بیعت هفتاد مرد انصارى در گردنه عقبه بر نصرت
احمد از جابر سروایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صده سال در مکه درنگ نمود، و مردم را درمنزلهاى شان: در عکاظ و مجنه [۳۷۲]و در موسمها (ى حج) پیگیرى و دنبال مىنمود، و مىگفت: «چه کسى مرا جاى مىدهد؟ چه کسى مرا نصرت مىدهد؟ تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم، و براى وى جنت باشد». ولى هیچ کس را نمىیافت که وى را جاى دهد و نصرت و یارى رساند، تا جایى که مردى چون از یمن و یا از مضر بیرون مىرفت، قوم و اقربایش نزد وى آمده مىگفتند: از بچه قریش بر حذر باش تا تو را در فتنه نیندازد، و پیامبر صدر میان اقامتگاههاى آنها مىرفت، و آنها با انگشتان (خود) به سویش اشاره مىکردند. تا این که خداوند ما را از یثرب به طرف وى فرستاد، و ما او را جاى دادیم و تصدیقش نمودیم، مردى از ما خارج مىشد، و به وى ایمان مىآورد، و وى قرآن را به او یاد مىداد، بعد وى به طرف خانواده خود باز مىگشت، و آنها با اسلام آوردن وى اسلام مىآوردند، تا این که هیچ خانهاى از خانه هاى انصار باقى نماند، مگر این که گروهى از مسلمانان در آن وجود داشتند، که اسلام را ظاهر و آشکار مىنمودند.
بعد از آن همه انصار مشورت نمودند و گفتیم: تا چه وقت پیامبر خدا صرا رها کنیم، که در کوههاى مکه بگردد، رانده شود و بترسد؟! بنابراین هفتاد مرد از ما به طرف وى حرکت نمودند، تا این که در موسم نزدش رسیدند، و ما با وى در گردنه عقبه وعده ملاقات داشتیم، و یک تن و دو تن نزد وى گرد آمدیم، تا این که همه جمع شدیم و گفتیم: اى رسول خدا، با تو بر چه بیعت کنیم؟ فرمود: «با من بر شنیدن و اطاعت در نشاط و کسالت، و خرج کردن در سختى و آسانى، و امر به معروف و نهى از منکر، بیعت کنید. و این که در راه خدا سخن بگویید و از ملامت هیچ ملامت کننده در دین خداى تعالى نه هراسید و به این که مرا نصرت دهید و از من در وقتى که نزدتان آمدم چنان حمایت کنید که از نفسهاى خود، زنان و فرزندانتان حمایت مىکنید، و براى شما جنت است».
آن گاه ما به طرف وى برخاستیم و اسعد بن زراره که کوچکترین ایشان غیر از من بود - و در روایت بیهقى آمده بود که: کوچکترین همان هفتاد تن بود - از دستش گرفت و گفت: اى اهل یثرب آهسته باشید و مهلت دهید، همین که ما شتران خویش را به طرف وى حرکت دادیم، مىدانستیم که او پیامبر خداست، ولى بیرون نمودن وى امروز، دشمنى با همه عرب هاست، و کشته شدن برگزیدگانتان را در بر دارد، و شمشیرها بر شما فرود خواهد آمد. اگر شما قومى هستید که بر این صبر مىکنید، وى را بگیرید و پاداشتان با خداست، ولى اگر شما قومى هستید که از نفسهاى خویش مىترسید، وى را رها کنید، و این را بیان نمایید، چون این براىتان نزد خداوند معذرت خوبى است. انصار گفتند: اى اسعد، از ما دور شو، به خدا سوگند ما این بیعت را نمىگذاریم، و نه هم آن را ابداً بازمى گیریم!! مىگوید: آن گاه ما بهسوى وى برخاستیم و با وى بیعت نمودیم. او از ما پیمان گرفت و شرط گذاشت، که بر اساس آن براىمان جنت را (وعده) دهد [۳۷۳].
این را همچنان احمد روایت نموده و بیهقى نیز آن را به غیر این طریق روایت کرده است، و این اسناد جید است و به شرط مسلم مىباشد، ولى تخریجش ننمودهاند. این چنین در البدایه (۱۵۹/۳) آمده. حافظ در فتح البارى (۱۵۸/۷) مىگوید: اسناد این حسن است، و حاکم و ابن حبان آن را صحیح دانستهاند. هیثمى (۴۶/۶) مىگوید: رجال احمد رجال صحیحاند، و افزوده: این را بزار هم روایت کرده و در حدیث خود گفته است: به خدا سوگند ما این بیعت را نمىگذاریم، و نه هم طالب فسخ آن مىشویم.
و ابن اسحاق از کعب بن مالک سروایت نموده، که گفت: هنگامى که در گردنه اجتماع نمودیم انتظار پیامبر صرا مىکشیدیم، تا این که پیامبر صنزدمان تشریف آورد، و عبّاس بن عبدالمطلب که در آن روز بر دین قوم خود قرار داشت، همراهش بود، وى (علیرغم آن) خواست تا در کار برادر زادهاش حضور به هم رساند، و براى وى عهد و پیمان بگیرد. هنگامى که نشست، نخستین صحبت کننده عبّاس بن عبدالمطلب بود، و گفت: اى گروه خزرج، محمّد در میان ما از مقام و جایگاهى برخوردار است که مىدانید، و از او در مقابل کسانى که از قوم ما نظر ما را در ارتباط به وى دارند حمایت و پشتیبانى به عمل آوردهایم، و او اکنون در میان قوم خود با عزت بوده، و در شهر خود از حمایت و پشتیبانى برخوردار است، ولى او به جز از تمایل به طرف شما، و پیوستن به شما، از دیگر کارى ابا ورزیده است. اگر معتقد هستید که به آن چه که او را بسوى آن دعوت نمودهاید وفا مىکنید، و از او در مقابل مخالفینش حمایت مىنمایید، بنابراین شما (میدانید) و آنچه به گردن گرفتهاید. ولى اگر بر این باورید که او را پس از خارج شدنش به طرفتان (به دشمنانش) تسلیم مىکنید، ونصرت و یارى اش نمىنمایید، از همین حالا او را بگذارید، چون او در میان قوم و دیار خود با عزت بوده و در حمایت قرار دارد. (راوى) مىگوید: ما به او گفتیم: آنچه را گفتى شنیدیم، و تو، اى رسول خدا، صحبت کن، و براى خود و پروردگارت آنچه را دوست دارى بگیر. (راوى) مىافزاید: آنگاه پیامبر خدا صحبت نمود، قرآن تلاوت کرد، و بهسوى خداوند دعوت نمود، و به طرف اسلام تشویق کرد. وى فرمود: «با شما براین بیعت مىکنم که از من چنان حمایت کنید که از زنان و فرزندانتان حمایت مىنمایید». (راوى) مىگوید: در این حال براءبنمعرور از دست پیامبر گرفت وگفت: بلى، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، از تو چنان حمایت مىکنیم که از زنان و فرزندان خود حمایت مىنماییم. بنابراین اى رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند، ما فرزندان جنگ و معرکه هستیم،و آن را پدر از پدر به میراث بردهایم!! (راوى) مىگوید: - در حالى که براء با پیامبر خدا صصحبت مىکرد - ابوالهیثم بن تیهان مداخله نموده، چنین گفت: اى پیامبر خدا، در میان ما و آن مردان - یعنى یهود - پیمانهایی است، و ما آن را قطع مىکنیم، نشود که ما این عمل را انجام دهیم، و بعد از این که خداوند تو را بر دشمنانت پیروزى گرداند، دوباره بهسوى قوم خود بر گردى و ما را واگذارى؟ (راوى) مىگوید: پیامبر خدا صتبسّم نمود و بعد فرمود: «بلکه خون من خون شماست، و مدفنم مدفن شماست [۳۷۴]من از شماهستم و شما از من، با کسى که جنگیدید مىجنگم، و با کسى که صلح نمودید، صلح مىکنم».
[۳۷۲] شرح مختصرى در ارتباط به بازارهاى فوق و ذى المجاز قبلا گذشت، که براى آگاهى مىتوان به آن مراجعه نمود. م. [۳۷۳] صحیح. به روایت احمد (۳/۳۲۲، ۳۳۹) و حاکم (۲/ ۶۲۴) و آن را صحیح دانسته. ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. و نیز بیهقی در «السنن» (۸/ ۱۴۶) نگا: «المجمع» (۶/ ۴۶). [۳۷۴] حدیث چنین است: «بل الدم الدم والـهدم الـهدم»، که هدم به سکون دال و فتح آن روایت مىشود، و هدم به حرکت، قبر را افاده مىکند، یعنى همانجایى که شما دفن شوید من هم دفن میشوم، و گفته شده است: منزل را افاده مىکند، یعنى منزل من منزل شماست، مانند «الـمحیا محیا کم الـممـات مـمـاتکم». زندگى ام با زندگى شماست و مرگم با مرگتان» بدین معنى که از شما جدا نمىشوم. و هدم به سکون وهمچنان به فتح باطل و هدر ساختن خون مقتول را افاده مینماید، چمان که گفته مىشود: «و دمائهم بینهم هدم» یعنى خونهایشان در میانشان باطلو هدر است، و در این صورت معنى چنین مىشود، که: طالب خون شما طالب خون من است، یعنى اگر خون شما طلب کرده شد، بدون تردید خون من طلب شده است، و اگر خونتان هدر گردانیده شد، خون مننیز هدر شده است. به نقل از حاشیه کتاب. م.