سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

زیبایی شمایل و اوصاف ظاهری پیامبر ج

زیبایی شمایل و اوصاف ظاهری پیامبر ج

ام معبد خزاعی پیامبر جرا که هنگام مهاجرت از کنار خیمه‌هایشان عبور کرده بود، برای شوهرش چنین توصیف می‌کند: زیبایی‌اش چشم گیر بود، چهره‌ای درخشان و نورانی داشت. مردی خوش اخلاق بود، بدنش را بزرگی شکم یا سر نامتناسب نکرده و کوچکی سر نیز قیافه‌اش را معیوب نساخته بود؛ مردی زیبا و خوش رو بود. چشمانی سیاه، مژگانی بلند و صدایی صاف و گرم و گردنی کشیده داشت. ابروانش، کمانی و کشیده بود و گیسوانش، سیه فام. وقتی سکوت می‌کرد، سراپا وقار بود و چون لب به سخن می‌گشود، هیبتش دو چندان می‌شد. از دور زیباترین و پر شکوه‌ترین مردم به نظر می‌رسید و از نزدیک شیرین گفتارتر از همگان بود. گفتارش شیرین و دلچسب بود. به اندازه سخن می‌گفت، نه زیاد و نه کم. سخنانش چون رشته‌های مروارید بود؛ قامتی میانه داشت؛ نه بلند و نه کوتاه. همچون شاخه پر طراوتی بود که هرگاه در میان دو شاخه دیگر قرار می‌گرفت، زیباتر و نیکومنظرتر بود. همراهانی داشت که دورش حلقه زده بودند و هرگاه سخن می‌گفت، به سخنانش گوش می‌سپردند و چون دستور می‌داد، بی درنگ فرمانش را اجرا می‌کردند. همواره پیرامونش گرد می‌آمدند. ترشرو نبود و کسی را تحقیر نمی‌کرد. [۶٧۱]

علی بن ابی طالبسدر توصیف پیامبر جمی‌گوید: «نه بیش از حد بلند قامت بود و نه بیش از اندازه کوتاه ؛ بلکه میانه قامت بود و خوش اندام؛ گیسوانش نه چندان فر خورده و نه چندان صاف بود؛ بلکه اندکی چین داشت؛ چهره‌اش چاق و برآمده نبود و گونه‌هایش برجسته و بدون گوشت نیز نبود و در عین حال چهره‌ای متمایل به گردی و سفید گندمگون داشت که مانند ماه می‌درخشید. چشمانی سیاه و درشت با مژگانی بلند داشت. استخوان‌های ساعد و بازوانش، کشیده و کف دستانش، فراخ و در عین حال درشت بود. از زیر گلویش تا ناف یک رشته موی ظریف رسته بود و در سینه و شکمش موی دیگری وجود نداشت. دستان و پاهای، کشیده و درشتی داشت و چون راه می‌رفت، سریع و پرتوان حرکت می‌کرد؛ چنانکه گویی در سراشیبی حرکت می‌کند. وقتی به سوی کسی بر می‌گشت، با تمام بدن بر می‌گشت. میان شانه‌هایش مهر نبوت قرارداشت که نشانه خاتم پیامبران بود. از همه مردم سخاوت مندتر دلیرتر،با شهامت‌تر،راستگوتر و از همه مردم در عهد و پیمان باوفاتر و بردبارتر بود. از همه بیشتر تواضع داشت و در نشست و برخاست از همه بهتر و نیکوتر بود؛ هرکس برای اولین بار او را می‌دید، هیبت آن حضرت بر او چیره می‌شد و هرکس با او همنشین می‌شد، دوستش می‌داشت. هرکس او را توصیف می‌کرد، می‌گفت: هرگز مانند او کسی ندیده‌ام. [۶٧۲]

و در روایت دیگری از علیسچنین نقل شده است: سر آن حضرت بزرگ و استخوان‌هایش قوی بود. رشته مویی از سینه تا نافش رسته بود و چون راه می‌رفت با قدرت و توان می‌رفت که گویا از سراشیبی فرود می‌آید! [۶٧۳]

جابر بن سمره می‌گوید: رسول خدا جدهانی نسبتا بزرگ و چشمانی بادامی و در عین حال درشت داشت و باسن‌هایش فربه نبود. [۶٧۴]

ابوطفیل می‌گوید: رسول خدا جچهره سفید و نمکین و قدی میانه داشت که نه بلند و نه کوتاه بود. [۶٧۵]

انس بن مالکسمی‌گوید: رسول خدا جدستانی ستبر و درشت داشت؛ خوش سیما و نمکین بود؛ نه سفید و بی نمک و نه خیلی گندمگون. وقتی که از دنیا رفت، شمار موهای سفید ریش و سر مبارک، به بیست تار مو نمی‌رسید... تنها اثر اندکی از پیری، روی شقیقه‌های ایشان مشاهده می‌شد. به روایت دیگر: در سر رسول خدا جچند تار موی سفید، وجود داشت. [۶٧۶]

ابو جحیفه میگوید: دیدم تعدادی از موهای زیر چانه شان سفید شده است. [۶٧٧]

عبدالله بن بسر گوید: در زیر لب پایین پیامبر جموهای سفید وجود داشت. [۶٧۸]

براء گوید: پیامبر جچهار شانه بود و فاصله دو کتف ایشان زیاد بود. گیسوان انبوهی داشت که لاله‌های گوش‌هایش را پوشیده بود. او را در حله‌ای سرخ دیدم و هرگز کسی را به آن زیبایی ندیده بودم. [۶٧٩]ابتدا دوست داشت موهایش را همانند اهل کتاب بیاراید؛ اما پس از مدتی فرق باز کرد و موهایش را به دو طرف شانه می‌کرد. [۶۸۰]

براء گوید: چهره‌اش از همه مردم بهتر و اخلاقش نیکوتر بود. [۶۸۱]

پرسیده شد: آیا چهره رسول خدا جمانند شمشیر بود؟ گفت: خیر؛ بلکه مانند ماه بود. در روایتی آمده که به گردی تمایل داشت. [۶۸۲]

ربیع دختر معوذ گوید: «اگر او را می‌دیدی، گویا خورشیدی را در حال طلوع دیده ای». [۶۸۳]

جابر بن سمره گوید: در شب چهارده رسول خدا را در حالی که حله‌ای سرخ پوشیده بود، دیدم. او را با ماه مقایسه کردم. دیدم در نظرم او از ماه شب چهارده زیباتر است. [۶۸۴]

ابوهریره گوید: از رسول خدا جزیباتر ندیدم؛ گویا در چهره‌اش خورشید می‌تابید و هیچ کس را ندیدم که به اندازه رسول خدا جتند راه برود؛ گویا زمین زیر پایش کشیده می‌شد و زمین را در هم می‌نوردید! ما با ایشان همراه می‌شدیم و برای رسیدن به ایشان به زحمت می‌افتادیم؛ اما خودش احساس خستگی نمی‌کرد. [۶۸۵]

کعب بن مالک گوید: وقتی پیامبر جشادمان و خوشحال می‌شد، چهره‌اش، همچون پاره ماه می‌درخشید. [۶۸۶]

یک بار رسول خدا جدر خانه عایشهل مشغول تعمیر و دوختن نعلین خویش بود، و عایشه سرگرم ریسیدن نخ بود؛ در آن اثنا دانه‌های عرق بر پیشانی مبارک نشست برق زد؛ عایشه مات و مبهوت شد و گفت: سوگند به خدا اگر ابو کبیر هذلی تو را می‌دید، به یقین در می‌یافت که تو از هرکس دیگری به مصداق این شعر سزاوارتری: هنگامی که به چهره‌اش بنگری چنان می‌نماید که گویی ابری سفید در کنار آسمان به سوی تو می‌آید و برق می‌زند و می‌درخشد. [۶۸٧]

هرگاه ابوبکر صدیقسپیامبر جرا می‌دید، می‌گفت: امین و برگزیده است و همه را به نیکی فرا می‌خواند؛ همانند ماه شب چهارده که تیرگی و تاریکی، از آن فاصله دارد. [۶۸۸]

و هرگا عمر بن خطابساز پیامبر جیاد می‌کرد به شعر زهیر درباره هرم بن نسان استشهاد می‌کرد که سروده است:

اگر تو چیزی جز بشر می‌بودی؛ قطعا ماه شب چهارده و روشنی بخش شب‌های مهتابی بودی! و سپس می‌گفت: پیامبر جاین گونه بود. [۶۸٩]

هرگاه پیامبر جناراحت می‌شد، چنان چهره‌اش سرخ و گلگون می‌شد که انگار در گونه‌هایش دانه‌های انار را فشرده‌اند! [۶٩۰]

جابر بن سمره گوید: ساق‌های پای پیامبر جفربه نبود و با دیگر اعضای بدنش تناسب داشت؛ هرگز خنده ایشان از تبسم نمی‌گذشت و هرگاه به او نگاه می‌کردی، می‌گفتی شاید به چشمانش سرمه کشیده است در حالی که سرمه نکشیده بود؛ بلکه چشمانش سیاه بود. [۶٩۱]

ابن عباس گوید: بین دندان‌هایش اندکی فاصله وجود داشت که وقتی حرف می‌زد، گویا نوری از دندان‌هایش بیرون می‌شد. [۶٩۲]

گردن پیامبر جهمچون گردن پیکرهای عاجی و به درخشندگی نقره بود و مژگانی بلند و برگشته و ریشی انبوه و پیشانی بلند و فراخی داشت. ابروان پیامبر به هم پیوسته و در عین حال از یکدیگر متمایز بودند. بینی باریک و کشیده‌ای داشت و میان گونه‌هایش برجسته و پر گوشت نبود؛ از زیر گلو تا ناف ایشان یک رشته موی ظریف وجود داشت و در سینه و شکمش، موی دیگری نرسته بود. بازو و سرشانه‌هایش ورزیده بود و شکم و سینه‌اش، برابر. سینه‌ای پهن و ستبر داشت؛ مچ دست‌ها و ساق پاهایش بلند و کشیده بود و گودی کف پاهایش از حد معمول بیشتر بود و اندام درشت و ورزیده‌ای داشت و هنگام راه رفتن پاهایش را از زمین بلند می‌کرد و با وقار و سریع راه می‌رفت. [۶٩۳]

انس می‌گوید: هیچ گاه حریر و دیبایی نرمتر از دستان مبارک رسول خدا جلمس نکردم! و بویی خوشتر و بهتر از بوی بدن پیامبر جنبوییدم! [۶٩۴]

ابو جحیفه گوید: دست رسول خدا جرا گرفتم و بر چهره‌ام گذاشتم احساس کردم که از برف خنک‌تر و از مشک خوشبوتر است. [۶٩۵]

جابربن سمره از خاطرات کودکیش چنین می‌گوید: پیامبر جگونه‌ام را با دستان مبارک لمس کرد، دستانش بسیار خنک بود، یا بسیار خوشبو بود که گویی از طبله عطر فروش بیرون آورده بود! [۶٩۶]

انس گوید: عرقش مانند دانه‌های مروارید بود! و ام سلمه می‌گوید: خوشبوتر از هر عطری بود. [۶٩٧]

جابر گوید: پیامبر جاز هیچ راهی نمی‌گذشت مگر آنکه همه از بوی خوش ایشان می‌فهمیدند که آن حضرت از آن جا عبور کرده است. یا گفت: از بوی خوش عرقش.

میان دو شانه‌اش، مهر نبوت مشاهده می‌شد که مانند تخم کبوتر و همرنگ پوستش بود. این برآمدگی که شبیه یک مشت بسته بود، در قسمت بالای کتف چپ ایشان قرار داشت و مانند برآمدگی‌های گوشتی روی پوست بدن، خال‌های متعدد داشت. [۶٩۸]

[۶٧۱] زاد المعاد (۲/۵۴) [۶٧۲] سیره ابن هشام (۱/۴۰۱- ۴۰۲)؛ تحفه الاحوذی (۴/۳۰۳) [۶٧۳] تحفه الاحوذی (۴/۳۰۳) [۶٧۴] صحیح مسلم (۲/۲۵۸) [۶٧۵] صحیح مسلم (۲/۲۵۸) [۶٧۶] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶٧٧] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶٧۸] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶٧٩] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶۸۰] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶۸۱] صحیح بخاری (۱/۵۰۲)؛ صحیح مسلم (۲/۲۵۸) [۶۸۲] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶۸۳] مشکاه المصابیح (۲/۵۱٧) [۶۸۴] شمائل ترمذی، ص ۲؛ مشکاه المصابیح (۲/۵۱۸) [۶۸۵] تحفه الاحوذی (۴/۳۰۶)؛ مشکاه المصابیح (۲/۵۱۸) [۶۸۶] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶۸٧] رحمه للعالمین (۲/۱٧۲) [۶۸۸] خلاصه السیر، ص ۲۰ [۶۸٩] خلاصه السیر، ص ۲۰ [۶٩۰] مشکاه المصابیح (۱/۲۲)؛ سنن ترمذی (۲/۳۵) [۶٩۱] تحفه الاحوذی (۴/۳۰۶) [۶٩۲] مشکاه المصابیح (۲/۵۱۸) [۶٩۳] خلاصه السیر، ص ۱٩ و ۲۰ [۶٩۴] صحیح بخاری (۱/۵۰۳)؛ صحیح مسلم (۲/۲۵٧) [۶٩۵] صحیح بخاری (۱/۵۰۲) [۶٩۶] صحیح مسلم (۲/۲۵۶) [۶٩٧] صحیح مسلم (۲/۲۵۶) [۶٩۸] صحیح مسلم (۲/۲۵٩)