اسلام آوردن عمیر و دعوت وى از اهل مکه
عمیر پس از شنیدن حرفهاى پیامبر صگفت: شهادت مىدهم که تو رسول خدا هستى، وما اى رسول خدا تو را در مقابل آن چیزهایى که براى ما از خبر آسمان مىآوردى، و وحیى که برایت نازل مىشد، تکذیب مىنمودیم، و این چیزى را که اکنون گفتى چیزى بود که جز من و صفوان دیگر کسى در آن حضور نداشت. به خدا سوگند به درستى دانستم که آن خداوند به تو خبر داد. ستایش خدایى راست که مرا به اسلام هدایت نمود، و مرا به این راه کشانید، و آن گاه شهادتین را بر زبان آورد. پیامبر خدا صآن گاه به اصحاب گفت: «احکام دین را به برادرتان بیاموزانید، و قرآن را به او یاد بدهید، و اسیرش را آزاد کنید». اصحاب نیز این کار را انجام دادند. بعد از آن عمیر گفت: اى پیامبر خدا من قبل از این در خاموش ساختن نور خدا، و اذیت کسانى که بر دین خدا بودند سعى و تلاش مىنمودم، و اکنون دوست دارم تا به من اجازه دهى که به مکه رفته و آنها را بهسوى خدا و پیامبرش و اسلام دعوت کنم، شاید خداوند آنها را هدایت نماید، درغیر این صورت آنها را چنان که اصحاب شما را در دینشان اذیت مىکردم، اذیت و آزار مىرسانم. رسول خدا صبه او اجازه داد، و او به مکه آمد. صفوان از هنگامیکه عمیربن وهب خارج شده بود مىگفت: خبر خوشى در این روزها برایتان خواهد رسید که (مصیبتهاى) واقعه بدر را فراموشتان خواهد نمود. و صفوان همیشه از سواران احوال وى رامى گرفت، تا این که سوارى آمد، و او را از اسلام آوردن عمیر با خبر ساخت. صفوان سوگند یاد نمود، که با وى ابداً سخن نگوید و کارى به نفعش انجام ندهد [۲۹۶]، این چنین در البدایه (۳۱۳/۳) آمده.
[۲۹۶] سند آن ضعیف مرسل است. ابن اسحاق آن را بطور مرسل آنگونه که در «سیرة ابن هشام» (۲/ ۲۰۸: ۲۱۰)، همچنین طبری در تاریخ خود (۲/۴۴) و بیهقی در «الدلائل» (۳/۱۴۹). همچنین بیهقی (۳/۱۴۷) آن را از طریق ابن لهیعة روایت کرده است. همچنین آن را از روایت موسی بن عقبة روایت کرده که موسی بن عقبه آن را از زهری بصورت مرسل روایت نموده است. همچنین طبرانی در «الکبیر» (۱۷/ ۶۰، ۶۱) و طبری در تاریخ خود (۲/ ۴۵) از طریق ابن اسحق که این روایت، روایت مرسل اما قوی است. همچنین این حدیث بطور موصول با سند حسن از حدیث انس توسط طبرانی در «الکبیر» (۱۲۰) روایت شده است. بر اساس تمام این ها این حدیث ان شاءالله با مجموع طرق خود صحیح میباشد.