گفتگوى ابوسفیان با هرقل پادشاه روم
بخارى از ابن عبّاس بروایت نموده که: ابوسفیان به او خبر داد که هرقل کسى را دنبال وى در حالى که با گروهى از قریش بود فرستاد - اینها براى تجارت به شام رفته بودند - و این هنگامى اتفاق افتاده بود که پیامبر صبا ابوسفیان و کفّار قریش قرارداد آتش بس بسته بود [۲۱۸](ابوسفیان مىافزاید) آنها در حالى که در ایلیا (شهر قدس) اقامت داشتند نزد هرقل آمدند.
هرقل آنها را به مجلس خود فراخواند، و در اطرافش بزرگان روم قرار داشتند، بعد آنها را نزدیک خود خواست و مترجم را نیز طلب نموده گفت: کدام یکى از شما با این مردى که ادعاى نبوّت مىکند نسب نزدیکتر دارد؟ ابوسفیان مىگوید: گفتم من از جمله اینها با وى نسب نزدیکتر دارم، هرقل گفت: او را به من نزدیک سازید، و همراهانش را نیز نزدیک ساخته و در پشت سر وى قرار دهید، بعد از آن به مترجم خود گفت، به اینها بگو: من ازین مرد سئوالهایی مىکنم، اگر برایم دروغ گفت، شما دروغ وى را رد نمایید، (ابوسفیان مىافزاید) به خدا سوگند، اگر هراس این نمىبود که آنها مرا به دروغگویى متهم مىنمایند، حتماً درباره وى دروغ مىگفتم.
نخستین سئوال وى از من این بود که پرسید: نسب وى در میان شما چطور است؟ گفتم: او در میان ما از نسب عالى برخوردار است. پرسید: آیا این قول (ادعاى نبوت) را هیچ یکى از شما قبل از وى هرگز گفته است؟ گفتم: خیر. گفت: آیا هیچ یکى از پدرانش پادشاه بود؟ گفتم: خیر. پرسید: آیا اشراف مردم وى را پیروى نموده و یا ضعفاى شان؟ گفتم: بلکه ضعفاى آنها. پرسید: آیا آنها زیاد مىشوند یا کم؟ گفتم: بلکه زیاد مىشوند. گفت: آیا هیچ یکى از آنها به خاطر عدم رضایت از دینش بعد از پیوستن به آن، بر میگردد؟ گفتم: خیر. گفت: آیا وى را قبل از اینکه این چیزها را بگوید به کذب متهم مىنمودید؟ گفتم: خیر. پرسید: آیا وى غدر و خیانت مىکند؟ گفتم: خیر، ولى اکنون ما با وى داخل پیمان و معاهدهاى شدهایم، که نمىدانیم در آن ارتباط چه مىکند - ابوسفیان مىگوید: دیگر نتوانستم غیر از این کلمه چیزى به آن بیفزایم - هرقل پرسید: آیا با وى جنگ و قتال نمودهاید؟ گفتم: بلى، پرسید: قتالتان با وى چگونه بود؟ گفتم: جنگ در میان ما و او نوبتى است گاهى بر ما پیروز مىشود و گاهى ما بر وى پیروز مىشویم. هرقل پرسید: او شما را به چه امر مىکند؟ گفتم: مىگوید خداوند را به تنهایى عبادت کنید و به او چیزى را شریک نیاورید، و آنچه را پدرانتان مىگویند، ترک کنید و ما را به نماز، صدق، عفاف و صله رحم دستور میدهد.
آنگاه به مترجم خود گفت: به او بگو: تو را از نسب وى پرسیدم، ادعا نمودى وى از نسب عالى در میان شما برخوردار است، همچنین پیامبران از میان بهترین نسب قوم خود مبعوث مىشوند. از تو پرسیدم: آیا این قول را هیچ یکى از شما قبل از وى گفته بود، متذکر شدى؟ خیر. گفتم: اگر این قول را قبل از وى کسى گفته باشد، باز هم مىتوانستم بگویم وى مردى است که این قول را به تأسى از همان قولى که قبل از وى گفته شده مىگوید. از تو پرسیدم: که آیا هیچ یکى از پدرانش پادشاه بود، گفتى خیر اگر کسى از پدران وى پادشاه مىبود، مىگفتم: وى مردى است که پادشاهى پدرش را مطالبه مىکند، از تو پرسیدم: آیا وى را قبل از گفتن آنچه مىگوید، به دروغگویى متهم مىنمودید، متذکر شدى، خیر. بنابر این مىدانم، وى چنان نیست که دروغ بستن بر مردم را کنار بگذارد، و بر خداوند دروغ بندد. از تو پرسیدم: اشراف مردم از وى پیروى نمودهاند یا ضعفاى آنها، گفتى: ضعفاى آنان وى را پیروى نمودهاند، و همین ضعیفان پیروان پیامبراناند. ازتو پرسیدم: آیا آنها زیاد مىشوند یا کم، متذکر شدى: آنها زیاد مىشوند، و کار ایمان نیز همین طور است، تا این که تمام شود. از تو پرسیدم: آیا یکى از آنها به خاطر عدم رضایت از دینش پس از گرویدن به آن، دوباره بر مىگردد، گفتى خیر، و ایمان چون بشاشت و نورش در قلبها داخل گردد، مسلّماً که همین طور مىباشد. از تو پرسیدم: آیا وى غدر مىکند، گفتى خیر، و همچنین پیامران غدر و خیانت نمىکنند. از تو پرسیدم: شما را به چه دستور مىدهد؟ متذکر شدى که وى شما را دستور مىدهد، تا خداوند را عبادت کنید و به وى چیزى را شریک نیاورید، و شما را از عبادت بتها باز مىدارد، و به نماز و صدق و عفاف دستور مىدهد. اگر این چیزهایى را که تومى گویى راست باشد او جاى همین دو قدمم را مىگیرد. مىدانستم که وى ظهور مىکند، ولى گمان نمىبردم از میان شما باشد، و اگر مىدانستم که من به وى مىرسم، براى دیدارش هر رنجى را تحمل مىنمودم، و اگر نزدش مىبودم پاهایش را مىشستم.
بعد از آن نامه پیامبر خدا صرا که توسط دِحْیه سبه بزرگ بُصْرَى فرستاده بود، طلب نمود، و او آن را به هرقل تقدیم داشت که در آن چنین نوشته بود:
«بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. مِنْ مُحَمَّد عَبْدِاللهِ وَرَسُوْلِهِ اِلى هِرَقٌل عَظِيْمِ الرُّوْم، سَلاَمٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى، اَمَّا بَعْد: فَاِنّى اَدْعُوْك بِدَعَايَه الاِْسْلامِ، أسْلِمْ تَسْلِمْ يُوْءتِكَ الله أجْرَكَ مَرَّتَيْن. فَاِنْ تَوَلَيْتَ فَاِنَّ عَلَيْكَ اِثْمَ الاَرِيْسِيِيْن. وَيَا أَهْلَ الكِتَابِ تَعَالَوا اِلى كَلِمَه سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ اَلَّا نَعْبُدُ اِلاَّ الله، وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً، وَلَا يَتَّخِذُ بَعْضُنَا بَعْضاً اَرْبَاباً مِنْ دُوْنِ اللهِ، فَاِنْ تَوَلَّوا فَقَولُوا اشْهَدُو ا بِاَنَّا مُسْلِمُون». «به نام خداى بخشاینده مهربان. از محمّد بنده و رسول خدا به هرقل بزرگ روم، سلام بر کسیکه از هدایت پیروى نماید، اما بعد: من تو را به دعایه اسلام دعوت مىکنم، اسلام بیاور تا در امان باشى، و خداوند اجرت را برایت دو برابر مىدهد. ولى اگر روى گردانیدى، بر تو گناه اَرِیسِیین است [۲۱۹]و: «اى اهل کتاب! بیایید بهسوى سخنى که میان ما و شما مشترک است، این که جز خداند یگانه را نپرستیم، و چیزى را شریک او قرار ندهیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را غیر از خدا، پروردگار نگیرد، اگر سر بر تابند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانانیم» [۲۲۰].
ابوسفیان مىگوید: چون هرقل این چیزها را گفت، و از خواندن نامه فارغ گردید، شور و هیجان نزدش زیاد شد، صداها بلند شد و ما از آن مجلس بیرون کرده شدیم، - بعد از بیرون شدن - براى همراهانم گفتم: کار ابن ابى کبْشَه [۲۲۱]به جایى رسیده که پادشاه بنى اصفر (پادشاه روم) از وى مىهراسد!! پس از آن من متیقن بودم که وى حتماً غالب شدنى است، تا این که خداوند أاسلام را در نهادم قرار داد (و مسلمان شدم).
راوى مىافزاید: ابن ناطور نگهبان (که امیر ایلیا و رفیق هِرَقْل، و در عین حال اُسْقُف نصاراى شام نیز بود،) مىگوید: هرقل وقتى به ایلیا آمد، یک روز صبح بسیار غمگین و رنجور از خواب برخاست، آنگاه بعض فرماندهان جنگى به او گفتند: امروز ما چهره تو را ناراحت و ملول احساس مىکنیم. ابن ناطور مىگوید: هرقل عالم به علم نجوم بود، و به ستارهها نظر مىکرد. هنگامى که این سئوال را از وى نمودند براى آنها گفت: من چون به ستارگان دیدم دانستم، پادشاهى که ختنه کردن نزدش رایج است ظهور نموده، آیا مىدانید که از این قومها کى ختنه مىکند؟ به او گفتند: جز یهود دیگر کسى ختنه نمىکند، وشان آنها تو را آنقدر به تشویش نسازد. براى امیران شهرهاى کشورت بنویس تا یهودیانى را که در آنجاها سکونت دارند به قتل رسانند. در حالى که آنها درین کار مشغول بودند مردى نزد هرقل آورده شد که وى را پادشاه غَسَّان فرستاده بود، و به آنها خبر پیامبر خدا صرا رسانید. هنگامى که هرقل این خبر را از وى شنید به افراد خود گفت: بروید ببینید که آیا وى ختنه شده هست یا خیر؟ آنها این مرد را دیدند و براى هرقل خبر دادند که وى ختنه شده است و او را از عرب پرسید، پاسخ داد: آنها نیز ختنه مىکنند. آنگاه هرقل گفت: این پادشاه همین امت است که ظهور نموده. بعد هرقل براى یکى از دوستان خود که در رومیه قرار داشت - و چون وى عالم بود - نامهاى نوشت، و خود به طرف حِمْص حرکت نمود، هنوز به حمص نرسیده بود و یا از آن حرکت نکرده بود که نامه رفیقش رسید، و با نظر هِرَقْل در ظهور نبى موافق بود و بر این تاکید داشت که همین شخص نوظهور نبى است. هرقل به این صورت بزرگان روم را در یکى از قصرهاى خود در حِمْص جمع کرد، سپس هدایت داد و دروازههاى آن بند گردید، بعد خودش ظاهر شده گفت: اى گروه رومیان، آیا رشد و فلاح را مىخواهید و خواهان این هستید که پادشاهى و سرزمینتان براىتان ثابت باقى ماند؟ اگر این را مىخواهید، از این نبى پیروى کنید. حاضرین در مجلس چون خران وحشى رمیده به طرف دروازهها رو نهادند، امّا دریافتند که دروازهها بسته است. هنگامى که هرقل نفرت ایشان را ملاحظه نمود و از ایمان آوردنشان مایوس گردید، دستور داد: اینها را به من بازگردانید. (چون آنها برگردانیده شدند) گفت: این را من به این خاطر برایتان گفتم، تا شما را امتحان نمایم که استوار بودن و عزمتان در دینتان چقدر است؟ و حالا آن را خود مشاهده نمودم، اهل مجلس (و رمیدگان لحظات قبل با شنیدن این سخنان) راضى شده وبر هرقل سجده کردند. این بود آخرین جریان کار هرقل [۲۲۲]. این حدیث را بخارى درجاهاى زیادى در صحیح خود به الفاظ مختلفى روایت نموده که پىگیرى آن در اینجا به درازا مىکشد. بقیه محدثین غیر از ابن ماجه، این حدیث را نیز از طریق زُهْرِى از عبیدالله بن عبدالله بن عُتْبه بن مسعود از ابن عبّاس بروایت نمودهاند. این چنین درالبدایه (۲۶۶/۴) آمده. و این حدیث را این اسحاق بن همین طولش، چنان که در البدایه (۲۶۲/۴) ذکر نموده، روایت کرده. و ابونُعَیم آن را در دلائل النبوه (ص۱۱۹) از طریق زُهْرِى به مانند این همین طور طویل روایت نموده، و بیهقى (۱۷۸/۹) نیز این را به همین اسناد و مانند این به طرز طولانى روایت کرده است.
[۲۱۸] هدف مان آتش بس و متارکهیى است که پیامبر صآن را با قریش درهنگام انعقاد صلح حدیبیه در آخر سال ششم هجرى پذیرفت، که بر ده سال آتش بس میان مسلمانان و قریش تاکید داشت. [۲۱۹] نظر به قولى اینها فرقهاى هستند به نام اریسه از اتباع عبدالله بن اریس، و نبییى را که براىشان آمده بود به قتل رسانیدند. ولى هدف در اینجا، همکاران و خدمتکاران هرقل مىباشد. [۲۲۰] آل عمران ۶۴، و ابتداى این آیت چنین است: قل یا اهل الکتاب... [۲۲۱] ابوکبشه نام شوهر حلیمه سعدیه مادر رضاعى پیامبر خدا صاست، و مشرکین به عنوان استهزاء براى پیامبر مىگفتند: ابن ابى کبشه (پسر پدر قوچ). [۲۲۲] بخاری (۷) و همچنین در چند موضع دیگر آن را روایت کرده است. مسلم (۴۵۲۷) و ترمذی (۲۷۱۷).