حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

دعوت نمودن افراد و اشخاص، و دعوت نمودن پیامبرصابوبکر صدّیق سرا

دعوت نمودن افراد و اشخاص، و دعوت نمودن پیامبرصابوبکر صدّیق سرا

حافظ ابوالحسن طرابلسى از عائشه لروایت نموده، که گفت: ابوبکر سدر جستجوى پیامبر صبیرون رفت - وى در زمان جاهلیت رفیق پیامبر صبود - و با وى ملاقات نموده به وى گفت: اى ابوالقاسم، در مجالس قومت حاضر نمى‏شوى: و آنها تو را به عیب‏گیرى پدران و مادران خود متهم نموده‏اند. رسول خدا صفرمود: «من پیامبر خدا هستم، و تو را به‌سوى خداوند فرا مى‏خوانم، چون از کلام خود فاغ شد ابوبکر ساسلام آورد، پیامبر صدر حالى از نزد وى جدا گردید و به راه افتاد که هیچ کسى میان کوه‏هاى اَخْشَبَین [۷۰]خوشتر از پیامبر صبه اسلام آوردن ابوبکر سوجود نداشت. ابوبکر سنیز حرکت نموده، نزد عثمان بن عفان، طلحه بن عبیدالله، زبیر بن عوام و سعدبن ابى وقاص برفت، آنها همه به دین اسلام مشرّف شدند. بعد از آن فردا نزد عثمان بن مظعون و ابو عبیدبن جراح و عبدالرحمن بن عوف و ابوسلمه بن عبدالاسد و ارقم بن ابى الارقم بآمد، و آنها هم درمجموع بر اثر دعوت وى به اسلام مشّرف گردیدند. این چنین در البدایه (۲۹/۳) آمده است.

ابن اسحاق متذکر شده، که ابوبکر صدّیق سبا پیامبر صملاقات نموده گفت: اى محمد، آیا چیزى که قریش مى‏گویند، راست است، و تو خدایان ما را ترک و عقل‏هاى ما را زایل و پدران‏مان را تکفیر نموده‏اى؟ پیامبر خدا صفرمود: «بلى، من پیامبر خدا و نبى وى هستم، مرا مبعوث نموده است تا رسالت وى را ابلاغ نمایم، تو را به حق به‌سوى خداوند دعوت مى‏کنم و به خدا سوگند آن حق است. اى ابوبکر تو را بسوى خداوند واحد و لاشریک فرا مى‏خوانم، و غیر از وى کسى را عبادت نکن، و بر طاعت وى ملازمت نما.) و قرآن را بر وى تلاوت نمود، امّا ابوبکر سنه اقرار نمود و نه انکار. بعد از آن، وى اسلام آورد، و کفر خود را به بت‏ها اعلان داشت، و همه ضدها و شریک‏هاى خداوند أرا کنار گذاشت، و به راست و درستى اسلام اقرار نمود، و ابوبکر سدر حالى برگشت که مؤمنى صادق و راستکار بود. ابن اسحاق مى‏گوید: محمّد بن عبد الرحمن بن عبدالله بن حصین تمیمى برایم حدیث بیان داشت که پیامبر خدا صگفت: هیچ کس را به اسلام دعوت ننمودم، مگر اینکه نزد وى تردد و توقف و نظرى وجود داشت، به جز ابوبکر سکه وقتى اسلام را به وى یادآور شدم دیگر انتظار و تردیدى در (پذیرش) آن از خود نشان نداد» [۷۱].

و این قول را که ابن اسحاق ذکر نموده (فَلَمْ یقِرَّ وَلَمْ ینْکر) «نه اقرار نمود و نه انکار»، یک قول منکر است و قابل قبول نیست، چون خود ابن اسحاق و غیر وى متذکر شده‏اند، که وى رفیق و همراه پیامبر صقبل از بعثت بود، و صدق و امانت، حسن صفات و کرم و اخلاق پیامبر صرا به درستى مى‏دانست. همه صفت‌هایى که پیامبر صرا حتّى از دروغ گفتن در مقابل خلق باز مى‏داشت، پس وى چگونه بر خداوند أدروغ مى‏گفت؟ و به همین سبب است به محض این که پیامبر صمتذکر مى‏شود، که خداوند أوى را فرستاده است، بدون درنگ و انتظار به تصدیق نمودن وى مبادرت مى‏ورزد، و در صحیح بخارى از ابودرداء سدرحدیثى که میان ابوبکر و عمر بخصومتى وجود داشت، ثابت شده (که این قضیه صحّت ندارد) و در آن حدیث آمده: پیامبر خدا صفرموده: «خداوند أمرا به طرف شما فرستاد، گفتید: دروغ گفتى، ولى ابوبکر گفت: راست گفته است. و با جان ومالش بامن همکارى و مواسات نمود. آیا اکنون هم شما رفیقم را مى‏گذارید (با وى مقاطعه مى‏کنید)؟». این را دو مرتبه تکرار نمود، و بعد از آن ابوبکر سدیگر اذیت و آزار داده نشد. و این مانند یک نص و دال بر این است که وى اوّلین کسى مى‏باشد که اسلام آورده است. این چنین در البدایه (۲۷ -۲۶/۳) آمده.

[۷۰] دو کوهیست محیط بر مکه. [۷۱] ضعیف معضل. بیهقی در «الدلائل» (۱/۱۶۴)، و ابن الاثیر در «أسد الغابة» (۳/۲۰۶): هردو روایت از طریق ابن اسحاق. می‌گوید: محمدبن عبدالرحمن بن عبدالله بن الحصین التمیمی به من حدیث گفت که رسول الله صفرمود... و حدیث فوق را ذکر کرد. محمد بن عبدالرحمن را ابن حبان موثق (ثقه) دانسته و بخاری وی را در «التاریخ» معرفی کرده اما درباره‌ی وی نه جرح و نه تعدیلی ذکر نکرده. این محمد از صحابه روایت نکرده است و بلکه از عوف بن الحارث از ام سلمة روایت می‌کند. نگا: سیره‌ی ابن هشام (۱/۱۶۰) چاپ دارابن رجب.