دعوت نمودن نُعمان بن مُقَرِّن و همراهانش از رستم در روز قادسیه
ابن کثیر در البدایه (۳۸/۷) یادآور شده که: سعدبن ابى وقاص گروهى از بزرگان را که شامل: نعمان بن مقرن، فرات به حیان، حنظله بن ربیع تمیمى، عطارد بن حاجب، اشعث بن قیس، مغیره بن شعبه و عمرو بن معدیکرب شبودند، به خاطر دعوت رستم بهسوى خداوند ﻷفرستاد. رستم به آنها گفت: چرا به اینجا آمدهاید؟ گفتد: به خاطر وعده خداوند، تسخیر دیارتان، کنیز ساختن زن و فرزندانتان و گرفتن اموالتان به اینجا آمدهایم، و ما به این یقین داریم. رستم در خواب خود دیده بود، که گویى ملکى از آسمان فرود آمده به همه سلاحهاى اهل فارس مهر زد، و آنها را به رسول خدا صتحویل داد، و رسول خدا صآنها را به عمر سواگذار نمود [۳۲۶].
[۳۲۶] سرزمین فارس نیز در زمان خلافت حضرت عمر سفتح گردید. م.
دعوت مُغِیره بن شعبه از رستم
سیف از شیوخ خود نقل مىکند: هنگامى که دو ارتش با هم روبرو گردیدند، رستم کسى را نزد سعد سفرستاد، تا مرد عاقل و عالمى را نزد وى روانه کند، که از وى چیزهایى را پرسان نماید، حضرت سعد، مغیره بن شعبه را نزد وى فرستاد. چون وى نزد رستم رسید، رستم به او گفت: شما همسایگان ما هستید، و ما در ارتباط با شما نیکى مىکردیم، و از اذیتتان دست باز مىداشتیم، دوباره به سرزمین خود برگردید، و ما تجارت شما را از داخل شدن به کشورمان منع نمىکنیم. مغیره پاسخ داد: ما در طلب دنیا نیستیم، بلکه هدف از سعى وتلاش ما آخرت است، و ما آن را مىخواهیم، و خداوند در میان ما پیامبرى را مبعوث گردانیده، و به وى گفته است: من این طایفه را بر کسى که دین مرا قبول نمىکند، مسلّط گردانیدهام. و من توسط اینها از ایشان انتقام مىگیرم، و غلبه را تا وقتى که بر این دین استوار باشند در طرف آنها مىگردانم، و آن دین حق است. هر کسى که از آن روى بگرداند ذلیل مىشود، و کسى به آن چنگ بزند عزت نصیب وى مىگردد. رستم از مغیره پرسید: آن دین چیست؟ مغیره پاسخ داد: اما ستون این دین که چیزى از آن بدون همان ستون درست نمىشود، شهادت براین است، که معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد رسول خداست و اقرار نمودن به چیزى است که از طرف خداوند آمده. رستم گفت: چقدر خوب!! و دیگر چیست؟ فرمود: و بیرون نمودن بندگان از عبادت بندگان به عبادت خداوند. گفت: همچنان خوب است، و دیگر چیست؟ پاسخ داد: مردم فرزندان آدم هستند، و آنها برادران هم و از یک پدر و مادرند. رستم گفت: این هم نیکو و خوب است. پس از آن رستم پرسید: چه فکر مىکنى اگر ما به این دینتان داخل شویم از کشور ما دوباره بر مىگردید؟ پاسخ داد: بلى، به خدا سوگند، پس از آن جز براى تجارت و یا ضرورت به سرزمینتان نمىآییم. رستم گفت: این هم خوب است. راوى مىگوید: هنگامى که مغیره از نزد وى بیرون رفت، رستم با رؤساى قوم خود درباره اسلام به مشورت پرداخت، ولى آنها این را متکبّرانه قبول نکرده، و از داخل شدن در آن ابا ورزیدند، خداوند ایشان را زشت و رسوا نماید، چنان که این کار را کرد.