حیات صحابه – جلد اول

فهرست کتاب

دعوت رِبْعِى بن عامر از رستم

دعوت رِبْعِى بن عامر از رستم

گفتند: بعد از آن سعد سکس دیگرى را بنا به درخواست رستم نزدش فرستاد، که وى ربعى بن عامر بود، او در حالى نزد رستم وارد گردید که مجلس وى را با پشتى‏هاى طلادار، و فرش‏هاى ابریشمى زینت داده بودند، و در آنجا یاقوت‏ها و مرواریدهاى گران بها را با زینت بزرگى به نمایش گذارده بودند، و خود رستم تاجى بر سر داشت، و کالاهاى گرانبهاى دیگرى نیز بر وى قرار داشت، و بر تختى از طلا نشسته بود. ربعى با لباس کلفت، شمشیر، سپر و اسب کوتاه خود به آنجا داخل گردید، تا این که گوشه‏اى از فرشها را با همان اسب خود لگد مال نموده بعد از آن پایین رفت و اسب خود را به همان پشتى‏ها بست، و در حالى که سلاح، زره و کلاه آهنین خود را بر سر داشت به طرف رستم روان گردید. به او گفتند: سلاحت را بگذار، پاسخ داد: من نزد شما نیامده‏ام، بلکه شما مرا خواسته‏اید، و در پاسخ به طلب شما به اینجا آمده‏ام، اگر مرا همین طور مى‏گذارید خوب، در غیر آن برمیگردم. رستم گفت: به او اجازه دهید. او در حالى که بر نیزه خود تکیه مى‏نمود، همچنان پیش رفت تا این که اکثر پشتى‏ها را پاره نمود. از او پرسیدند: براى چه به اینجا آمده‏اید؟ پاسخ داد: خداوند ما را برانگیخته است، تا کسانى را که خواسته باشد، از عبادت بندگان به عبادت خداوند، و از تنگى دنیا به پهنایى و وسعت آن، و از جور ادیان به عدل اسلامى خارج کنیم. ما را به دین خود براى خلقش فرستاده است، تا آنها را به‌سوى آن دعوت کنیم، و کسى که این را بپذیرد، ما نیز آن را از وى قبول مى‏نماییم، و از نزدش برمى گردیم، و کسى که امتناع ورزد، با وى تا آن وقت مى‏جنگیم که به موعود خداوند دست یابیم. پرسیدند: موعود خداوند چیست؟ پاسخ داد: جنّت، براى کسى که در قتال با امتناع کننده، به شهادت برسد، و کامیابى براى کسى که زنده بماند. رستم گفت: پیامتان را شنیدم، آیا موافق هستید که به ما مهلتى دهید تا درین باره فکر کنیم و شما نیز فکر نمایید؟ پاسخ داد: بلى، چه مدتى را دوست دارید؟ یک روز و یا دو روز، رستم گفت: نه، تا این که با اهل رأى و رؤساى قوم خود مکاتبه نماییم. پاسخ داد: پیامبر خدا صبراى ما این سنت را نگذاشته است که دشمنان را هنگام رویارویى زیاده از سه روز مهلت دهیم. تو درین مدت در ارتباط به خود و آنها فکر کن، و یکى از این سه چیز را پس از انقضاى مدت انتخاب نما. رستم پرسید که آیا بزرگ‌شان تو هستى؟ پاسخ داد: نه، ولى مسلمانان چون جسد واحد هستند که در پناه و امان دادن، کوچک آنها چون بزرگشان است، و همه به آن التزام دارند.

سپس رستم با رؤساى قوم خود نشسته گفت: آیا هرگز از سخن این مرد سخن عزتمندتر و ارجح‏تر شنیده‏اید؟ پاسخ دادند: معاذالله که به این چیز تمایل نشان دهى، و دینت را به این سگ واگذارى!! آیا به لباس‏هایش نمى‏بینى؟! گفت: واى بر شما، به لباس نبینید، به رأى و کلام و سیرت نگاه کنید، چون عرب‏ها لباس و خوردن را ناچیز انگاشته و حسب را نگه مى‏دارند.