دعوت نمودن خالد از امیر رومى جَرَجَه را در روز یرموک و قصّه اسلام آوردنش
در البدایه (۱۲/۷) از واقدى و غیر وى یادآور شده که گفتند: جرجه - یکى از امراى بزرگ - از صف - در روز یرموک - بیرون رفت، و خالد بن ولید سرا خواست، خالد نیز نزدش آمد، تا این که اسبهایشان گردن به گردن شدند. جرجه گفت: اى خالد، به من بگو، ولى راست بگو و دروغ نگویى، چون انسان آزاد [۳۲۴]دروغ نمیگوید. مرا فریب هم مده، چون شخص نجیب کسى را که به خاطر خدا بر وى اعتماد نموده باشد، فریب نمىدهد. آیا خداوند بر پیامبر شما شمشیرى را از آسمان نازل نموده، و او آن را به تو داده است، که آن را بر هیچ کسى نمىکشى مگر این که آنها را شکست مىدهى؟ گفت: نه. پرسید پس چرا به شمشیر خدا نامیده شدهاى؟ پاسخ داد: خداوند در میان ما نبى خود را مبعوث گردانید و او ما را دعوت نمود. ما همگى از وى نفرت نموده، و دورى گزیدیم. بعد از آن بعضى ما او را تصدیق نموده و از وى پیروى کردند، و بعضى دیگرمان او را تکذیب نموده، و از وى دورى گزیدند، من از جمله کسانى بودم که وى را تکذیب نموده و از وى دورى گزیده بودند. سپس خداوند أاز قلب و پیشانى ما گرفته و ما را توسط وى هدایت نمود، و همراهش بیعت کردیم. او به من گفت: «تو شمشیرى از شمشیرهاى خداوند هستى، که خداوند آن را بر مشرکین از نیام کشیده است». و برایم به نصرت دعا فرمود، به این خاطر به شمشیر خدا نامیده شدم. من از شدیدترین و سختترین مسلمانان بر مشرکین هستم. جرجه پرسید: اى خالد: براى چه دعوت مىکنید؟ پاسخ داد: به شهادت دادن به این که معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و قبول نمودن آنچه از طرف خداوند أآمده است. پرسید: کسى که این را از شما نپذیرفت؟ پاسخ داد: در آن صورت جزیه است و ما از آنها حمایت مىکنیم. پرسید: اگر این را نپرداخت؟ پاسخ داد: همراهش اعلام جنگ مىکنیم و بعد از آن با وى مىجنگیم. پرسید: منزلت کسى که دعوتتان را قبول کند و امروز داخل این دین شود، چیست؟ پاسخ داد: منزلت ما در آنچه خداوند بر ما فرض گردانیده است، اعم از شریف و پست و اول و آخرمان یکى است. جرجه پرسید: آیا براى کسى که امروز به دین شما داخل شود، اجر و ذخیرهاى چون شما، مىباشد؟ پاسخ داد: آرى، بلکه بهتر از آن است. پرسید: چگونه وى با شما برابرى مىکند، در حالى که شما از وى سبقت نمودهاید؟! خالد پاسخ داد: ما این دین را به زور قبول کردهایم، و با پیامبرمان در حالى بیعت نمودهایم که او در میان ما زنده بود، و از آسمان برایش وحى مىآمد، و از کتاب به ما خبر مىداد، و معجزهها و آیهها به ما نشان مىداد، براى کسى که آنچه را ما دیدیم دیده است، و شنیدهایم شنیده لازم و حتمى است که اسلام بیاورد و بیعت نماید، ولى شما، آنچه را ما دیدیم ندیدهاید، و چیزى را که از عجایب و دلایل و برهانها شنیدهایم، نشنیدهاید، بنابراین کسى که از شما به واقعیت و نیت این را بپذیرد، از ما بهتر و افضل است. جرجه گفت: تو را به خدا سوگند، که به من راست گفتى، و مرا فریب ندادى؟ پاسخ داد، به خدا سوگند، به تو راست گفتم، و خداوند شاهد آنچه تو پرسیدى هست.
در این موقع جرجه سپر خود را گردانید، و با خالد روان شده گفت: اسلام را به من بیاموز، خالد ساو را گرفته به خرگاه خود برد، و مشکى از آب بر وى ریخت، و بعد از آن دو رکعت نماز همراهش به جا آورد. رومىها به خاطر برگشتن وى با خالد، و به گمان این که این عمل از جانب وى حملهاى (بر مسلمانان) است، به شدت حمله نمودند، و مسلمانان را اندکى از مواضعشان عقب راندند، به جز دو گروه دفاعى آنان را که در رأس یکى آنها عِکرمه بن ابى جهل و در دیگرى حارث بن هشام قرار داشت. خالد در حالى که جرجه او را همراهى مىنمود، سوار شد و در این وقت رومىها در میان مسلمانان بودند، آن گاه مردم فریاد کشیده حمله نمودند،و رومىها دوباره به مواضع قبلى خود برگشتند، و خالد سبا مسلمانان (به طرف دشمن) پیش رفت تا این که با شمشیرها با هم مقابله کردند، خالد و جرجه از بلند شدن آفتاب تا غروب آفتاب شمشیر مىزدند، و مسلمانان نماز ظهر و عصر را به اشاره به جاى آوردند، ولى جرجه /درین معرکه زخم برداشت و درگذشت، او جز همان دو رکعت نمازى که با خالد به جاى آورده بود، دیگر نمازى براى خداوند نخواند [۳۲۵].
حافظ درالاصابه (۲۶۰/۱) مىگوید: این را ابن یونس ازدى در فتوح شام ذکر نموده، و از طریق ابونعیم در الدلائل گفته است: جرجیر و سیف بن عمر در الفتوح گفته است: جرجه، و متذکر شده که وى به دست خالد بن ولید اسلام آورد، و در یرموک به شهادت رسید، و قصه وى را ابوحذیفه اسحاق بن بِشْر نیز در الفتوح یاد کرده، ولى از وى نام نبرده است.
در البدایه (۳۴۵/۶) از خالد سنقل شده، که وى در میان مردم ایستاد، و آنها را به جهاد در کشور عجمها تشویق نمود، و مشکلاتشان را در سرزمین عرب متذکر گردیده گفت: آیا این همه طعامهایى را که در اینجا وجود دارد، نمىبینید، به خدا سوگند، اگر جهاد در راه خدا بر ما لازم هم نمىبود، و رسالت دعوت به اسلام را به عهده نمىداشتیم، و هدف جز به دست آوردن مادیات و زندگى نمىبود باز هم، درست و به حق بود، که براى سیطره بر این دیار مىجنگیدیم، تا این که در تحت تصرف ما مىبود، و گرسنگى و مشکلات را به کسانى وا مىگذاشتیم، که با شما بیرون نیامده و درجاى خود نشستد. ابن جریر (۵۵۹/۲) این را از طریق سیف از محمّد بن ابى عثمان همانند آن روایت نموده است.
[۳۲۴] در گذشتهها که نظام بردگى رواج داشت و بردهها زیر سلطه برده داران خویش قرار داشتند، دروغ گفتن براى بردهها ممکن بود و آن قدر عیب بزرگى پنداشته نمىشد، ولى دروغ گفتن براى برده دار که از آن به عنوان انسان آزاد نام برده شده است به ویژه در میان عربها کار زشت و بدى پنداشته مىشد، و به همین لحاظ است که جرجه براى خالد مىگوید: انسان آزاد دروغ نمىگوید. والله اعلم. م. [۳۲۵] در سند آن واقدی است که بسیار ضعیف است.