تجسّس سران قریش جهت کسب اطلاعات
هنگامى که پیامر خدا صدر مَرَّ ظَهْران پایین شد - قریش از کارهاى وى اطلاعى نداشت و با قطع شدن اخبار، دیگر از پیامبر صخبرى به آنها نرسید، و ندانستند که وى چه تصمیمى دارد و چه مىکند - در آن شب ابوسفیان بن حرب و حکیم بن حزام و بُدَیل بن ورقاء جهت تجسّس بیرون شدند، تا ببینند که آیا خبرى را در مىیابند و از وى چیزى مىشنوند؟ عبّاس بن عبدالمطّلب قبل از اینها با پیامبر خدا صدر حصهاى از راه (در مسیر هجرتش بهسوى مدینه) برخورده (و با آنها یکجاى شده بود) و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب و عبدالله بن ابى اُمَیه بن مُغِیره نیز با پیامبر خدا در میان مدینه و مکه دیدار و تلاش نموده بودند تا نزد وى بیایند، در این ارتباط امّ سلمه با پیامبر خدا صصحبت نموده گفت: اى پیامبر خدا، پسر عمویت، پسرعمه ات، پدر خانمات مىخواهند تو را ملاقات نمایند، پیامبر خدا صفرمود: «من به آنها نیازى ندارم، پسرعمویم آبرویم را در مکه ریخته بود [۲۵۷]و امّا پسر عمه و پدر خانمم همان کسى است که در مکه همه آن چیزها را به من گفت» [۲۵۸].
هنگامى که پیامبر خدا صدرباره آنها این چیزها را گفت - ابوسفیان که یکى از اطفال خود را نیز با خود داشت - گفت: به خدا سوگند، یا به من اجازه ملاقات بده، و یا این که همین طفلم را گرفته به جایى خواهیم رفت تا در آنجا از تشنگى و گرسنگى جان دهیم. چون این گفته به پیامبر صرسید، بر آنها رحم نمود و با نشان دادن نرمش، به آنان اجازه دخول داد، آنها نیز داخل شده و اسلام آوردند.
[۲۵۷] ابوسفیان بن حارث، حارث پسر عبدالمطلب است، و از بزرگترین عموهاى پیامبر صمىباشد که در زمان جاهلیت در گذشته بود و پسرش ابوسفیان درمکه پیامبر صرا هجو مىنمود، و حسان جوابش را مىگفت. [۲۵۸] براى فهم گفتههاى وى درباره پیامبر صبه صفحات گذشته مراجعه شود.