حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

گفتگوى عمیر با پیامبر ص

گفتگوى عمیر با پیامبر ص

عمر سبعد از آن نزد پیامبر خدا صوارد شده گفت: اى نبى خدا، دشمن خدا عمیربن وهب در حالى که شمشیر خود را بر گردن دارد آمده است. پیامبر صفرمود: «او را پیش من بیاور». راوى مى‏گوید: عمر برگشت و از بند شمشیرش که در گردن او قرار داشت گرفت، و او را کشان کشان به طرف پیامبر خدا آورد، و به آن عده از انصارى که با وى بودند گفت: نزد پیامبر خدا وارد شده و نزدش بنشینید، و از وى، از دست این خبیث مواظبت به عمل آورید، چون قابل اعتماد نیست. بعد از آن او را نزد رسول خدا صبرد، وقتى که پیامبر خدا صاو را دید، که عمر از بند شمشیرش در گردن او گرفته. فرمود: «اى عمر او را رها کن، اى عمیرنزدیک شو». عمیر به پیامبر نزدیک شده گفت: صبح به خیر - این سلام اهل جاهلیت در میان‌شان بود - پیامبر خدا صفرمود: «اى عمیر، خداوند ما را به سلامى بهتر از سلام تو عزت بخشیده است، و به سلام، تحیه اهل جنّت». عمیر پاسخ داد: اى محمد، به خدا سوگند، من به این تازه آشنا شدم، پیامبر خدا صپرسید: «براى چه اینجا آمده‏اى؟» پاسخ داد: براى نجات این اسیرى که در دست شماست، و امیدوار هستم (در رهایى اش) نیکویى نمایید. پیامبر صپرسید: «پس این شمشیر را چرا در گردن خود آویخته‏اى؟» پاسخ داد: خداوند روى این شمشیرها را سیاه کند؛ آیا چیزى را از ما دور ساخت؟ [۲۹۵]پیامبر پرسید: «به من راست بگو، براى چه آمده‏اى؟» پاسخ داد: جز به همین کار که گفتم به کار دیگرى نیامده‏ام. پیامبر صگفت: «بلکه تو و صفوان بن امیه در حجر نشستید، و راجع به کشته شدگان قریش در چاه بدر سخن گفتید، پس از آن تو گفتى: اگر مقروض نبودم وعیالم بر گردنم نمى‏بود خارج مى‏شدم تا این که محمّد را بکشم، صفوان بن امیه قرضت را با سرپرستى عیالت متعهد شد تا تو مرا بکشى، اما خداوند میان تو و آن حایل است».

[۲۹۵] او مى‏خواهد به این گفته خود به شکست قریش در غزوه بدر اشاره نماید. م.