افزایش فشار مشرکان
به همین شکل هر لحظه بر تعداد مشرکان نیز افزوده میشد و طبعاً حملات آنان نیز افزایش و شدت مییافت تا آنکه پیامبر جدر گودالی افتاد که ابوعامر فاسق حفر کرده بود.
در همین حال علی، دست پیامبر را گرفت و طلحه نیز پیامبر جرا در آغوش گرفت تا اینکه آن حضرت جسر پا ایستاد.
نافع بن جبیر میگوید: یکی از مهاجران میگفت: من در جنگ احد بودم و دیدم که از هر طرف بر پیامبر جتیر میبارید و تمام آنها بر میگشت و یا از کناری میگذشت و دیدم که عبیدالله بن شهاب زهری در آن روز میگوید: محمد را به من نشان بدهید که مرا زندگی مباد اگر او زنده بماند!
پیامبر در کنارش بود و کسی اطراف ایشان نبود. عبیدالله بن شهاب از کنار رسول خدا گذشت و ایشان راندید. صفوان به همین خاطر، عبیدالله بن شهاب را سرزنش کرد. عبیدالله زهری گفت: «بخدا او راندیدم، بخدا سوگند که او را از ما محافظت میکنند!» ما، چهار نفر شدیم و با هم عهد کردیم که او را بکشیم، اماموفق نشدیم. [۳٩۵]
[۳٩۵] زادالمعاد ۲/٩٧.