمودهاند، ولى هیچ یک از آنها حدیث را به این طولش روایت ننموده، و این حدیث صحیح است. ذهبى با وى درین قول موافقه نموده و مىگوید: صحیح است.
[۲۹۹] برص، پیسى، لکه و پیس: لکههاى سفید که روى پوست بدن پیدا مىشود، بیمارى پوستى که با سفید شدن یا بىرنگ شدن قسمتى از پوست بدن و پررنگ شدن قسمتهاى اطراف آن مشخص مىشود. اما جذام، آکله، داءالاسد، خوره: بیمارى مزمن که با سیل آن شبیه به باسیل سل است، و بر دو قسم مىباشد: یک قسم آن داراى عوارضى از قبیل بر امدگىهاى مسى رنگ در روى پوست بدن مىباشد که به تدریج تغییر مىکند و تبدیل به زخم و جراحت مىشود. قسم دیگر آن عبارت است از لکههاى سفید شبیه به برص و بىحسى بعضى از اعضاى بدن از قبیل بینى و دست و پا که گوشت آنها را فاسد مىکند و از میان مىبرد، دوره کمون آن بسیار طولانى است و ممکن است به ده یا پانزده سال برسد. ولى جنون و یا دیوانگى، زایل شدن عقل، تباه گشتن عقل، حالت دیوانگى است که گاه گاه در انسان بروز مىکند. به نقل از فرهنگ عمید. م. [۳۰۰] حسن. ابن اسحاق آنگونه که در سیرهی ابن هشام (۴/ ۱۴۹، ۱۵۰) و احمد (۶/ ۲۵۴- ۲۶۵) ابوداود (۴۸۷) و حاکم (۳/ ۵۴، ۵۵) آمده است.