حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

بیعت هفتاد مرد انصارى در گردنه عقبه بر نصرت

بیعت هفتاد مرد انصارى در گردنه عقبه بر نصرت

احمد از جابر سروایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صده سال در مکه درنگ نمود، و مردم را درمنزل‏هاى شان: در عکاظ و مجنه [۳۷۲]و در موسم‏ها (ى حج) پیگیرى و دنبال مى‏نمود، و مى‏گفت: «چه کسى مرا جاى مى‏دهد؟ چه کسى مرا نصرت مى‏دهد؟ تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم، و براى وى جنت باشد». ولى هیچ کس را نمى‏یافت که وى را جاى دهد و نصرت و یارى رساند، تا جایى که مردى چون از یمن و یا از مضر بیرون مى‏رفت، قوم و اقربایش نزد وى آمده مى‏گفتند: از بچه قریش بر حذر باش تا تو را در فتنه نیندازد، و پیامبر صدر میان اقامتگاه‏هاى آنها مى‏رفت، و آن‏ها با انگشتان (خود) به سویش اشاره مى‏کردند. تا این که خداوند ما را از یثرب به طرف وى فرستاد، و ما او را جاى دادیم و تصدیقش نمودیم، مردى از ما خارج مى‏شد، و به وى ایمان مى‏آورد، و وى قرآن را به او یاد مى‏داد، بعد وى به طرف خانواده خود باز مى‏گشت، و آنها با اسلام آوردن وى اسلام مى‏آوردند، تا این که هیچ خانه‏اى از خانه هاى انصار باقى نماند، مگر این که گروهى از مسلمانان در آن وجود داشتند، که اسلام را ظاهر و آشکار مى‏نمودند.

بعد از آن همه انصار مشورت نمودند و گفتیم: تا چه وقت پیامبر خدا صرا رها کنیم، که در کوه‏هاى مکه بگردد، رانده شود و بترسد؟! بنابراین هفتاد مرد از ما به طرف وى حرکت نمودند، تا این که در موسم نزدش رسیدند، و ما با وى در گردنه عقبه وعده ملاقات داشتیم، و یک تن و دو تن نزد وى گرد آمدیم، تا این که همه جمع شدیم و گفتیم: اى رسول خدا، با تو بر چه بیعت کنیم؟ فرمود: «با من بر شنیدن و اطاعت در نشاط و کسالت، و خرج کردن در سختى و آسانى، و امر به معروف و نهى از منکر، بیعت کنید. و این که در راه خدا سخن بگویید و از ملامت هیچ ملامت کننده در دین خداى تعالى نه هراسید و به این که مرا نصرت دهید و از من در وقتى که نزدتان آمدم چنان حمایت کنید که از نفس‏هاى خود، زنان و فرزندان‏تان حمایت مى‏کنید، و براى شما جنت است».

آن گاه ما به طرف وى برخاستیم و اسعد بن زراره که کوچک‏ترین ایشان غیر از من بود - و در روایت بیهقى آمده بود که: کوچک‏ترین همان هفتاد تن بود - از دستش گرفت و گفت: اى اهل یثرب آهسته باشید و مهلت دهید، همین که ما شتران خویش را به طرف وى حرکت دادیم، مى‏دانستیم که او پیامبر خداست، ولى بیرون نمودن وى امروز، دشمنى با همه عرب هاست، و کشته شدن برگزیدگان‏تان را در بر دارد، و شمشیرها بر شما فرود خواهد آمد. اگر شما قومى هستید که بر این صبر مى‏کنید، وى را بگیرید و پاداش‌تان با خداست، ولى اگر شما قومى هستید که از نفس‏هاى خویش مى‏ترسید، وى را رها کنید، و این را بیان نمایید، چون این براى‏تان نزد خداوند معذرت خوبى است. انصار گفتند: اى اسعد، از ما دور شو، به خدا سوگند ما این بیعت را نمى‏گذاریم، و نه هم آن را ابداً بازمى گیریم!! مى‏گوید: آن گاه ما به‌سوى وى برخاستیم و با وى بیعت نمودیم. او از ما پیمان گرفت و شرط گذاشت، که بر اساس آن براى‏مان جنت را (وعده) دهد [۳۷۳].

این را همچنان احمد روایت نموده و بیهقى نیز آن را به غیر این طریق روایت کرده است، و این اسناد جید است و به شرط مسلم مى‏باشد، ولى تخریجش ننموده‏اند. این چنین در البدایه (۱۵۹/۳) آمده. حافظ در فتح البارى (۱۵۸/۷) مى‏گوید: اسناد این حسن است، و حاکم و ابن حبان آن را صحیح دانسته‏اند. هیثمى (۴۶/۶) مى‏گوید: رجال احمد رجال صحیح‏اند، و افزوده: این را بزار هم روایت کرده و در حدیث خود گفته است: به خدا سوگند ما این بیعت را نمى‏گذاریم، و نه هم طالب فسخ آن مى‏شویم.

و ابن اسحاق از کعب بن مالک سروایت نموده، که گفت: هنگامى که در گردنه اجتماع نمودیم انتظار پیامبر صرا مى‏کشیدیم، تا این که پیامبر صنزدمان تشریف آورد، و عبّاس بن عبدالمطلب که در آن روز بر دین قوم خود قرار داشت، همراهش بود، وى (علیرغم آن) خواست تا در کار برادر زاده‏اش حضور به هم رساند، و براى وى عهد و پیمان بگیرد. هنگامى که نشست، نخستین صحبت کننده عبّاس بن عبدالمطلب بود، و گفت: اى گروه خزرج، محمّد در میان ما از مقام و جایگاهى برخوردار است که مى‏دانید، و از او در مقابل کسانى که از قوم ما نظر ما را در ارتباط به وى دارند حمایت و پشتیبانى به عمل آورده‏ایم، و او اکنون در میان قوم خود با عزت بوده، و در شهر خود از حمایت و پشتیبانى برخوردار است، ولى او به جز از تمایل به طرف شما، و پیوستن به شما، از دیگر کارى ابا ورزیده است. اگر معتقد هستید که به آن چه که او را بسوى آن دعوت نموده‏اید وفا مى‏کنید، و از او در مقابل مخالفینش حمایت مى‏نمایید، بنابراین شما (میدانید) و آنچه به گردن گرفته‏اید. ولى اگر بر این باورید که او را پس از خارج شدنش به طرف‏تان (به دشمنانش) تسلیم مى‏کنید، ونصرت و یارى اش نمى‏نمایید، از همین حالا او را بگذارید، چون او در میان قوم و دیار خود با عزت بوده و در حمایت قرار دارد. (راوى) مى‏گوید: ما به او گفتیم: آنچه را گفتى شنیدیم، و تو، اى رسول خدا، صحبت کن، و براى خود و پروردگارت آنچه را دوست دارى بگیر. (راوى) مى‏افزاید: آنگاه پیامبر خدا صحبت نمود، قرآن تلاوت کرد، و به‌سوى خداوند دعوت نمود، و به طرف اسلام تشویق کرد. وى فرمود: «با شما براین بیعت مى‏کنم که از من چنان حمایت کنید که از زنان و فرزندان‌تان حمایت مى‏نمایید». (راوى) مى‏گوید: در این حال براءبن‏معرور از دست پیامبر گرفت وگفت: بلى، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، از تو چنان حمایت مى‏کنیم که از زنان و فرزندان خود حمایت مى‏نماییم. بنابراین اى رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند، ما فرزندان جنگ و معرکه هستیم،و آن را پدر از پدر به میراث برده‏ایم!! (راوى) مى‏گوید: - در حالى که براء با پیامبر خدا صصحبت مى‏کرد - ابوالهیثم بن تیهان مداخله نموده، چنین گفت: اى پیامبر خدا، در میان ما و آن مردان - یعنى یهود - پیمان‌هایی است، و ما آن را قطع مى‏کنیم، نشود که ما این عمل را انجام دهیم، و بعد از این که خداوند تو را بر دشمنانت پیروزى گرداند، دوباره به‌سوى قوم خود بر گردى و ما را واگذارى؟ (راوى) مى‏گوید: پیامبر خدا صتبسّم نمود و بعد فرمود: «بلکه خون من خون شماست، و مدفنم مدفن شماست [۳۷۴]من از شماهستم و شما از من، با کسى که جنگیدید مى‏جنگم، و با کسى که صلح نمودید، صلح مى‏کنم».

[۳۷۲] شرح مختصرى در ارتباط به بازارهاى فوق و ذى المجاز قبلا گذشت، که براى آگاهى مى‏توان به آن مراجعه نمود. م. [۳۷۳] صحیح. به روایت احمد (۳/۳۲۲، ۳۳۹) و حاکم (۲/ ۶۲۴) و آن را صحیح دانسته. ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. و نیز بیهقی در «السنن» (۸/ ۱۴۶) نگا: «المجمع» (۶/ ۴۶). [۳۷۴] حدیث چنین است: «بل الدم الدم والـهدم الـهدم»، که هدم به سکون دال و فتح آن روایت مى‏شود، و هدم به حرکت، قبر را افاده مى‏کند، یعنى همانجایى که شما دفن شوید من هم دفن میشوم، و گفته شده است: منزل را افاده مى‏کند، یعنى منزل من منزل شماست، مانند «الـمحیا محیا کم الـممـات مـمـاتکم». زندگى ام با زندگى شماست و مرگم با مرگتان» بدین معنى که از شما جدا نمى‏شوم. و هدم به سکون وهمچنان به فتح باطل و هدر ساختن خون مقتول را افاده مینماید، چمان که گفته مى‏شود: «و دمائهم بینهم هدم» یعنى خون‏هایشان در میان‌شان باطل‏و هدر است، و در این صورت معنى چنین مى‏شود، که: طالب خون شما طالب خون من است، یعنى اگر خون شما طلب کرده شد، بدون تردید خون من طلب شده است، و اگر خونتان هدر گردانیده شد، خون مننیز هدر شده است. به نقل از حاشیه کتاب. م.