سران قریش بار دیگر نزد ابوطالب میروند
وقتی سران قریش دیدند که محمد جهمچنان به کارش ادامه میدهد، دریافتند که ابوطالب قصد ندارد دست از حمایت برادرزادهاش بکشد؛ بلکه حاضر است از قریش جدا شود و با آنها به خاطر محمد جدشمنی کند؛ به همین خاطر عماره بن ولید بن مغیره را نزد او بردند و گفتند: ای ابوطالب! این جوان، نیرومندترین و زیباترین جوان قریش است، او را بگیر تا عقل و نیروی او در اختیار تو باشد. او را به فرزندی بپذیر که برای تو بهتر است و برادرزاده ات را که با دین تو و پدرانت مخالفت کرده و موجب پراکندگی قوم تو شده و آنان را نادان شمرده، به ما تسلیم کن تا او را بکشیم، یک مرد در برابر یک مرد.
ابوطالب گفت: به خدا سوگند که چه پیشنهاد بدی به من میکنید. شما پسر خود را به من میدهید که برای شما بزرگ کنم و پرورش دهم و پسر خود را به شما بدهم که او را بکشید! بخدا سوگند که این کار هرگز صورت نمیگیرد.
مطعم بن عدی بن نوفل بن عبدمناف بن قصی به اوگفت: ای ابوطالب! سوگند بخدا قوم تو، پیشنهاد منصفانهای داده و تلاش نمودهاند از آنچه که آن را دوست نداری، نجات یابی؛ ولی چنین به نظر میرسد که نمیخواهی پیشنهادشان را بپذیری.
ابوطالب گفت: سوگند به خدا اصلاً پیشنهاد منصفانهای ندادهاند، ولی تو هم از آنها، علیه من پشتیبانی میکنی و خفت و خواری مرا میخواهی؛ لذا هر آنچه خواهی، بکن. [۱۶۴]
مصادر تاریخی، زمان دقیق حضور نمایندگان قریش نزد ابوطالب رامشخص نکردهاند، اما از بررسی شواهد و قراین موجود، چنین بر میآید که این دو واقعه، در اواسط سال ششم بعثت و در فاصله زمانی اندکی بوده است.
[۱۶۴] ابن هشام (۱/۲۲۶، ۲۶٧).