حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

جدال و احتجاج سران قریش با پیامبر ص در ارتباط با دعوت آنها به طرف اسلام و پاسخ پیامبر ص

جدال و احتجاج سران قریش با پیامبر ص در ارتباط با دعوت آنها به طرف اسلام و پاسخ پیامبر ص

ابن جریر از ابن عبّاس بروایت نموده که: عُتْبَه و شیبه پسران ربیعه، ابوسُفیان بن حرب، مردى از بنى عبدالدار، ابوالبَخْترى از بنى الاسد، اسود بن عبدالمطلب بن اسد، زَمْعه بن اسود، ولیدبن مغیره، ابوجهل بن هشام، عبدالله بن ابى امیه، اُمِیه بن خلف، عاص بن وائل، و نُبَیه و مُنَبَّه پسران حجاج سهمى، همه - و یا کسانى از ایشان - در پشت کعبه بعد از غروب آفتاب دور هم جمع شدند. بعضى آنها به یکدیگر گفتند: کسى را نزد محمّد بفرستید و (با احضار نمودن وى در اینجا) همراهش صحبت و مخاصمه نمایید، تا این که در ارتباط با وى معذور دانسته شوید. بنابراین آن‏ها کسى را دنبال وى فرستادند که: اشراف و بزرگان قومت به خاطر تو جمع شده، و مى‏خواهند با تو صحبت نمایند. پیامبر صبه‌سوى آنها به این گمان که در ارتباط به کارهاى وى براى آنها نظر جدیدى پیدا شده است، شتافت - چون پیامبر صبه آنها علاقه‏مند بود، و هدایت‌شان را دوست داشت، و مشقّت و فساد و هلاک آنها برایش گران تمام شده و رنجش مى‏داد - تا این که نزد آنها (رسیده و در کنارشان) نشست. آنان گفتند: اى محمد، ما به دلیلى کسى را دنبال تو فرستاده و تو را خواستیم تا در ارتباط به تو معذور شناخته شویم، و ما - به خدا سوگند - هیچ مردى از عرب را نمى‏شناسیم که بر قوم خود آن چه را تو بر قومت داخل نموده‏اى، داخل کرده باشد!! پدران را دشنام دادى، دین را عیب‏جویى کردى، عقل را سبک شمردى، و خدایان را ناسزا گفتى، و وحدت ما را از هم گسسته و متفرّق ساختى. خلاصه، آن چه کار ناشایسته بود آن را در میان ما و خودت انجام دادى. اگر این سخن‏ها را به خاطر طلب مال آورده باشى، برایت آن قدر مال جمع مى‏کنیم، تا از همه ما مالدارتر باشى. و اگر خواهان شرف و عزّت در میان ما باشى، تو را سردار خود تعیین مى‏نماییم، و اگر خواهان پادشاهى هستى، تو را پادشاه خود مى‏گردانیم، و اگر این چیزى که برایت به وجود آمده بر اثر جن‏زدگى است، که بر تو غالب شده و خودت از دفع آن عاجز آمده‏اى - و گاهى هم این طور مى‏شود - ما اموال خود را براى معالجه تو بذل مى‏کنیم، تا این که تو را از آن مرض تندرست بسازیم، یا این که (پس از بذل آن همه سعى و تلاش خود) در ارتباط با تو معذور شناخته شویم.

پیامبر خدا صدر پاسخ به آنها فرمود: «آن چه شما مى‏گویید در من نیست، من به آن چیزى که با آن براى شما آمده‏ام، نه به خاطر درخواست مالتان آمده‏ام، و نه به خاطر کسب شرف در میان شما، و نه پادشاهى بر شما، بلکه خداوند مرا به‌سوى شما به عنوان رسول فرستاده است، و بر من کتابى نازل نموده، و به من دستور داده، تا براى شما بشارت دهنده و بیم دهنده باشم. من با اقدام به این عمل، پیام پروردگارم را به شما ابلاغ، و برایتان نصیحت نمودم. اگر از من آنچه را برایتان آورده‏ام قبول کنید، بهره دنیا و آخرت از آن شماست، و اگر آن را بر من رد کنید، منتظر امر خدا مى‏باشم، تا در میان من و شما فیصله نماید». و یا چنان که پیامبر خدا صگفت.

گفتند: اى محمد، اگر آن چه را ما به تو پیشنهاد نمودیم آن را از ما قبول نمى‏کنى، تو خودت مى‏دانى، که هیچ مردمى از ما کشور و جاى تنگتر، مال کمتر و زندگى مشکل‏تر ندارد، بنابراین از پروردگارت که تو را به آن چه ادّعا مى‏کنى برانگیخته است، بخواه تا کوه‌هایی را که جاى را بر ما تنگ نموده است (از اطراف شهر ما) دور کند، و شهر و منطقه ما را گشاده و هموار سازد، و در آن نهرهایى چون شام و عراق جارى سازد،و باید پدران گذشته ما را براى مان دوباره زنده کند، و در میان آنهایى که دوباره برانگیخته مى‏شوند «قُصَىْ بن کلاب» که بزرگ مرد صادقى بود نیز وجود داشته باشد، تا از آنها درباره آنچه تو مى‏گویى بپرسیم، که آیا حق است یا باطل؟ اگر این چیزها را که از تو خواستیم انجام دادى، و آنها تو را تصدیق نمودند، ما نیز تو راتصدیق خواهیم کرد، و به این عمل منزلت تو را در نزد خداوند نیز درک نموده و مى‏دانیم که وى تو را چنان که خود مى‏گویى به عنوان پیامبر فرستاده است. پیامبر خدا صبه آنان فرمود: «من به این کار مبعوث نشده‏ام، من از نزد خداوند براى شما با آن چیزى آمده‏ام که وى مرا به آن (دستور داده و) مبعوث نموده است، و به آنچه من به آن فرستاده شده بودم به شما ابلاغ نموده و رسانیدم، اگر آن را قبول مى‏کنید، همان بهره و نصیب شما در دنیا و آخرت است، و اگر آن را بر من رد مى‏کنید، منتظر امر خداوند مى‏باشم تا این که در میان من و شما فیصله نماید».

گفتند: اگر این را براى ما انجام نمى‏دهى، پس براى خود بخواه و از پروردگارت طلب نما، تا فرشته‏اى را بفرستد و آن چه را که تو مى‏گویى تصدیق نماید، و از طرف تو با ما صحبت کند و جواب گوید، و از وى بخواه، تا براى تو باغ‌ها، گنج‏ها و قصرهایى از طلا و نقره قرار دهد، و تو را به این صورت، از آن چه ما تو را در طلب آن مى‏بینیم، بى‌نیاز سازد - چون تو در بازار مانند ما در طلب روزى و اسباب معیشت هستى - تا ما فضیلت و منزلت تو را در نزد پروردگارت اگر پیامبر باشى، چنان که خودت مدّعى آن هستى، ببینیم، و به آن اعتراف کنیم. پیامبر خدا صبه آنها فرمود: «من این کار را نمى‏کنم و من آن کسى نیستم که از پروردگارش چنین چیزى را مى‏خواهد، و من براى شما به این کار مبعوث نشده‏ام، بلکه خداوند مرا بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است. اگر شما آن چه را من با خود آورده‏ام قبول مى‏کنید، همان، بهره و نصیب وافر شما در دنیا و آخریت است، و اگر آن را بر من رد نموده، و قبول نمى‏کنید، براى امر خداوند منتظر مى‏باشم، تا این که در میان من و شما فیصله نماید». گفتند: پس آسمان را بر ما بینداز، چنان که مى‏پندارى اگر پروردگارت بخواهد این کار را انجام مى‏دهد و ما به تو ایمان نمى‏آوریم تا وقتى که این عمل را انجام نداده باشى، پیامبر خدا صدر پاسخ آنها فرمود: «این به خداوند مربوط است، و اگر بخواهد آن را براى شما انجام خواهد داد». گفتند: اى محمد، آیا پروردگارت نمى‏دانست که ما با تو خواهیم نشست، و آن چه را از تو پرسیدیم خواهیم پرسید، و آنچه را مى‏خواهیم درخواست خواهیم نمود؟ تا پیش از این نزد تو آمده و برایت آنچه را که باید به ما پاسخ مى‏دادى، مى‏آموخت، و تو را آگاه مى‏کرد که در ارتباط با ما، اگر آنچه را تو با خود آورده‏اى قبول نکنیم چه عملى انجام خواهد داد. چون مطلع شده‏ایم ما که این چیزها را مردى که در یمامه است، به او (رحمان) گفته مى‏شود، به تو یاد مى‏دهد، - به خدا سوگند - ابداً و هرگز به رحمان ایمان نمى‏آوریم. اى محمد، اکنون ما در مقابل تو با تقدیم همه راه‏هاى ممکن دیگر معذور شدیم!! امّا به خدا سوگند، تو و آنچه را انجام دادى رها نمى‏کنیم، تا این که یا ما تو را هلاک گردانیم، و یا این که تو ما را هلاک گردانى. یکى از آنها گفت: ما ملائکه را که دختران خداوند هستند عبادت مى‏کنیم، و دیگرى گفت: ما به تو ایمان نخواهیم آورد، تا زمانى که خداوند و ملائکه را گروه گروه از پى هم نیاورى.

چون ایشان این حرف‏ها را گفتند و صحبت‌شان تمام شد، پیامبر خدا صاز نزد آنها برخاست، و از جمله آنان عبدالله بن ابى اُمَیه بن مُغِیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم - که پسر عمّه پیامبر ص(عاتکه) دختر عبدالمطّلب بود - برخاسته گفت: اى محمد، قومت آنچه را که دیدى به تو پیشنهاد نمودند، ولى تو آن را از ایشان قبول ننمودى. بعد از آن از تو چیزهایى براى خود خواستند تا با آن منزلتت رانزد خداوند بدانند، آن را هم انجام ندادى. بعد از آن از تو خواستند تا همان عذابى را که آنها را از آن مى‏ترسانى براى‌شان به زودى بیاورى (این کار را هم نکردى)، به خدا سوگند، من هرگز به تو ایمان نمى‏آورم، تا این که نردبانى براى خود بگذارى و به آسمان بالا روى، و به آسمان برسى و من شاهد آن صحنه باشم، و از آسمان با خود یک صحیفه سرگشاده‏اى را بیارى، که چهار فرشته نیز با تو باشند، و بر این گواهى دهند که تو آن چنان هستى که خود مى‏گویى. به خدا سوگند، اگر این کار را هم انجام دهى، گمان مى‏کنم که تو را تصدیق نخواهم کرد.

بعد از آن نزد پیامبر خدا صبرگشت و رسول خدا صبه خاطر به دست نیاوردن آنچه هنگام درخواست قومش در دل پرورانیده بود، و به خاطر فاصله‏گیرى آنها از وى، خیلى اندوهگین و افسرده خاطر، به طرف اهل خود برگشت [۱۲۶]. و همچنین این حدیث را به این صورت زیاد بن عبدالله البکائى از ابن اسحاق از برخى اهل علم از سعید بن جبیر و عکرمه از ابن عبّاس بروایت نموده... و مانند این را متذکر شده، و این چنین در تفسیر ابن کثیر (۶۲/۳) و البدایه (۵۰/۳) آمده است.

[۱۲۶] ضعیف. ابن اسحاق، چنانکه ابن هشام آورده است (۱/۱۸۳-۳۰۵) طبری نیز از وی در تفسیرش (۹/۱۵/۱۶۴) روایت کرده است. همچنین بیهقی در «الدلائل». طبری فرد مبهم در سند را که از شیوخ ابن اسحاق است به نام محمد بن ابی محمد مولای آل زید بن ثابت ذکر کرده است. این حدیث شواهدی نیز دارد.