حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

دعوت مُصعَب بن عُمَير س

دعوت مُصعَب بن عُمَير س

مصعب و دعوت نمودن اُسید بن حُضیر و اسلام آوردن وى

ابن اسحاق از عبدالله بن ابى بکر بن محمّد بن عمروبن حزم و غیر وى روایت نموده که: اسعد بن زراره با مصعب بن عمیر جهت رفتن به محله بنى عبدالاشهل و محله بنى ظفر بیرون رفت - و سعدبن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود - اسعد بن زراره که مصعب را با خود همراه داشت به یکى از باغهاى بنى ظفر بر سر چاهى که به آن چاه مرق گفته مى‏شود داخل گردید. این دو تن در همین باغ نشستند، و مردانى که اسلام آورده بودند نزد اینها جمع شدند - سعد بن معاذ و اسیدبن حضیر در آن روز رئیس و سردار قوم‏هاى خود در بنى عبدالاشهل بودند، وهر دوى آنها مشرک و بر دین قوم خود قرار داشتند - هنگامى که این دو از آمدن آنها به آن باغ اطلاع حاصل نمودند، سعد به اسید گفت: اى بى‌پدر، نزد این دو مرد که به جاى ما آمده‏اند، تا ضعفاى ما را بیراه کنند، برو و آنها را با تندى از اینجا بران و از آمدن به جاى ما منع‌شان کن. اگر اسعدبن زراره با من نزدیکیى، که خودت آن را مى‏دانى مى‏داشت من خودم این کار را به عوض تو انجام مى‏دادم، او پسر خاله من است، بنابراین من نمى‏توانم نزدش بروم.

راوى مى‏گوید: اسید بن حضیر نیزه خود را برداشت و به طرف آنها حرکت کرد. هنگامى که اسعدبن زراره او را دید به مصعب گفت: این سردار قوم خود است ونزد تو آمده، پس حق خدا را در وى به جا آور. مصعب گفت: اگر بنشیند همراهش صحبت خواهم نمود. راوى مى‏افزاید: او با پرخاش گرى و ترشرویى بر خورد نموده، گفت: براى چه به اینجا آمده‏اید، براى این که ضعفاى ما را از راه بیرون کنید؟ اگر جان خود را دوست دارید از اینجا دور شوید. مصعب در جواب به وى گفت: آیا بهتر آن نیست که بنشینى و بشنوى، اگر کار ما پسندت آمد آن را بپذیر، و اگر پسندت نیامد آنچه خوشت نمى‏آید از تو دور خواهد شد. اسید گفت: از روى انصاف سخن گفتى، بعد از آن نوک سرنیزه خود را بر زمین فرو برد، ونزد آن دو نشست، مصعب با وى درباره اسلام صحبت نمود، و قرآن را برایش تلاوت کرد. در آن چه از اسعد ومصعب روایت مى‏شود، آنها گفتند: به خدا، ما اسلام را از چهره وى قبل از این که حرف بزند، در نورانیت و بشاشتش دانستیم، بعد از شنیدن حرفهاى مصعب اسید گفت: چه قدر سخن زیبا و نیکوى است. وقتى که بخواهید به این دین داخل شوید چه مى‏کنید؟ آن دو گفتند غسل نموده خود را پاک کن لباست را نیز پاک و تمیز نما، و بعد از آن شهادت حق را بر زبان آورده و نماز به جاى آور. اسید برخاست غسل نمود، لباسش را پاک کرده و به حق شهادت داد، سپس دو رکعت نماز به جاى آورد، و به آنها فرمود: به دنبالم مردى است که اگر از شما پیروى کند، هیچ یک از قومش با او مخالفت نخواهند کرد، و من همین حالا او را به‌سوى شما خواهم فرستاد و او سعدبن معاذ است.