نامه عمر سبه عمروبن العاص درباره جزيه و اسيران جنگ
ابن جریر طبرى (۲۲۷/۴) از زیادبن جَزء زبیدى روایت نموده که گفت: ما اسکندریه را در زمان خلافت حضرت عمر سفتح نمودیم... حدیث را ذکر نموده و در آن آمده: بعد از آن در بلهیب در انتظار رسیدن نامه عمر ساقامت گزیدیم، تا این که آن نامه به ما رسید، و عمرو سآن را براى ما قرائت نمود و در آن آمده بود:
(أما بعد: فانه جاءنى کتابک تذکر أن صاحب الاسکندریه عرض أن یعطیک الجزیه على أن ترد علیه ما أصیب من سبایا أرضه، و لعمرى، لجزیه قائمه تکون لنا و لمن بعدنا من المسلمین أحب الى من فىء یقسم ثم کانه لم یکن، فاعرض على صاحب الاسکندریه أن یعطیک الجزیه ؛ على ان تخیروا من فى ایدیکم من سبیهم بین الاسلام و بین دین قومهم؛ فمن اختار منهم الاسلام فهو من المسلمین له ما لهم و علیه ماعلیهم؛ ومن اختار دین قومه وضع علیه من الجزیه ما یوضع على اهل دینه، فاما من تفرق من سبیهم بارض العرب فبلغ مکه والمدینه والیمن فانا لا نقدر على ردهم، و لا نحب ان نصالحه على امر لا نفى له به).
«اما بعد: نامهات به من رسید، در آن متذکر شدهاى که صاحب اسکندریه به تو پیشنهاد نموده است که وى حاضر است در عوض استرداد اسیران سرزمینش به تو جزیه بپردازد. سوگند به جانم، جزیه پایدارى که براى ما و مسلماناى که بعد از ما مىآیند استوار باشد، از فىء که تقسیم مىشود و گویى که هیچ نبود، نزد من بهتر است. تو نیز به صاحب اسکندریه پیشنهاد کن تا به تو جزیه بدهد، به شرط این که اسیران در دست شما را در میان انتخاب اسلام و دین قومشان آزاد بگذارید. کسى که اسلام را انتخاب نمود او از جمله مسلمین است، براى وى همان چیزى است که براى مسلمانان است، و بر وى همان چیزى است که بر مسلمانان مىباشد. و کسى که دین قوم خود را اتخاب کرد، بر وى همانطورى که بر اهل دین وى جزیه وضع مىشود، جزیه وضع گردد. اما آن عده از اسیران ایشان که در سرزمین عرب پراکنده شده است، و به مکه، مدینه و یمن رسیده ما قادر بر رد نمودن آنها نیستیم، و دوست هم نداریم با وى به شرطى صلح نماییم، که نتوانیم نسبت به آن وفادار باشیم.