حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

نامه پیامبر خدا صبه اهل نجران

نامه پیامبر خدا صبه اهل نجران

بیهقى از یونس بن بُکیر از سلمه بن عَبد یسُوع از پدرش از جدش روایت نموده - یونس مى‏گوید: وى نصرانى بود و اسلام آورد - که: پیامبر خدا صقبل از این که (سوره نمل) طس سلیمان طس سلیمان (سوره نمل) نازل شود براى اهل نجران چنین نوشت:

«بِاِسْمِ اِله اِبْراهِيْمَ وَاِسْحَاقَ وَيَعْقُوْبَ. مِنْ مُحَمَّدِ النَّبِىّ رَسُوْلِ الله اِلى اُسْقُفِ نَجْران وَاَهْل نَجْران: سَلِّم اَنْتُمْ، فَاِنِّي اَحْمَدُ اِلَيْكُمْ اِله اِبْراهِيْمَ وَاِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّيْ اَدْعُوْكُمْ اِلى عِبَادَهاللهِ مِنْ عِبَادَه الْعِبَادِ، وَاَدْعُوْكُمْ اِلى وَلَاَيه اللهِ مِنْ وَلَاَيه الْعِبَاد، فَاِنْ اَبِيْتُمْ فَالْجَزِيَه، فَاِنْ اَبِيْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِحَرْبِ. وَالسَّلام». «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب. از محمّد نبى و رسول خدا به اسقف نجران و اهل نجران: براى شما سلامتى و امان باد، من براى شما خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‏کنم، امّا بعد: من شما را از عبادت بندگان به عبادت الله دعوت مى‏نمایم، و شما را از قیمومیت بندگان به قیمومیت خداوند فرا مى‏خوانم، اگر ابا ورزیدید، جزیه بپردازید و اگر از آن هم ابا ورزیدید، با شما اعلام جنگ است. والسلام».

چون نامه به اسقف رسید و آن را مطالعه نمود، از آن به وحشت افتاد و بسیار ترسید، و دنبال مردى از نجران که به او شُرَحْبِیل بن وداعه گفته می‌شد فرستاد، و او را خواست - شرحبیل ازاهل همدان بود، و چون معضله‏اى پیش مى‏آمد قبل از وى هیچ کسى، نه «أَیهَم»، نه «سید» و نه هم «عاقِب» [۲۳۳]طلب نمى‏شد، بلکه جهت مشورت قبل از همه او خواسته مى‏شد - اسقف نامه فرستاده خدا صرا به شُرَحْبِیل داد و وى آن را خواند. اسقف سپس پرسید: اى ابومریم نظرت درین باره چیست؟ شُرَحْبِیل در پاسخ گفت: خودت مى‏دانى که خداوند براى ابراهیم در ذریه اسماعیل وعده نبوّت داده است، پس چه مانعى وجود دارد که این مرد همان نبى موعود باشد، و در امر نبوت، من راى و نظرى ندارم، و اگر کارى از کارهاى دنیا مى‏بود، حتماً به تو مشورت مى‏دادم، و نظرم را در ضمن تلاش و کوششم ابراز مى‏داشتم. آن گاه اسقف گفت: کنار برو و بنشین، شُرَحْبِیل کنار رفت و در گوشه‏اى نشست. اسقف دنبال مرد دیگرى از نجران که به او عبدالله بن شُرَحْبِیل گفته مى‏شد فرستاد، وى از جمله ذى اصبح از قبیله حِمْیر بود، نامه را برایش خواند، ونظرش را درین باره جویا شد او نیز چون شُرَحْبِیل پاسخ داد. اسقف گفت: کنار برو بنشین. عبدالله کنار رفته و در کنجى نشست. اسقف دنبال مردى از نجران که به وى جبار بن فیض گفته مى‏شد، و از بنى حارث بن کعب و یکى از بنى الحِمَاس بود فرستاد، نامه را برایش خواند و نظرش را درین مورد جویا شد، وى نیز همان گفته‏هاى شرحبیل و عبدالله را تکرار نمود، اسقف به وى دستور داد، وى نیز کنار رفت و در گوشه نشست.

چون همه آنها یک نظر را ابراز داشتند، اسقف امر نمود و ناقوس‏ها به صدا درآمد، آتش‏ها روشن و جامه‏هاى مویى در صومعه‏ها بلند کرده شد، چون رعب و هراسى در روز براى‌شان مى‏رسید همین عمل را انجام مى‏دادند، و اگر ترس‌شان در شب مى‏بود ناقوس‏ها را به صدا در آورده، و آتش‏ها را در صوامع برافروخته و شعله ور مى‏کردند.

چون ناقوس‏ها به صدا درآمد و جامه‏هاى مویى بلند گردید، همه اهل دره از بالا تا پایین آن، که طول آن به مقدار یک روز حرکت یک سوار کار سریع بود، و هفتاد و سه قریه در آن وجودداشت، و یک صدو بیست هزار جنگجوى آماده به پیکار را در خود جاى داده بود، جمع شدند. اسقف نامه پیامبر خدا صرا براى آنها قرائت کرد، و نظرشان را درباره آن جویا شد. اهل رأى آنها نظر دادند که باید شُرَحْبِیل بن وَدَاعه همدانى، عبدالله بن شُرَحْبِیل اَصْبَحِى و جبار بن فیض حارثى را بفرستند و آنها خبر پیامبر خدا صرا براى‌شان بیاورند. وفد به راه افتاد تا این که به مدینه رسید، و چون به مدینه رسیدند، لباس‏هاى سفر را از تن درآورده و نوع لباس‏هاى مجلل یمنى خود را با انگشترهاى طلایى به تن نمودند. بعد حرکت نمودند تا این که نزد پیامبر خدا صآمدند، به پیامبر صسلام دادند ولى وى پاسخ سلام‌شان را نداد، و در طول روز انتظار صحبت پیامبر را کشیدند، امّا به خاطر، همان لباس‏هاى مجلل و انگشترهاى طلایى‌شان پیامبر صبا آنان حرف نزد. ایشان حرکت کرده درصدد یافتن عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف که آنها را مى‏شناختند، خارج شدند و آنها را در مجلسى که عده‏اى از مهاجرین و انصار حضور داشتند، دریافته گفتند: اى عثمان و عبدالرحمن، پیامبر‌تان براى ما نامه‏اى نوشت، و ما در پاسخ به نامه وى اینجا آمدیم، نزدش رفته و به وى سلام دادیم، امّا جواب سلام ما را نداد، و روز دراز انتظار صحبت وى را کشیدیم، ولى با این همه از صحبت با ما اجتناب ورزید، شما در این مورد چه نظرى دارید؟ آیا این را مناسب مى‏دانید که ما باز گردیم؟ حضرت عثمان و عبدالرحمن از حضرت على - که درمیان قوم حضور داشت - پرسیدند: اى ابوالحسن درباره این قوم چه مى‏گویى؟ حضرت علىسبه عثمان و عبدالرحمن بفرمود: به نظر من اینها این لباس‏هاى‏خود را با انگشترهاى‌شان کنار گذارند و لباس‏هاى سفر خود را پوشیده دوباره نزد وى بروند. آنان این کار را نمودند، و به پیامبر صسلام دادند، او سلام‌شان را پاسخ داد، سپس گفت: «سوگند به ذاتى که مرا به حق مبعوث نموده وقتى اینها در مرتبه اوّل نزدم آمدند، ابلیس همراه‌شان بود». بعد پیامبر صاز ایشان سئوالاتى نمود، ایشان نیز از پیامبر صسئوال‌هایی کردند، مناقشه اینها تا حدّى طول کشید که آنها از پیامبر صپرسیدند: درباره عیسى چه مى‏گویى؟ چون ما نصارى هستیم و به طرف قوم خود بر مى‏گردیم - اگر پیامبر باشى - خوشحال خواهیم شد تا ازتو بشنویم که درباره وى چه مى‏گویى. پیامبر خدا صفرمود: «امروز من درباره وى چیزى با خود ندارم، شما اینجا اقامت کنید تا شما را از آنچه پروردگارم برایم درباره عیسى مى‏گوید، آگاه کنم». فرداى آن روز خداوند أاین آیه را نازل کرد:

﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ - تا به این قول خداوند - ٱلۡكَٰذِبِينَ[آل عمران: ۵۹-۶۱].

ترجمه: «مثال عیسى نزد خدا مانند مثال آدم است - تا به این قول خداوند - دروغ گویان».

ولى آنها از اقرار به این قول ابا ورزیدند.

و فرداى آنروز، پس از خبر دادن این آیه به آنها، پیامبر خدا صبه شمول حسن و حسین که در چادر پیامبر صقرار داشتند و فاطمه به دنبال وى روان بود، براى مباهله [۲۳۴]بیرون رفتند و پیامبر صدر آن روز چندین زن داشت. درین فرصت شرحبیل به دو تن از همراهان خود گفت: خود مى‏دانید که اگر بالا و پایین دره جمع شوند جز بر رأى من کارى را انجام نمى‏دهند، به خدا سوگند، من کار دشوارى را ملاحظه مى‏کنم، به خدا قسم اگر این مرد پیامبر باشد، اوّلین خارچشم وى از میان عربها ما بوده‏ایم، و از جمله اوّلین کسانى مى‏باشیم که دعوتش را رد کرده‏ایم، و این عمل کارى است که اثرش از سینه وى و یارانش درباره ما، تا این که مصیبتى به ما نرسانند بیرون نخواهد رفت. و ما در مقایسه با عربهاى دیگر، نزدیک‏ترین همسایگان اوییم. و اگر این مرد نبى مرسل باشد، و ما با وى مباهله کنیم، بدون تردید در روى زمین از ما موى و ناخنى باقى نخواهد ماند و همه هلاک خواهد شد. آن دو تن همراهان شرحبیل گفتند: اى ابومریم پس چه باید کرد؟ شرحبیل گفت: نظر من این است که وى را حکم [۲۳۵]گردانیم، چون او را مردى مى‏بینم که ابداً به ستم و بیدادگرى حکم نمى‏کند. آن دو تن گفتند: تو مى‏دانى و او. راوى می‌گوید: شرحبیل با پیامبر خدا صملاقات نمود و به وى گفت: من چیزى بهتر از مباهله تو را انتخاب نموده‏ام. پیامبر صپرسید: «آن چیست؟» شرحبیل پاسخ داد: فیصله و حکمیت درباره ما از امروز تا شب و از شب تا صبح. هر داورى اى را که درین مدت درباره ما بنمایى، آن را قبول داریم. پیامبر خدا صدر جواب به این پیشنهاد وى فرمود: «شاید پشت سر تو کسى باشد که تو را ملامت نماید». شرحبیل گفت: ازین دو همراهم بپرس، پیامبر از آن دو پرسید آنها گفتند: دره ما چیزى را بدون رأى شرحبیل رد و یا قبول نمى‏کند. به این صورت پیامبر خدا صبدون این که با آنها مباهله نماید برگشت، تا این که فردا شد و آنها نزد پیامبر صآمدند. و پیامبر صاین نامه را براى‏شان نوشت:

«بِسْمِ‏اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ. هَذَا مَا كَتَبَ الَّنبِىُّ مُحَمَّد رَسُوْلَ الله لِنَجْرَان: - اِنْ كَانَ عَلَيْهمْ حِكْمَه - فِيْ كُلّ ثَمَرَه وَكُلّ صَفْرَاء وَبَيْضَاء وَسَوْدَاء وَرَقِيْق فَاضِلٌ عَلَيْهِم، وَتَرْك ذلِكَ كُلُّهُ لَهُمْ عَلى اَلْفَىْ حُلَّه: فِيْ كُلِّ رَجَبٍ اَلْفَ حُلَّه، وَفِىْ كُلِّ صَفَرٍ اَلْفَ حُلَّه». ترجمه: «به نام خداى بخشاینده مهربان. این چیزى است که محمّد نبى و رسول خدا براى اهل نجران نوشته - البته در صورتى که حکم وى برایشان نافذ گردد - همه میوه، و هر زرد، (طلا) و سفید (نقره) و سیاه (خرما) غلام و کنیز را که براى ایشان اضافه است، در بدل پرداخت دوهزار لباس، به آنها واگذار نموده است: در هر (ماه) رجب یک هزار لباس بدهند، و در هر (ماه) صفر یک هزار دیگر».

و همه شرطها را متذکر شده. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۶۹/۱) آمده است. و در البدایه (۵۵/۵) بعد ازین قولش - و همه شرطها را متذکر شده، افزوده است: تا این که ابوسُفیان بن حَرْب، غَیلان بن عَمْرو، مالک بن عوف از بنى نَصر، اَقْرَع بن حابِس حنظلى و مغیره در آن به عنوان شاهدان ثبت شدند، و نامه نوشته شد. وقتى که آنها نامه خود را گرفتند، به طرف نجران برگشتند و با اسقف یک برادر مادرى‏اش بود، که از لحاظ نسبت فرزند عمویش مى‏شد به او بشر بن معاویه مى‏گفتند و کنیه وى ابوعلقمه بود. وفد، نامه پیامبر خدا صرا براى اسقف سپرد، در جریان رفتن اسقف آن نامه را مى‏خواند و ابوعلقمه در کنار وى قرار داشت، و هر دوى ایشان در حرکت بودند، که ناگهان شتر بشر پایش به چیزى خورد و به روى رفت تا بیفتد، بشر صریحاً با گرفتن نام پیامبر صاو را دعا نمود تا هلاک گردد. اسقف درین موقع، به او گفت: به خدا سوگند، نبى مرسل را به نابودى و هلاکت دعا نمودى. بشر به وى گفت: بدون شک و تردید، به خدا سوگند، از شتر خود تا وقتى پایین نمى‏آیم و پالان آن را دور نمى‏کنم که نزد پیامبر خدا صخود را نرسانیده باشم. به این صورت وى روى شتر خود را به طرف مدینه گردانید، اسقف نیز شتر خود را به طرف وى گردانیده گفت: این را از من خوب بشنو، آن را بدین خاطر گفتم تا آن سخن ازمن به عرب برسد و آنها گمان نکنند که ما چیزى از حق وى را کم نموده‏ایم، و یا این که گفته او را پذیرفته‏ایم، و چنان به او سر نهاده‏ایم که عربها آن چنان گردن ننهاده‏اند، در حالى که ما از آنها قویتر و زیادتر هستیم.

بشر به اسقف گفت: نه به خدا سوگند آنچه را از سرت بیرون شد ابداً قبول نمى‏کنم، - ودر حالى که پشت خود را به طرف اسقف گردانیده بود - شتر خود را کوبید، و چنین رجز مى‏خواند:

اِلَيْكَ تَغْدُو قَلَقاً وضيُنُها
مُعْتَرِضاً فِيْ بَطْنِهَا جَنِيْنُهَا
مُخَالِفاً دِيْنَ النَّصَارى دِيْنُها

ترجمه: «(شتر) درحالى به طرف تو مى‏رود که تسمه‏اش تکان مى‏خورد، و پرواى جنین یا بچه‏اش را که در شکمش هست ندارد، و دینش نیز درین حالت مخالف دین نصارى است».

تا این که نزد پیامبر خدا صآمد و اسلام آورد، و همیشه با پیامبر صبود، تا این که بعد از آن به قتل رسید. راوى گوید: وفد داخل نجران شد، و نزد راهب ابن ابى شِمْر زُبَیدِى در حالى آمد، که وى در بالاى صومعه خود قرار داشت، و به او خبر داد که نبیى در تهامه مبعوث گردیده است - و براى وى قصه وفد نجران را با پیامبر صبازگو نمود، و این را برایش متذکر شد که پیامبر صاز آنها خواست تا مباهله نمایند ولى آنها از انجام این عمل ابا ورزیدند و بشر بن معاویه از میان آنها به طرف وى رفته و اسلام آورد - راهب گفت: مرا پایین بیاورید، وگرنه خودم را ازین صومعه پایین مى‏اندازم. راوى مى‏گوید: آن گاه او را پایین آوردند، و او هدیه‏اى را با خود گرفته نزد پیامبر خدا صرفت، که از آن هدایاى وى یکى این جامه است که آن را خلفا مى‏پوشند، و یک کاسه بزرگ و یک عصا. وى براى مدتى نزد پیامبر خدا صاقامت داشت و وحى را مى‏شنید، و بعد از آن بدون این که اسلام بیاورد، دوباره به طرف قوم خود برگشت، و وعده سپرد که به زودى برخواهد گشت امّا این کار براى وى بار دیگر میسر نگردید تا این که پیامبر خدا صدرگذشت. امّا اسقف ابوحارث بعد از آن و درحالى که او را «سید» و «عاقب» و بقیه بزرگان قومش همراهى مى‏نمودند نزد پیامبر خدا صآمد و مدتى را نزد وى اقامت داشتند و آنچه را که براى وى از طرف خداوند أنازل مى‏شد مى‏شنیدند، و پیامبر صبعد از آن این نامه را براى اسقف و بقیه اسقف‏هاى نجران نوشت.

[۲۳۳] در نزد مسیحیان نجران در آن زمان «عاقب» به معناى امیر و صاحب رأى بود و مقامش چنان بود که بدون مشورت و رأى او کارى انجام نمى‏دادند. «سید» به معناى کشیش و بزرگ مجالس ایشان بود، که اسمش «ایهم» بود «اسقف» نیز سمت پیشواى روحانى جامعه آنها را به عهده داشت. براى تفصیل بیشتر به سیرت ابن هشام، جلد اوّل (ص۳۸۰) ترجمه سیدهاشم رسولى مراجعه شود. م. [۲۳۴] مباهله: چنانکه از محتواى قصه وفد نصاراى نجران آشکار گردید،هنگامى که آنها در ضمن ارائه دلایل قانع کننده در ارتباط با حضرت عیسى (÷) از طرف رسول خدا صقانع نشدند، خداوند أچنین حکم نمود: ﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١[آل عمران: ۶۱]. ترجمه: «پس هر که مخاصمه کند با تو در آن قصه (قصه حضرت عیسى) بعد از آن که رسید تو را از دانش، پس بگو بیایید که بخواهیم فرزندان خود را و فرزندان شما را و زنان خود و زنان شما را و ذات‏هاى خود و ذات‏هاى شما را پس همه به زارى دعا کنیم پس بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگویان». و به این شکل یک صورت مکمل براى مباهله از طرف خداوند تجویز گردید، که هردو جماعت به جان و خانواده خویش حاضر شوند و از صمیم قلب دعا نمایند که هر که در میان ما دروغ مى‏گوید لعنت وعذاب خدا أبر وى بادا و اوّل کسى به این کار اقدام نماید که در حقانیت و صداقت خود بیشتر یقین دارد. در قرآن کریم تصریح نشده است که بعد از پیامبر صمباهله نمایند، و یا چنانکه اثر آن درباره پیامبر صظاهر شده همیشه چنان خواهد بود، ولى از طریق عمل سلف و از تصریحات فقه حنفى معلوم مى‏شود که مشروعیت مباهله اکنون نیز باقى است،آن هم در اشیایى که ثبوت آن قطعى باشد، امّا حضور زنان و اطفال و ورود عذاب چنان که در مباهله رسول خدا صظاهر مى‏شد ضرورى نیست، و خود مباهله یک نوع اتمام حجت است که به این وسیله بحث تمام مى‏شود، ولى مباهله با هر کاذبى لازم نیست مگر با کاذب معاند. براى تفصیل موضوع به تفسیر کابلى چاپ چهارم، نشر احسان (۳۲۸-۳۲۷) جلد اوّل طبع: ۱۳۷۰ ھ.ش. در ذیل تفسیر آیات فوق مراجعه شود. م. [۲۳۵] در اصل چنین آمده: «با وى صحبت کنیم» ولى درست همان است که ذکر نمودیم، چنانکه در ابن کثیر آمده است.