حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

۷ - روايت‏هاى وارده در وصف اصحاب پيامبر ص

۷ - روايت‏هاى وارده در وصف اصحاب پيامبر ص

«أَخْرَجَ ابنُ جَرِيْرِ وَابنُ أبيِ حاتِمِ عَنِ السُّدّيِ فِيْ قَوْلِهِ تَعَالى: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰]. قَالَ: قَالَ عُمَرُ بنُ الخَطَّابِ س: (لَوْ شَاءَالله لَقَالَ: «أَنْتُمْ، فَكُنَّا كُلُّنَا وَلَكِنْ قَالَ: «كُنْتُم» خَاصَّه فِيْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صوَمَنْ صَنَعَ مِثْلَ صَنِيْعِهِم، كَانُوا خَيْرَ أُمَّه أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ). وَعِنْدَ ابن جَرِيرٍ عَنْ قَتَادَه سقَالَ: ذُكِرَ لَنَا أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطَّابِ سقَرَأَ هَذِهِ الاَيه: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰]، ثُمَّ قَالَ (يَا أَيُّهاَالنَّاسُ، مَنْ سَرَّهُ أنْ يَكُوْنَ مِنْ تِلْكُمُ الايَة فَلْيُؤَدِّ شَرْطَاللهِ مِنْهَا)». كذا في كنزل العمـال (۲۳۸/۱).

ابن جَرِیر و ابن ابى حاتم از سُدِّى درباره این کلام خداوند تبارک و تعالى: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ.

ترجمه: «شما بهترین تمام امم بودید که براى مردم بیرون آورده شده‏اید - انتخاب شده‏اید-». روایت نموده‏اند که: عمر بن الخطاب سفرمود: (اگر خداوند مى‏خواست مى‏گفت (اَنْتُمْ: شما) به این صورت ما همه مان مى‏بودیم، ولى گفته است: (کنْتُمْ: بودید) خاص براى یاران محمّد صو کسانى که چون آنها عمل کنند، آنها بهترین امّت بودند، که براى مردم برانگیخته شدند)».

و نزد ابن جریر از قتاده سروایت است، که گفت: براى ما بیان گردید که عمر بن الخطاب ساین آیه را خواند: ترجمه: «بودید شما بهترین تمام امم که براى مردم بیرون آورده شده‏اید» [۳۹]، بعد از آن گفت: (اى مردم، کسى که دوست مى‏دارد از جمله آن کسانى باشد که در آیه ذکر شده‏اند، باید شرط خداوندى (امر به معروف و نهى از منکر) را در آن باره ادا نماید) [۴۰]. این چنین در کنز العمال (۲۳۸/۱) آمده است.

«وَ أَخْرَجِ أبُونُعَيم فِي الحِلْيَه (۳۷۵/۱) عن ابن مسعود سقال: (اِنَّ الله نَظَرَ فِي قُلُوبِ العِبَاد فَاخْتَارَ مُحَمَّداً صفَبَعَثَهُ بِرِسَالِتِهِ وَانْتَخَبَهُ بِعِلْمِهِ. ثُمَّ نَظَرَ فِي قُلُوبِ النَّاسِ بَعْدَهُ فَاخْتَارَالله لَهُ أصْحَابًا، فَجَعَلُهُمْ أنصَارَ دِيْنِهِ وَوُزَرَاءَ نَبِيّهِ صفَمَا رَاهُ المُؤْمِنُوْنَ حَسَناً فَهُوَ حَسَنَّ وَمَا رَآهُ المُؤمِنُوْنَ قَبِيْحاً فَهُوَ عِنْدَاللهِ قَبِيْحُ). وَأَخْرَجَهُ ابنُ عَبْدالبَرِّ فِي الاِسْتِيْعَابِ (۶/۱) عَن ابنِ مَسْعُوْدٍ سبِمَعْنَاهُ وَلَمْ يَذْكُر: (فَمَا رَآهُ المُؤمِنُوْنَ - الى آخره) وَأَخْرَجَهُ الطَّيَالِيْسِىُّ (ص۳۳) أَيْضاً نَحْوَ حَدِيْثِ أبى نُعَيم». «ابونُعَیم در الحِلیه (۳۷۵/۱) از ابن مسعود سروایت نموده، که گفت: (خداوند در قلب‏هاى بندگان نظر نمود، و از آنها محمّد صرا برگزید، و او را به رسالت خود مبعوث گردانید، و او را به علم خود انتخاب نمود. بعد از آن به قلب‏هاى مردم پس از وى نگاه نمود، و خداوند براى وى یارانى انتخاب کرد، و آنها را نصرت دهنده دین خود و وزراى نبى‏اش گردانید. آنچه را مؤمنان خوب دیدند، آن خوب است، و آنچه را مؤمنان بد دیدند، آن نزد خداوند ناپسند و بد است)».

این را ابى عبدالبَرّ در الاستیعاب (۶/۱) از ابن مسعود سبه معناى این روایت نموده، ولى وى این بخش (آنچه را که مؤمنان خوب دیدند... الى آخره) را متذکر نشده است، و همچنان طَیالیسى (ص ۳۳) مانند حدیث ابونعیم را روایت نموده.

«وَاَخْرَجَ اَبُوْنُعَيمِ اَيْضاً عَنْ عَبَدِالله ابن عُمَرَ بقَالَ: مَنْ كانَ مُسْتَنّاً فَلْيَسْتَّن بِمَنْ قَدْمَاتَ، اُولئِكَ أَصْحَابُ مُحَمّدٍ صكَانُوا خَيْرَ هَذِهِ الاُمَّه، أَبَرَّهَا قُلُوبْاً، وَأَعْمَقَهَا عِلْماً، وَأَقَلَّها تَكَلُّفاً، قَوْمٌ اَخْتَارَهُمْ الله لِصُحْبَه نَبِّيِهِ صونَقْلِ دِيْنِهِ، فَتَشَبَّهُوا بأَخْلَاقهم وَطَرَائِقِهِمُ؛ فَهُمْ أَصْحَابُ مُحَمّدٍ ص كَانُوا عَلَى الهُدَى المُسْتَقِيْمِ وَالله رَبِّ الْكَعْبَه» كذا فِي الحِلية (۳۰۵/۱) وَأَخْرَجَ أيْضا عَنْ ابنِ مَسْعود سقَالَ: (أَنْتُمْ أَكْثَرُ صَياماً وَأَكْثَرُ صَلَاه وَ أَكْثَرُ اِجْتَهَاداً مِنْ أصْحَابَ رَسُوْل اللهِ ص وَهُمْ كانُوا خَيْراً مِنْكُم!! قَالُوا: لِمَ يَا أبا عَبدِالرَّحْمن، قَالَ: هُمْ كانُوا أزْهَدَ فِي الدُّنْيا وَأرْغَبَ فِي الْآخِرَه) كَذَا فِي الحِلْيَه (۱۳۶/۱). وَ أَخْرَجَ أَيْضاً عَنْ أبى وَائِل قَالَ: سَمِعَ عَبْدُاللهِ رَجُلاً يَقُول: أيْن الزّاهِدُونَ فِي الدُّنيا اَلرَّاغِبُونَ فِي الاخِره؟ فَقَالَ عَبْدُاللهِ: (أوَلئك أصْحَابِ الجَابَيه، اِشْتَرَطَ خَمْسُ ماَئه مِنَ الْمَسْلِمِيْنِ أنْ لَا يَرْجِعُوا حَتّى يُقْتَلُوا، فَحَلْقُوا رُؤُوْسَهُم وَلَقُو الْعَدُوَّ فَقُتِلُوا اِلاَّ مُخْبِراً عَنْهُمْ)»كذا في حِلية الاولياء (۱۳۵/۱). «ابونعیم همچنان از عبدالله بن عمر بروایت نموده، که گفت: (کسى که خواهان پیروى از کسى است، باید از روش کسانى که در گذشته‏اند، پیروى نماید، آنها یاران محمّد صاند که بهترین این امّت بودند. از همه داراى دل‌هاى پاک‏تر و علم عمیق‏تر بودند، و درمیان این امّت تکلّف اندکى داشتند. قومى بودند که خداوند آن‏ها را براى مصاحبت پیامبرش ص و انتقال دین خود انتخاب نمود، خود را به اخلاق و روش‏هاى آنها مشابه سازید. آرى سوگند به پروردگار کعبه که آنها یاران محمّد صاند که بر راه و هدایت مستقیم قرار داشتند). این چنین در الحلیه (۳۰۵/۱) آمده است». «وى همچنین از ابن مسعود سروایت نموده که گفت: (شما از اصحاب پیامبر صزیادتر روزه مى‏گیرید، و زیادتر نماز مى‏گزارید، و زیادتر تلاش و کوشش به خرج مى‏دهید، ولى آنها از شما بهتر بودند!! گفتد: اى ابو عبدالرحمن چرا؟ گفت: آنها از دنیا روى گردان و به آخرت علاقمند بودند). این چنین در الحلیه (۱۳۶/۱) آمده است». «وى همچنان از ابووائل روایت نموده، که گفت: عبدالله از مردى شنید که مى‏گوید: روى گردانیدگان از دنیا، و علاقمندان به آخرت کجایند؟ عبدالله گفت: (آنها صاحب جابیه‏اند [۴۱]، پانصد تن از مسلمانان شرط گذاشتند، تا کشته نشوند، برنگردند. بنابراین سرهاى خود را تراشیدند، و با دشمن روبرو شدند، و همه آنها جز یک تن که خبر‌شان را آورد به قتل رسیدند. این چنین در حلیه الاولیاء (۱۳۵/۱) آمده است».

«وَأَخْرَجَ أيضاً عَنِ ابنِ عُمَر بأَنَّهُ سَمِعَ رَجُلاً يَقُوْلُ: أَينَ الزَّاهِدُوُن في الدُّنيا اَلرَّاغِبُونَ فِي الاخِره؟ فَأَراهُ قَبْر النَّبِىِ ص وَأبى بكرِ وَعُمَرَ بفَقَاَلَ: (عَنْ هُؤلاءِ تَسْألُ». كَذَا فِي الحِلْيَه (۳۰۷/۱). «وى همچنین از ابن عمر بروایت نموده که وى از مردى شنید که می‌گوید: زاهدان در دنیا و علاقمندان به آخرت کجایند؟ ابن عمر بقبر پیامبر ص، ابوبکر و عمر برا نشان داده گفت: درباره اینها مى‏پرسى؟ در الحلیه (۳۰۷/۱) این چنین آمده است».

«وَ أَخْرَجَ اَبنُ أبِي الدُّنيا عَنْ أبي أرَاَكَه يَقُوْلُ: صَلَّيْتَ مَعَ عَلِىٍّ سصَلَاه الْفَجْرِ، فَلَمَّا انْفَتَلَ عَنْ يَمِيْنِهِ مَكَثَ كَأنَّ عَلَيْهِ كَآبِه، حَتَّى اِذَا كانت الشَّمْسَ عَلىَ حَائِطِ المَسْجِدِ قِيْدَ رُمْحٍ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ قَلَبَ يَدَهُ فَقَالَ: (وَاللهِ لَقَدْ رَأيتُ اَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص فَمَاَ أَرَى الْيَوْمَ شَيْئاً يُشْبِهُهُم!! لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُوْنَ صَفْراً شُعْثًا غُبْراً بَيْنَ أَعْيُنُهُمْ كَأمْثَالِ رُكَبِ المِعْزَى، قَدْ بَاتُواللهِ سُجَّداً وَقِيَاماً، يَتْلُوْنِ كِتَابَ اللهِ، يَتَرَاوَحُوْنَ بَيْنَ جِبَاهِهِم وَ أقْدَامِهِم، فَاِذَا أَصْبَحْوا فَذَكَرُو الله مَادُواكَمَا يَمِيْدُالشَّجَرُ فِي يَوم الرِّيْحِ وَهَمَلَتْ أعْيُنُهُم حَتَّى تَبُلَّ ثِيَابَهُم، واللهِ لَكَانَ الْقُوْمِ بَاتُوا غَافِلِيْنَ!!) ثُمَّ نَهَض فَمَارُئِىَ بَعْدَ ذَلِكَ مُفْتَرّاً يَضْحَكُ حَتَّى قَتَلَهُ ابنُ مُلْجَمٍ عَدُوُّاللهِ الفَاسِقِ». كَذَا فِي البَدَايه (۶/۸). وَأخْرَجَهُ أَيضاً أبو نُعَيْمِ فِي الْحِلْيَه (۷۶/۱) وَالدِّينورِىُّ وَالعَسْكَرِىُّ وَابْنُ عَسَاكِرَ كَمَـا فِي الْكنز (۲۱۹/۸). «ابن ابى الدنیا از ابو اراکه روایت نموده که می‌گفت: نماز فجر را با حضرت على سبه‌جاى آوردم، چون وى به طرف راست خود روى گردانید نشست، گویى بر وى اندوهى مستولى بود. چون آفتاب به دیوار مسجد به مقدار یک نیزه رسید، دو رکعت نماز خواند بعد دست خود را گردانیده گفت: (به خدا سوگند یاران محمّد ص را دیدم، امروز چیزى را نمى‏بینم که به آنها مشابهت داشته باشد!! آنها با چهره‏هاى زرد، موهاى ژولیده و غبارآلود صبح مى‏نمودند. در میان چشم‏هایشان [در پیشانى آنها] چون نشان زانوهاى بز اثراتى به چشم مى‏خورد، که شب را در سجده و قیام سپرى نموده بودند. کتاب خداوند را تلاوت نموده، و وقت تلاوت آن، گاهى به پیشانى، و گاهى به قدم‏هاى خود استراحت مى‏کردند، و چون صبح مى‏نمودند، خداوند را یاد مى‏کردند، و آن چنان مى‏لرزیدند که درخت در روز پرباد بر اثر وزش باد به حرکت مى‏آید، و چشم‏هایشان آنقدر اشک مى‏ریخت که لباس‏هایشان تر مى‏شد. به خدا سوگند، گویى قوم شب خود را درغفلت سپرى نموده‏اند!!) بعد از آن برخاست و دیگر تا اینکه ابن ملجم دشمن خدا و فاسق، وى را به شهادت رسانید در حال خنده دیده نشد». این چنین در البدایة (۶/۸) آمده است. این را همچنان ابونعیم در الحلیه (۷۶/۱) و دینورى و عسکرى و ابن عساکر، چنان که در الکنز (۲۱۹/۸) آمده، روایت نموده‏اند.

«وَأخْرَجَ أبونُعَيم (۸۴/۱) أيضاً عَنْ أبيِ صَالِحِ قَالَ: دَخَلَ ضَرارٌ بنُ ضَمْرَه الكِنَانِىُّ عَلَى مُعَاوَيَه فَقَالَ لَهُ: صِفْ لِيْ عَلِيّاً، فَقَالَ: أَوَ تُعْفِيْنِى يَا أميْرَالمَؤمِنين؟ قَالَ: لاَ أُعِفَيَكَ، قَالَ: (أَمَّا اِذْ لَابُدَّ؛ فَاِنّهُ كاَنَ - وَاللهِ - بَعِيْدُ المَدَى، شَدِيْدُ القُوَى، يَقُوْلُ فَصْلاً وَ يَحْكُمُ عَدْلاً، يَتَفَجَّرُ العِلْمُ مِنْ جَوَانِبِه، و تَنْطِقُ الْحِكْمَه مِنْ نَواحِيْهِ، يَسْتَوُحِشُ مِنَ الدُّنْيَا وَزَهْرَتِهَا، وَيَسْتَأنِسُ بِاللَّيْلِ وَظُلْمَتِهِ، كاَنَ - وَاللهِ - غَزِيْرَ العَبْرَه، طَوِيْلَ الفِكْرَه، يُقَلِّبُ كَفّهُ وَيُخَاطِبُ نَفْسَهُ، يُعْجِبُهُ مِنَ اللَّبَاسِ مَا قَصُرَ، وَمِنَ الَّطعَامِ مَا جَشِبَ، كَانَ - وَاللهِ - كَأَحَدِنَا يُدْنِيْنَا اذَا أَتَيْنَاهُ، وَيُجِيْبُنَا اِذَا سَأَلَناهُ، وَكَانَ مَعَ تَقَرُّبِهِ اِلَيْنَا وَقُرْبِهِ مِنّا لَا نُكَلِّمُهُ هَيْبَه لَهُ، فَاِنْ تَبَسَّمُ فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤْلُؤِالمَنْظُوْمِ، يُعَظّمُ أَهْلِ الدِّيْنِ، وَيُحِبُّ المَسَاكِيْنِ، لَا يَطْمَعُ الْقَوِىُّ فِي بَاطِلِهِ، وَلَا يَيْأسُ الضَعِيْفُ مِنْ عَدْلِهِ، فَأَشْهَدَ بِاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بِعْضِ مَوَاقِفِهِ - وَقَد أَرْخِىَ اللَّيْلُ سْدُوْلَهُ وَغَارَتْ نُجُوْمُهُ - يَمِيْلُ فِيْ مِحْرابِهِ قَابِضاً عَلىَ لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيْم، وَيَبْكِى بُكَاءَالْحَزِيْنِ، فَكأَنِّىْ أَسْمَعُهُ الآنَ وَهُوَ يَقُوْلُ: يَا رَبَّنَا، يَا رَبَّنَا، يَتَضَرَّعُ اِلَيْه ثُمَّ يَقُوْلُ لِلدُّنيْا: اِلَىَّ تَغَرَّرْتِ؟ اِلَىَّ تَشَوَّفْتِ؟! هَيْهَات هَيْهَات، غُرِّىْ غَيْرِي، قَدْ بَتَتُّكِ ثَلَاثَاً. فَعُمُرُكِ قَصِيْرٌ وَمَجْلِسُكِ حَقِيْرٌ، وَ خَطَرُكِ يَسِيُرٌ، آه، آه، مِنْ قِلَّه الَّزادِ وَبَعُدْالسَّفرِ وَوَحْشَهالطَّرِيْقِ!!) فَوَكَفَتْ دُمُوْعُ مُعَاوِيَه عَلَى لِحْيَتِهِ مَا يَمْلِكُهَا وَ جَعَلَ يَنْشِفُهَا بِكُمِّهِ - وَقَدْ اخْتَنَقَ القَوْمُ بِالبُكاءِ - فَقَالَ: (كَذَا كَاَنَ أبوُالحَسَن /، كَيْفَ وَجْدُكَ عَلَيْهِ يا ضِرَارُ؟) قَالَ: وَجْدُ مَنْ ذَبِحَ وَاحِدُهَا فِي حِجْرِهَا، لَاتَرْقَأ دَمْعَتُهَا وَلاَ يَسْكنُ حَزْنُهَا) ثُمَّ قَاَمَ فَخَرَجَ. وَأَخْرَجَهُ أَيْضاً ابنُ عَبْدِالبَرِّ فِي الاِسْتِيْعَاب (۴۴/۳) عَنِ الحِرْمَازِىِ - رَجُلٍ مِنْ هَمْدان - عَن ضِرَارِ الصُّدائىّ بِمَعْنَاهَ». «ابونعیم همچنان (۸۴/۱) از ابوصالح روایت نموده، که گفت: ضِرِار بن ضَمْره کنانى نزد معاویه سآمد، معاویه سبه او گفت: على را برایم توصیف کن، ضرار گفت: اى امیرالمؤمنین، آیا مرا ازین معاف نمیکنى؟ فرمود تو را معاف نمى‏کنم. ضرار گفت: (چون حتماً باید این کار را بکنم، وى، به خدا سوگند، دور نگر و پرقوت بود. به حق حرف مى‏زد، و فیصله کننده‏اى بود و به عدالت حکم مى‏نمود. علم از جوانب وى فواره مى‏زد، حکمت و دانش از نواحى وى مشاهده مى‏شد. از دنیا و رونق آن احساس وحشت داشت، و به شب و تاریکى آن انس گرفته و آرام مى‏گرفت. وى، به خدا سوگند، اشک روان و زیاد داشت. بسیار فکر مى‏نمود، کف دست خود را گردانیده خود را مخاطب قرار مى‏داد، و لباس‏هاى کوتاه را دوست مى‏داشت، و از طعام نوع درشت را خوش داشت. وى، به خدا سوگند، چون یکى از ما بود، چون نزدش مى‏آمدیم ما را به خود نزدیک مى‏ساخت، و اگر از وى سئوال مى‏نمودیم پاسخ مان را مى‏داد. وى در ضمن اینقدر نزدیکى که با ما داشت، و ما با وى داشتیم، به خاطر هیبتى که داشت همراهش نمى‏توانستیم حرف بزنیم. اگر تبسّم [ دندان‏هایش] می‌نمود، چون مروارید تار شده مى‏نمود. اهل دین را تعظیم مى‏کرد، و مسکینان را دوست مى‏داشت. هیچ قدرتمند و قوى در حکم وى باطل را انتظار نداشت، و ضعیف و ناتوان نیز از عدل وى ناامید نمى‏شد، و من براى خدا گواهى مى‏دهم که وى را در بعضى موقف‏هایش - که شب تاریکى خود را پهن کرده بود، و ستارگان غروب نموده بودند - دیدم که در محراب خود در حالى که ریش خود را در دست گرفته بود، قرار داشت، و چون شخص مارگزیده بى‌قرار و مضطرب بود، و همچون انسان غمگین گریه مى‏کرد. گویى که من اکنون صداى وى را مى‏شنوم که مى‏گوید: اى پروردگار ما، اى پروردگار ما... به طرف وى تضرع مى‏نماید، بعد از آن به دنیا مى‏گوید: مرا فریفته مى‏سازى؟! خود را به من نشان مى‏دهى؟! دور است، دور است، غیر از من را فریفته ساز، تو را سه طلاق دادم، عمر تو کوتاه، مجلست حقیر، و اهمّیتت کم است، آه، آه، از کمى توشه و دورى سفر و وحشت راه!!) اشک‏هاى معاویه سبر ریشش بى‏اختیار مى‏ریخت، و آن را با آستین خود پاک مى‏نمود - و گریه گلوهاى همه مردم را فشرده بود - معاویه سگفت: (آرى ابوالحسن /همین طور بود، اى ضرار غم و اندوه تو بر وى چگونه است؟) گفت: (غم و اندوه زنى که یگانه فرزندش در آغوشش ذبح شده باشد، که نه اشک وى قطع گردد، و نه هم حزن و اندوهش) بعد از آن برخاست و رفت» [۴۲].

این را همچنان ابن عبدالبر در الاستیعاب (۴۴/۳) از حِرمازى - مردى از همدان - از ضرار صدائى به این معنى روایت نموده است [۴۳].

«وَأَخْرَجَ أَبونُعَيْم عَنْ قَتَادَه قَالَ: سَئِلَ ابنُ عُمَرَ بهَل كَانَ أَصْحَابُ النَّبِىِّ ص يَضْحَكُونَ؟ قَالَ: (نَعَمْ وَالايمَانَ فِىْ قُلُوبِهِمْ أعْظَمُ مِنَ الجِبَالِ) كَذَا فِي الحِلْيَه (۳۱۱/۱). وَأَخْرَجَ هَنَّادٌ عَنْ سَعِيْدِ بنِ عُمِرَ القُرَشِىِّ أَنَّ عُمَرَ سرَأى رُفْقَه مِنْ أَهْلِ اليَمَنِ رحَالُهُمُ الاُدُمُ فَقَالَ: (مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ اِلىَ شَبَهٍ كَانُوا بِأَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ ص فَلْيَنْظُرْ اِلىَ هؤُلاءِ» كذا في كنز العمـال (۱۶۳/۷). «ابونُعَیم از قتاده روایت نموده، که گفت: از ابن عمر بپرسیده شد، که آیا اصحاب پیامبر صمى‏خندیدند؟ گفت: (آرى، و ایمان در قلب‏هایشان بزرگ‌تر از کوه‏ها بود). این چنین در الحلیه (۳۱۱/۱) آمده است». «و هنّاد از سعید بن عمر قرشى روایت نموده که: عمر سمجموعه‏اى از اهل یمن را دید که اسباب سفرشان پوست بود، گفت: (کسى که دوست دارد کسانى را که به اصحاب پیامبر صمشابهت دارند، ببیند، باید به اینان نگاه کند). این چنین در کنز العمال (۱۶۳/۷) آمده است».

«وَأخْرَجَ الحَاكِمُ فِي المُسْتَدْرَكِ (۲۶۴/۳) عَنْ أبي سَعِيْدِ المُقْبَرِىِّ قَالَ: لَمَا طُعِنَ اَبُوْعُبَيْدَه سقَالَ: يَا مَعَاذ صَلِّ بِالْنَّاسِ فَصَلَّى مُعَاذٌ بِالنَّاسِ، ثُمَّ مَاتَ أبوُعُبَيْدَه بنُ الجَرَّاحِ، فَقَامَ مَعَاذ فِي الناسِ فَقَالَ: (يَا أَيُّهَاالنَّاسُ، تُوْبُوا اِلىَ اللهِ مِنْ ذُنُوْبِكُمْ تَوْبَه نَصُوْحاً فَاِنَّ عَبْدَاللهِ لاَ يَلْقَى الله تَائِباً مِنْ ذَنْبِهِ اِلاّ كَانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أنْ يَغْفِرَلَهُ. ثُمَّ قَالَ: اِنَّكُمْ أَيُّهاَ النَّاسُ، قَدْ فُجِعْتُمْ بِرَجُلٍ - وَاللهِ - مَا أزْعُمُ أنِّىْ رَأيْتُ مِن عِبَادِاللهِ عَبْداً قَطٌّ أَقَلُّ غِمْراً، وَلَا أبرأ صَدْراً، وَلاَ أَبْعَدَ غَائِلَه، وَلَا أشَدَّ حُبّاًلِلْعَاقَبه، ولا أَنْصَحَ لِلْعَامَّه مِنْهُ، فَتُرَ حّمُوْا عَلَيْهِ ثُمَّ أَصْحِروُا لِلصَّلاَه عَلَيْهِ فَوَالله لَا يَلِىَ عَلَيْكُم مِثْلُهُ أبَداً). فَاجْتَمَعَ النَّاسَ وَأُخْرِجَ أبُوعُبَيْدَه سوَتَقَدَّمَ مُعَاذٌ سفَصَلَّى عَلَيْهِ، حَتَّى اِذَا أُتِىَ وَبِقَبْرِهِ دَخَلَ قَبْرَهُ مُعَاذُ بنُ جَبَلِ وَعَمْرُو ابنُ العَاصِ وَالضَّحَّاكُ بنُ قَيْس، فَلَمَّا وَضَعُوْهُ فِي لَحَدِهِ وَخَرَجُوا فَشَنُّوا عَلَيْهِ التَّراَبَ، فَقَاَل مُعَاذُ بنُ جَبَلٍ: (يَا أَبَا عُبَيْدَه لَأُثْنَينَّ عَلَيْكَ وَلاَ أَقُولُ بَاطِلاً أخَافُ أنْ يَلْحَقَنِى بِهَا مِنَ اللهِ مَقْتٌ: كُنْتَ - وَاللهِ - مَا عَلِمْتُ مِنَ الذَّاكِرِينَ الله كَثِيراً، وَمِنَ الَّذِيْنَ يَمْشُوْنَ عَلىَ الاَرْضِ هَوْناً وَاِذا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا، وَمِنَ الَّذِيْنَ اِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسِرْفُوْا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكاَنَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَاماً، وَكُنْتَ واللهِ منِ المُخْبِتِيْنَ، المُتَوَاضِعِيْنَ، الَّذِيْنَ يَرْحَمُونَ اليَتِيْمَ وَالمِسْكِيْنَ وَيُبْغِضُوُنَ الخَائِنِيْنَ المُتَكِّبِريْن». «حاکم در المستدرک (۲۶۴/۳) از ابوسعید مَقْبُرى روایت نموده، که گفت: هنگامى که ابوعُبَیده سبه مرض طاعون مبتلا شد گفت: اى معاذ براى مردم نماز را امامت بده. بناء معاذ براى مردم امامت داد، بعد از آن ابوعبیده بن جراح سوفات نمود، معاذ سدرمیان مردم ایستاده گفت: (اى مردم، از گناهان خود به خداوند توبه خالص و صادقانه کنید، چون بنده با خداوند در حالى که از گناه خود توبه کرده باشد، ملاقات نمى‏نماید، مگر این که بر خداوند حق مى‏باشد تا او را ببخشد، بعد از آن فرمود: شما، اى مردم! با مرگ مردى، دردمند و مبتلا شده‏اید که، به خدا سوگند گمان مى‏کنم هرگز از بندگان خداوند بنده‏اى را دیده باشم، که از وى کم کینه‏تر، سینه پاک‏تر، از مکر و فریب و تباهى دورتر، و براى آخرت فریفته‏تر و نصیحت کننده‏تر براى عموم مردم باشد. براى وى دعاى رحمت کنید، و بعد از آن براى اداى نماز جنازه بر وى به صحرا بیرون روید. به خدا سوگند مثل وى امیرى براى شما ابداً نخواهد آمد). مردم جمع شدند و ابوعبیده بیرون آورده شد، معاذ سپیش شده و بر وى نماز خواند. وقتى که او به قبرش آورده شد، معاذ بن جبل، عمرو بن العاص و ضحاک بن قیس داخل قبر وى گردیدند. چون او را در لحدش گذاشتند، بیرون آمده بر وى خاک ریختند، آن وقت معاذ به جبل گفت: (اى ابوعبیده، من تو را حتماً ستایش و تعریف مى‏کنم، ولى حرف نادرستى نخواهم گفت، زیرا مى‏ترسم در صورت گفتن قول باطل عذابى از خداوند برایم برسد. تو، به خدا سوگند، تا جایى که من می‌دانم، از کسانى بودى که خداوند را به کثرت یاد مى‏کنند، و از کسانى بودى که در روى زمین به آهستگى و آرامش و وقار راه مى‏روند، و چون جاهلان با ایشان روبرو شوند، با آنان طورى حرف مى‏زنند که به صلح و سلام بینجامد. از کسانى بودى که چون انفاق نمایند، اسراف نمى‏کنند، و تنگ دستى هم نمى‏کنند بلکه میان روى و اقتصاد را پیشه مى‏کنند، و تو به خدا سوگند، از خاشعان و متواضعان بودى، آنان که، بر یتیم و مسکین رحم مى‏کنند، بر خاینان و متکبّران خشم مى‏گیرند».

«وَأَخْرَجَ الطَّبَرَانِيُّ عَنْ رِبْعِىّ بنِ حِرَاشٍ قَالَ: اسْتَأْذَنَ عَبْدُاللهِ بنُ عَبَّاسٍ عَلَى مُعَاوِيَه ش وَقَدْ عَلِقَتْ عِنْدَهُ بُطُوْنُ قُرَيْشِ وَسَعِيْدُ ابنُ العاص جَالِسٌ عَنْ يَمِيْنِهِ، فَلَمَا رآهُ مُعَاويَه مُقْبِلاً قال: يَا سَعِيْد، وَالله لَألْقِيَنَّ عَلَى اِبنِ عبّاسٍ مَسَائِلَ يَعْيَى بِجَوَابِهَا، فَقَالَ لَهُ سَعِيْدٌ: لَيْسَ مِثْلُ ابنُ عَبّاسٍ يَعْيَى بِمَسَائِلِكَ، فَلَمَّا جَلَسَ قَالَ لَهُ مُعَاوِيَه: مَا تَقُوُلُ فِيْ أبِى بَكرِ؟ قال: (رَحِمَ الله أبابَكر، كَانَ - وَاللهِ - لِلْقُرانِ تَالِياً، وَعَنِ الْمَيْل نَائياً، وَعَنَ الْفَحْشَاءِ سَاهياً، وَعَنِ المَنْكِرِ نَاهِياً، وَبِدِيْنِهِ عَارِفًا، مِنَ اللهِ خَائِفاً، وَبِاللَّيْلِ قَائِماً، وَبِالنَّهارِ صَائِماً، وَمِنْ دُنْيَاهُ سَالِماً وَعَلَىَ عَدْلِ الْبَرِيَّه عَازِماً، وَبِالْمَعُروفِ آمِراً وَاِلَيْهِ صَائِراً، وَفِي الاَحْوَالِ شَاكِراً، وَللَّهِ فيِ الْغُدُوِّ وَالرَّوَاحِ ذاكِراً، وَلِنَفْسِهِ بِالمَصَالِح قَاهِراً. فَاقَ أصْحَابَهُ وَرَعاً وَكَفَافاً، وَزُهْداً وَعِفَافاً وَبِرّا وَحِيَاطَه وَزَهَادَه وَكَفَاءَه، فَأَعْقَبَ الله مَنْ ثَلَبَهُ اللَّعائِنَ اِلىَ يَوْمِ القِيَامَه).

قَالَ مُعَاوِيَه: فَمَاَ تَقُوْلُ فِي عُمَر بِنِ الخَطَّابِ؟ قاَلَ: (رَحَمَ الله أبا حَفْصٍ، كَانَ - وَاللهِ - حَلِيْفَ الاسْلِاَمِ، وَمَأوىَ الأَيْتَامِ، وَمحِلَّ الايْمَانِ، وَمَلَاذَ الضُّعَفَاءِ، وَمَعْقِلِ الحُنَفَاء، لِلْخَلْقِ حِصْناً، وَلِلنَّاسِ عَوْناً، قَامَ بِحَقِ اللهِ صَابِراً مُحْتَسِبّاً حَتّىَ أَظْهَرالله الدِّيْنَ وَفَتَحَ الدِّيَارَ، وَكِرَالله فِي الْاَقْطَارِ وَالْمَنَاهِل وَعَلىَ التّلِاَلِ وَفىِ الضَّواحِى وَالبِقَاعِ، وَعِنْدالخَنَى و قُوراً، وَفِي الشِّده وَالرَّخَاءِ شَكُوراً، وَلِلّه فِيْ كُلِّ وَقْتٍ وَأوَانٍ ذَكُوْراً، فأَعْقَبَ الله مَنْ يُبْغِضُهُ اللَّعْنَه اِلَى يَوْمِ الْحَسْرِه).

قَاَلَ مُعَاوَيَه س: فَمَا تَقُوْلُ فِيْ عُثْمَانَ بِنِ عَفَّانَ؟ قَالَ: (رَحَمِ الله أبا عُمْرو، كاَنَ - وَاللهِ - أَكْرَمَ الحَفَده، وَأوْصَلَ البَرَرَه، وَأصْبَرَ الغُزَاه، هَجَّاداً بِالاَسْحَارِ، كَثِيْراَلدُّمُوْعِ عِنْدَ ذَكْرِاللهِ، دَائِمَ الفِكْرِ فِيْمَا يَعْنِيهِ اللَّيْلَ وَالْنَهَارَ، نَاهِضًا اِلى كُلِّ مَكْرُمَه، يَسْعَىِ اِلَى كُلّ مُنْجِيَه، فَرَّاراً مِنْ كُلّ مُوْبِقَه، وَصَاحِبِ الْجِيشِ وَالبِئْرِ، وَخَتَنَ المُصْطَفىَ عَلى ابْنَتَيْهَ، فَأعْقَبَ الله مَنْ سَبَّهُ النَّدَامَه اِلَى يَوْمٍ الْقِيَامَه).

قَالَ مُعَاوِيَه س: فَمَا تَقُوْلُ فِي عَلِىِّ بن أبي طَالِبٍ؟ قَالَ: (رَحِمَ الله أَبَا الْحَسَنِ كَاَنَ وَاللهِ - عَلَمُ الْهُدَى، وَكَهْفَ التُّقَى، وَمَحِلِّ الحِجَى، وَطَوْدَ البَهَاءِ، وَنُوَْرالسُّرَىِ فِي ظُلَمِ الدُّجَى، دَاعِياً اِلَى المَحَجَّه العُظْمَى، عَالِماً، بِمَا فِي الصُّحُفِ الاُوْلَى، وَقَائِماً بالتَّأوِيْلِ وَالذِّكْرَى، مُتَعَلِقاً بِأسْبَابِ الْهُدَى، وَتَارِكَا لِلْجَوْرِ وَالَاذْىِ، وَحَائِداً عَنْ طُرُقَاتِ الرَّدَى، وَخَيْرَ مَنْ آمَنَ وَاَتَّقَى، وَسَيّدَ مَنْ تَقَمَّصَ وَاَرْتَدَىِ، وَأَفْضَل مَنْ حَجَّ وَسَعَىَ، وَأَسْمَحَ مَنْ عَدَلَ وَسَوَّى، وَأَخْطَبَ أَهْلِ الدُّنْيَا اِلاَّ الاَنْبَيَاءَ وَالنَّبَّى المُصْطَفىَ، وَصَاحِبَ القِبُلَتَيْنِ، فَهَلُ يُوَازِيْهِ مُوَحِّدٌ؟! وَزَوْجُ خَيْرِالنِّسَاءِ وَأبوَ السّبْطَيْنِ، لَمْ‏تَرَ عَيْنِى مِثْلَهُ وَلَاتَرَى اِلَى يَوْمِ القِيَامَه وَاللِّقَاءِ، مَنْ لَعَنَهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَهاللهِ وَالْعِبَادِ اِلىَ يَوْمِ القِيَامَه).

قَالَ: فَمَا تَقُوْلُ فِي طَلْحَه وَالزُّبَيْر؟ قَالَ: (رَحْمَهالله عَلَيْهِمَا، كَانَا - وَاللهِ - عَفِيْفَيْنٍ، بَرَّيْنِ، مُسْلِمَيْنِ، طَاهِرَيْنِ، مُتَطَهّرَيْنِ، شَهِيْدَيْنِ، عَالِمَيْنِ، زَلازله وَالله غَافِرٌ لَهُمَا اِنْ شَاَءالله بِالنَّصْرَه القَدِيْمَه وَالصُّحْبَه الْقَدِيْمَه وَالْاَفْعَال الْجَمِيْلَه).

قَالَ مُعَاويَه: فَمَا تَقُوْلُ فِي الْعَبَّاسِ؟ قَالَ: رَحِمَ الله أبَاالفَضْلِ كَانَ - وَاللهِ - صِنْوَ أَبِى رَسُوْلِ اللهِ ص، وَقُرَّه عَيْنِ صَفِىّ‏اللهِ، كَهْفَ الاَقْوَامِ، وَسَيِّدِ الاَعْمَامِ، وَقَدْ عَلاَ بَصَراً بِالْاُمُوْرِ وَنَظَراً بِالْعَوَاقِبِ. قَدْزَانَهُ عِلْمٌ، قَدْ تَلَاشَتِ الاَحْسَابُ عِنْدَ ذِكْرِ فَضِيْلَتِهِ، وَتَبَاعَدَتِ الاَنْسَابُ عِنْدَ فَخْرَ عَشِيْرَتِهِ، وَلَمْ لاَ يَكُوْنَ كَذَلِكَ! وَقَدْ سَاسَهُ أَكْرَمُ مَنْ دَبَّ وَهبَّ عَبْدُالْمُطَلِبِ، أَفْخَرُ مِنْ مَشَىِ مِنْ قُرَيْشِ وَرَكَبَ؟!»... فَذَكَرَ الْحَدِيْثَ. قَالَ الْـهَيْثُمِىُّ (۱۶۰/۹): رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ، وَفِيْهِ مَنْ لَمْ أعْرِفْهُم. «طبرانى از ربعى بن حراش روایت نموده، که گفت: عبدالله بن عبّاس جهت ورود نزد معاویه ساجازه خواست، در حالى که طوائف قریش در اطرافش نشسته بودند، و سعید بن العاص در طرف راست وى نشسته بود، چون معاویه ساو را در حال آمدن دید، گفت: اى سعید، به خدا سوگند، براى ابن عبّاس مسایلى را عرضه خواهم نمود که از پاسخ به آنها عاجز بماند، سعید به او گفت: شخصیتى مانند ابن عبّاس از دادن پاسخ به سؤال‏ها و مسایل تو عاجز نمى‏ماند. هنگامى که ابن عبّاس نشست، معاویه سبه وى گفت: درباره ابوبکر چه مى‏گویى؟ گفت: (خداوند ابوبکر را رحمت کند، وى به خدا سوگند، همیشه قرآن را تلاوت مى‏نمود، از کجى دور و از فحشا بى‌خبر و غافل بود، و نهى از منکر مى‏نمود، و از دین خود آگاه و باخبر بود، واز خدا مى‏ترسید، و در شب قیام مى‏کرد، و روز روزه مى‏داشت، و از دنیاى خود سالم و محفوظ بود، و بر عدالت درباره اهل زمین عزم راسخ داشت. به معروف و کارهاى نیک امر مى‏نمود و به طرف آن روان بود، و در همه احوالات شاکر، و در صبح و بیگاه به یاد خدا بود، و بر نفس خود در امورات اصلاحى سخت گیر و از یاران و اصحاب خود درتقوى، نگه دارى نفس، زهد، عفت، نیکى، صیانت، پارسائى، و کفاءت برتر و بلند بود. کسى که عیب و یانقصى را به وى ملحق گرداند، خداوند او را با نثار لعنت‏ها تا روز قیامت سزا و عقاب دهد!.

حضرت معاویه سگفت: درباره عمر بن الخطاب چه مى‏گویى؟ فرمود: (خداوند ابوحفص را رحمت کند، به خدا سوگند وى، ملازم و مددگار اسلام، مأوا و جایگاه ایتام، محل ایمان، پناگاه ضعیفان، سنگر استوار روى گردانندگان از باطل به طرف حق، قلعه‏اى براى مردم، و کمک کننده و یاور آنها بود. وى براى اداى حق الهى قیام نمود و درین راستا با صبر و امید پاداش و ثواب از طرف خداوند تا آن وقت ایستادگى نمود که خداوند دین را غالب و شهرها را فتح نمود، و خداوند در اقلیم‏ها، جاهاى آب نوشیدن در خلال راه‏ها، پشته‏ها، اطراف و نواحى شهرها، و قطعه‏هاى زمین، یاد شد. ذکر او به‌جاى آورده شد، وى هنگام قول فحش در برابرش با وقار و باعزت، و در سختى و آرامى شاکر بود، و در هر وقت و لحظه به یاد و ذکر الهى مشغول بود، خداوند بر کسى که وى را بد مى‏بیند، تا روز حسرت و پشیمانى، لعنت نازل فرماید).

معاویه سگفت: درباره عثمان سچه مى‏گویى؟ گفت: (خداوند ابوعمرو را رحمت کند! به خدا سوگند وى، بهترین خدمتگاران بود، و از همه نیکان در صله رحم نیکوتر بود. مجاهد شکیبایى بود و در سحرگاهان تهجّد مى‏خواند. اشک‏هایش وقت ذکر خداوند به کثرت روان مى‏بود. در چیزهایى که به وى ارتباط داشت در شب و روز فکر مى‏کرد. به طرف هر عزتى حرکت نموده، و مى‏جست. به طرف هر عمل نجات دهنده سعى مى‏ورزید، و از هر فعل هلاک کننده فرار مى‏نمود. وى صاحب ارتش و چاه است [۴۴]، و داماد پیامبر صبر دو دخترش. خداوند بر کسى که وى را دشنام دهد تا روز قیامت ندامت و پشیمانى نازل فرماید!).

معاویه سگفت: درباره على بن ابى طالب چه مى‏گویى؟ گفت: (خداوند ابوالحسن را رحمت کند! به خدا سوگند وى، نشانه هدایت، غار تقوى، محل عقل، کوه حسن و نور متحرک و روان در تاریکى شب بود. وى دعوتگر به راه راست و بزرگ بود، و به آنچه که در صحیفه‏هاى اوّل آمده بود عالم و دانا بود. همیشه توأم با وعظ و نصیحت بود، به اسباب هدایت متمسّک، و تارک جور و اذیت بود. از راه‏هاى خراب و پست روى گردان، و بهترین آنهایى بود که ایمان آورده و تقوى پیشه نموده بودند، و سردار آنهایى بود که لباس بر تن نموده و چادر پوشیده بودند، و بهترین حج کنندگان و سعى کنندگان بود،و از هر عادل و با انصاف نرم‏تر و متسامح‏تر بود. وى به جز از محمّد صو بقیه انبیاء از همه اهل دنیا خطیب‏تر بود. وى در زمره اصحاب قبلتین است. آیا موحدى با وى برابرى مى‏کند؟! وى شوهر بهترین زنان، و پدر دو نواسه پیامبر صاست. چشمم مانند او را ندیده است، و تا روز قیامت و لقا نخواهد دید. کسى که وى را لعنت کند، خداوند أو بندگان، او را تا قیامت لعنت نمایند).

معاویه سگفت: درباره طلحه و زبیر چه مى‏گویى؟ گفت: (رحمت خداوند أبر آنها باشد، آنها به خدا سوگند، عفیف، نیکوکار، مسلمان، پاک، در حصول پاکى مجتهد، شهید و عالم بودند. هردو، یک لغزشى نمودند، و خداوند أاگر بخواهد به خاطر یارى‏هاى قدیم، و صحبت قدیم و افعال خوب‌شان با پیامبر ص، آنها را مى‏بخشد).

معاویه سگفت: درباره عبّاس چه مى‏گویى؟ گفت: (خداوند أابوالفضل را رحمت کند، به خدا سوگند، وى برادر اصلى پدر پیامبر خدا ص، و روشنى چشم برگزیده خدا، پناه قوم‏ها، و سردار عموها بود. وى از دید و بصیرت عالى در امور و آینده نگرى برخوردار بود، و علم وى را زینت بخشیده بود. نسب‏ها و ذکر فضیلت‏ها هنگام ذکر فضیلت وى هیچ مى‏شود، و اسباب و انگیزه‏ها وقت ذکر شرافت و فضیلت خانوادگى وى با دیگران از هم فاصله گرفته و دور مى‏شوند.

چرا چنین نباشد! چون وى از تربیت یافتگان بهترین شخص میان موجودها و غایب‏ها یعنى عبدالمطّلب بود، و نسبت به هر پیاده و سوار قریش معزّزتر و بهتر بود؟!)... و حدیث را متذکر شده است [۴۵]. هیثمى (۱۶۰/۹) مى‏گوید: این را طبرانى روایت نموده، و در آن کسانى‌اند که من آنها را نمى‏شناسم».

[۳۹] ابن جریر در تفسیرش (۴/۴۳). [۴۰] ابن جریر در تفسیرش (۴/۴۳). [۴۱] قریه‏اى است در حوران - از مناطق شام - در میان جاسم و نوى، که مرکز ارتش اسلامى در زمان عمر سبود، چون عمر سبه طرف شام مى‏رفت، آنجا رفته و بیانیه ایراد مى‏نمود، این منطقه اکنون تخریب شده است، که در نزدیک آن تپه بزرگى با چشمه آبى قرار دارد، و حادثه (جابیه) در هنگام فتح مناطق شام اتفاق افتاد و عبدالله بن مسعود از جمله کسانى بود که در معارک مناطق شام شرکت داشتند. [۴۲] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد! ابونعیم در «الحلیة» (۱/۸۴)، و ابن عبدالبر در «الإستیعاب» (۳/۴۴)، در سند آن دو علت وجود دارد: محمد بن سائب کلبی که متهم به دروغ است و همچنین به رافضی‌گری متهم شده است. و علت دوم: ابوضالح باذام مولای ام هانی که ضعیف است. [۴۳] در سند آن حرماذی مذکور مجهول و ناشناخته است. [۴۴] اشاره به آماده نمودن لشکر عسره در غزوه تبوک توسط عثمان سبا بخش اکثر از مالش است، و همچنان اشاره است، به خریدارى چاه رومه از صاحب یهودى آن توسط عثمان سکه چاه بزرگى بود، و وقف نمودن آن براى مسلمانان. [۴۵] ضعیف. چنانچه هیثمی در «المجمع» (۹/۱۶۰) می‌گوید: طبرانی آن را روایت نموده است. هیثمی می‌گوید: «و در سند آن کسانی هستند که آنان را نمی‌شناسم».