اسیران جنگی
یک روز پس از ورود پیامبر جبه مدینه، اسیران را نیز آورند، پیامبر جاسیران رانیز تقسیم نمود و به یارانش سفارش کرد که با آنها به خوبی رفتار کنند. به همین دلیل یاران پیامبر جآنقدر با اسیران به نیکی رفتار میکردند که اگرخودشان خرما میخوردند، به اسرا نان میدادند واین درحالی بود که نان در آن زمان کمیاب و خرما، فراوان بود.
رسول خدا جدر مدینه، با یارانش درباره اسیران مشورت کرد. ابوبکرسگفت: ای رسول خدا! اینها همه عموزادهها و خویشاوندان و برادران مایند، به نظر من اگر فدیه بگیریم وآزادشان کنیم، بهتر است؛ زیرا آنچه میگیریم، باعث تقویت ما علیه کفار میشود؛ وانگهی چه بسا خداوند، آنها را هدایت کند و باعث تقویت ما گردند.
پیامبر جفرمود: ای پسر خطاب! تو چه میگویی؟ عمرسگفت: سوگند به خدا نظرم غیراز رأی ابوبکرساست، من مناسب میبینم که به من اجازه بدهی فلانی را که ازنزدیکان من است، شخصاً گردن بزنم و به علیسدستور بده عقیل را گردن بزند و به حمزه دستور بده گردن فلانی را بزند که برادرش هست تا عملاً نشان دهیم که در قلوب ما ذرهای محبت نسبت به مشرکان نیست؛ به خصوص که اینها، شخصیتهای سرشناس و سرداران و فرماندهان قریش هستند.
عمرسمیگوید: رسو ل خدا جرأی ابوبکرسرا پذیرفت و از اسراء فدیه گرفت. فردای آن روز به خانه پیامبر جرفتم ودیدم پیامبر جو ابوبکرسگریه میکنند. پرسیدم: ای رسول خدا! به من بگویید چه چیز شما و رفیقتان رابه گریه واداشته است؟اگر مسئله گریه آوری باشد، بگویید تا من هم بدانم و گریه کنم و گر نه حالت گریستن به خود بگیرم.
پیامبر جفرمود: ما از آن جهت گریه میکنیم که همراهانت پیشنهاد کردند که فدیه بگیریم، درحالی که به من پیشنهاد شد در نزدیکی همین درخت به حساب آنان برسم. [۳۵٧]خداوند، این آیه را فرو فرستاد:
﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾[الأنفال: ۶٧- ۶۸].
یعنی: «هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران جنگی داشته باشد مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره یابد؛ شما سرای ناپایدار دنیا را میخواهید، در صور تی که خداوند، سرای (جاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهد و خداوند، عزیز و حکیم است. اگر حکم سابق خدا نبود، عذاب بزرگی در مقابل چیزی (که به عنوان فدیه اسیران) گرفتهاید، به شما میرسید».
گفتهاند: منظور از حکم سابق خدا، این فرمان بود که فرموده است: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً﴾[محمد: ۴].
مفهوم این آیه، روا بودن فدیه گرفتن در برابر آزدی اسیران است.
به همین دلیل خداوند، آنها را عذاب نکرد و آنان را فقط مورد عتاب و سرزنش قرار داد؛ زیرا پیش از سلطه کامل، به جای آنکه کافران را بکشند، آنها را اسیر کردند و سپس از آنان فدیه گرفتند. در حالی که آنها تنها اسیران جنگی نبودند، بلکه جنایتکاران جنگی بودند که حتی قوانین جنگی جدید نیز آنها را محاکمه میکند و حکمی بجز اعدام یا حبس ابد برای آنها صادر نمیشود.
به هر حال بنا بر پیشنهاد ابوبکرساز اسراء فدیه گرفته شد، مبلغ فدیه، چهار هزار یا سه هزار و یا یک هزار درهم بود و از آنجا که اسیران مکه خواندن و نوشتن میدانستند و اهل مدینه، بی سواد بودند، بنابراین پیامبر دستور دادند که هر یک از اسیران که پول ندارد، به ده نوجوان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزد و وقتی این نوجوانان مهارت خواندن و نوشتن را کسب میکردند، آن اسیر آزاد میشد.
رسول خدا جبر تعدادی از اسراء منت نهاد و آنها را بدون گرفتن فدیه آزاد کرد که از جمله آنها مطلب بن حنطب و صیفی بن ابی رفاعه و ابوعزه جمحی بودند. ابوعزه درجنگ احد دوباره اسیر و کشته شد و به زودی ذکر آن خواهد آمد.
رسول خدا جبر دامادش ابوالعاص نیز منت نهاد و او را بدون فدیه آزاد کرد به شرط اینکه دست از سر دختر ایشان زینب بردارد. ماجرا از این قرار بود که اهل مکه برای پرداخت فدیه اسیران خود اموال و کسانی را به مدینه فرستادند. زینب دختر رسول خدا هم اموالی به مدینه فرستاد تا فدیه شوهرش ابوالعاص پرداخت شود و ضمن این اموال، گردنبندی را که مادرش خدیجه در شب عروسی به او هدیه داده بود، فرستاد. پیامبر جچشمش به آن گردنبند افتاد و سخت متأثر شد و ازمسلمانان اجازه گرفت که ابوالعاص را بدون فدیه آزاد کند؛ مسلمانان نیز اجازه دادند، پیامبر جاز ابوالعاص عهد گرفت که زینب را به مدینه بفرستند. ابوالعاص هم زینب را آزاد گذاشت و زینب هجرت نمود. پیامبر جزید بن حارثهسو مردی از انصار را به استقبال زینب فرستاد و فرمود: در منطقه یأجج منتظر زینب باشید تا بیاید و او را نزد من بیاورید. آن دو رفتند و با زینب بازگشتند. داستان هجرت زینب طولانی و دردناک است.
درمیان اسیران سهیل بن عمرو نیز بود که در سخنوری و شعرسرایی، مهارت داشت. به همین دلیل عمرسبه پیامبر پیشنهاد داد که دندانهای او را بکشد تا علیه پیامبر سخن نگوید. روشن است که پیامبر به این دلیل که مبادا فرهنگ مثله کردن رواج یابد، این پیشنهاد را رد کرد و از ترس بازخواست خدا در روز قیامت، سهیل را مثله نکرد.
سعد بن نعمانسبه نیت عمره به مکه رفت. ابوسفیان، او را زندانی کرد، عمرو پسر ابوسفیان درمیان اسیران بود. عمرو را نزد پدرش ابوسفیان فرستادند و ابوسفیان نیز سعد را آزاد کرد.
[۳۵٧] تاریخ، عمربن خطاب، ابن جوزی ص ۳۶.