خلاصهای از زندگی پیامبر جقبل از بعثت
پیامبر جشخصیتی بود که از دوران کودکی در او نشانههایی دیده میشد کهآن حضرت جرا از سایرمردم مشخص و متمایز میساخت. او دارای فکری وسیع، بینشی باز و نظراتی واضح و روشن بود. وی از زیرکی و فراست، بهره کامل وافری برده و اندیشههایی داشت که هم راهنما و هم هدفدار بود؛ او با سکوت و تفکر دائمیاش حق را جستجو مینمود. با عقل سلیم و فطرت پاکش، برگهای زندگی اجتماعی و اوضاع و احوال مردم را مطالعه میکرد و از خرافات دوری میجست و با مردم به بهترین شیوهای رفتارمی نمود که از درک خودش و عملکرد مردم دریافته بود؛ بامردم در همۀ کارهای نیک همراه و همگام میشد؛ در غیر این صورت به گوشه گیری و عزلتی که با آن خو گرفته بود، باز میگشت.
او هرگز شراب ننوشید و از آنچه به نیت بتان ذبح میشد، نمیخورد؛ هیچگاه در جشن بزرگداشت بتان شرکت نمیکرد؛ بلکه از دوران کودکی از معبودان باطل نفرت داشت و هیچ چیز، درنظرش زشتتر از بتان نبود و توان شنیدن سوگند خوردن به لات و عزی را نداشت. [٩۸]
بدون شک تقدیرات الهی، او را حفظ میکرد؛ چنانچه هرگاه هواهای نفسانی، او را تشویق مینمود که به متاع و خوبیهای ظاهری دنیا روی بیاورد و یا هرگاه به بعضی از کارهای ناپسند دنیا احساس رضایت میکرد، عنایت و رحمت خدایی، دخالت میکرد و مانع میشد.
ابن اثیر چنین روایت میکند: پیامبر جفرمود: هیچگاه به انجام کارهای اهل جاهلیت، گرایش نیافتم جز دوبار که هرگاه قصد کردم، خداوند مانع شد و موفق نشدم؛ پس از آن هیچگاه قصد نکردم تا اینکه خداوند مرامبعوث گردانید. یک بار به نوجوانی که همراهم در اطراف مکه گوسفند میچرانید، گفتم: کاش مواظب گوسفندانم باشی تا من به مکه بروم و همچون جوانان به شب نشینی بپردازم. او پذیرفت و من به سوی مکه به راه افتادم تا به اولین خانۀ مکه رسیدم؛ آوازی به گوشم رسید؛ پرسیدم: اینجا چه خبر است؟ گفتند: عروسی فلان مرد با فلان زن است. برای گوش دادن، نشستم؛ خدای متعال، گوشم را از شنیدن آواز مصون داشت؛ بدین سان که خوابم برد و چیزی جز گرمی آفتاب، مرا بیدار نکرد. نزد رفیقم بازگشتم؛ پرسید: چه شد؟ ماجرا را برایش بازگو کردم. شبی دیگر همان خواسته را باز گفتم و به مکه رفتم و همان پیشامد شب اول، برایم تکرارشد؛ از آن پس هرگز به کار ناپسندی گرایش نیافتم». [٩٩]
امام بخاری از جابر بن عبدالله روایت نموده که گوید: هنگام بازسازی خانه کعبه، پیامبر جو عباس، رفتند تا سنگ بیاورند. عباس به پیامبر جگفت: بخشی از لباست را بر روی گردنت بینداز تا سنگها، تو را اذیت نکند؛ پیامبر جدر حین انجام کار به زمین افتاد و چشمانش به آسمان خیره شد. وقتی به هوش آمد، میگفت: لباسم، لباسم. و سپس دامان جامهاش را محکم بر تن پیچید. [۱۰۰]
همچنین آمده است که از آن روز به بعد هرگز کسی، عورت ایشان را ندید. [۱۰۱]
پیامبر جدر میان قومش از لحاظ رفتار پسندیده، اخلاق نیکو، صفات کریمه و از نظر برازندگی، ممتاز بود. او، خوش اخلاقترین فرد قومش بود؛ با همسایهها و همپیمانانش از همه بهتر رفتار میکرد؛ از همه بردبارتر، راستگوتر، نرمخوتر، پاک دامنتر، نیکوکارتر، وفادارتر و امانتدارتر بود؛ چنانکه قومش، او را امین نامیدند. همۀ خوبیها و صفات پسندیده در او جمع شده بود. بنا به گفتهام المؤمنین خدیجه، آن حضرت جبه مستمندان کمک میکرد؛ مهمان نواز بود و در راه حق، مشکلات را تحمل مینمود. [۱۰۲]
[٩۸] این مطلب از خلال صحبتهایش با بحیرا، روشنتر میگردد؛ نگا: سیرة ابن هشام (۱/۱۲۸) [٩٩] در صحت این حدیث، اختلاف نظر وجود دارد؛ حاکم و ذهبی، آن را صحیح دانسته و ابن کثیر، آن را ضعیف قلمداد کرده است؛ نگا: البدایة و النهایة (۲/۲۸٧). [۱۰۰]صحیح بخاری(حدیث شماره ۱۵۸۲) [۱۰۱] صحیح بخاری با شرح قسطلانی. [۱۰۲] نگا: صحیح بخاری، حدیث شماره ۳.