غزوه بنی نضیر
چنانکه پیشتر گفتیم، یهودیان همیشه در آتش کینه و نفرتی که از اسلام و مسلمین داشتند، میسوختند؛ ولی چون اهل جنگ نبودند، توطئه میکردند و با صراحت تمام نشان میدادند که دشمن اسلام و مسلمانان هستند. لذا به انواع و اقسام نیرنگ دست میزدند، اما هیچگاه اقدام به جنگ نمیکردند. این در حالی بود که با مسلمانان، هم پیمان نیز بودند. ماجرای بنی قینقاع و قتل کعب بن اشرف، آنان را ترساند و آنها را به آرامش و سکوت، فرو برد.
پس از جنگ احد آنان دوباره جرأت پیدا کردند و دست به نیرنگ و توطئه زدند و پنهانی با منافقان و اهل مکه رابطه برقرار نمودند و برضد مسلمانان وارد عمل شدند. [۴۴۰]
پیامبر جهمچنان شکیبایی ورزید تا اینکه دو حادثه غم انگیز بئر معونه و رجیع بوقوع پیوست؛ از آن پس یهودیان گساختر شدند و کارشان به جایی رسید که دسیسه ترور پیامبر جرا طراحی کردند. جریان از این قرار بود که پیامبر با تعدادی از یارانش نزد یهود بنونضیر رفتند و از آنان خواستند که به موجب قرارداد فیما بین آنها در خونبهای آن دو نفری که از قبیله کلاب بوسیله عمرو بن امیه کشته شده بودند، همکاری نمایند و کمک مالی کنند. بنی نضیر گفتند: اشکالی ندارد؛ با شما همکاری میکنیم؛ اینجا منتظر باشید تا کارتان را راه بیندازیم. رسول خدا جدر کنار دیوار یکی از خانههایشان به انتظار نشست تا یهودیان، به وعده خود عمل کنند. ابوبکر، عمر، علی و تعدادی از صحابه با آن حضرت، همراه بودند. یهودیان با هم خلوت کردند وگفتند: فرصتی بهتر از این پیدا نخواهد شد. شیطان نیز بخت سیاهی را که در انتظارشان بود، زیبا جلوه داد؛ بنابراین دست به دست هم دادند تا رسول خدا جرا به قتل برسانند. گفتند: چه کسی از دیوار این خانه بالا میرود و این سنگ آسیاب را بر سر محمد میاندازد و کارش را یکسره میکند؟ بدبختترین آنان عمرو بن جحاش داوطلب شد. سلام بن مشکم گفت: این کار را نکنید؛ زیرا سوگند به خدا به او خبر داده میشود و گذشته از این، ما، با محمد هم پیمانیم و این خلاف قانون پیمان است.
ولی بیچارههای بدبخت تصمیم گرفته بودند که نقشه شومشان را عملی کنند. جبرئیل، پیامبر جرا در همان دم از توطئه آنان آگاه نمود؛ پیامبر جبلافاصله از جایش برخاست و به سرعت به سوی مدینه رفت. یاران پیامبر به دنبال وی راه افتادند و خودشان را به او رساندند و پرسیدند: ای رسول خدا! چنان از جای برخاستید و به راه افتادید که ما متوجه نشدیم!
پیامبر جآنان را از سوء قصد بنی نضیر باخبر نمود. چیزی نگذشت که رسول خدا، محمد بن مسلمهسرا فرستاد تا به بنی نضیر اعلان نماید: باید از مدینه بیرون بروید و از این پس، دیگر نباید احدی از شما در این شهر سکونت کند. ده روز هم مهلت دارید و هرکس که پس از این مهلت، در مدینه مانده باشد، او را گردن خواهیم زد. یهودیان که چارهای جز بیرون رفتن نداشتند، خودشان را برای رفتن آماده مینمودندکه عبدالله بن ابی منافق، کسی را نزد آنان فرستاد که بیرون نشوید؛ زیرا من دو هزار مرد رزمی تحت فرمان دارم که به قلعه هایتان خواهند آمد و در دفاع از شما جانفشانی خواهند کرد. قرآن، به این گفته منافقان اشاره میکند که گفتند: «اگر شما را بیرون کردند، ما نیز همراه شما بیرون خواهیم شد و از هیچکس در ارتباط با شما فرمان نخواهیم برد و اگر با شما کار زار کردند، شما را یاری خواهیم کرد.» [۴۴۱]
عبدالله بن ابی همچنین به آنان گفت: بنی قریظه و غطفان نیز همچنان هم پیمان شما هستند و با شما همکاری خواهند کرد. بدین ترتیب اعتماد به نفس یهودیان به آنان بازگشت و تصمیم آنان عوض شد و تصمیم گرفتند که با پیامبر جمقابله کنند. رئیس یهودیان، حیی بن اخطب به وعده منافقان دل بست و برای پیامبر پیام فرستاد که ما از خانه هایمان بیرون نمیرویم؛ هر چه میخواهی بکن. شکی نیست که این پیام بر مسلمانان گران تمام شد؛ زیرا در آن دوران حساس، درگیری با همه این دشمنان، عاری از پیامدهای ناگوار نبود؛ مسلمانان به چشم خود درنده خویی اعراب را میدیدندو حوادث فاجعه آمیز رجیع و بئر معونه را مشاهده میکردند و از سوی دیگر، یهودیان بنی نضیر آنقدر توانمند بودند که احتمال تسلیم شدنشان، بعید به نظر میرسید و جنگ با آنان را نیز دشوار، نشان میداد. با این حال، شرایط قبل و بعد از بئر معونه، بر حساسیت مسلمانان، نسبت به جنایتهای یهودیان و اعراب افزوده بود و از بابت شهادت مسلمانان، سخت خشمگین بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتند که با بنی نضیر از بابت دسیسه ترور پیامبر جبجنگند؛ در این راستا دیگر مهم نبود که چه رخ دهد!
وقتی پیام حیی بن اخطب به پیامبر جرسید، تکبیر گفت؛ یاران پیامبر هم تکبیر گفتند. سپس رسول خدا جبرای قتال با آن قوم، برخاست و عبدالله بن ام مکتوم را بر مدینه گماشت و به سوی بنی نضیر حرکت نمود و پرچم را به دست علی بن ابی طالبسداد. یهودیان به قلعههایشان پناه بردند و از بالای قلعههایشان به تیراندازی و سنگ پرانی پرداختند. باغها و نخلستانهایشان، کمک خوبی برایشان بود؛ بنابراین پیامبر جدستور داد که نخلها را قطع کنند و بسوزانند.
حسان بن ثابت در این باره این بیت را سرود:
وهان علی سراة بنی لؤیّ
حریق بالبویرة مستطیر
یعنی: «بر اشراف بنی لؤی، آسان گردید که درختان خرمای بنی نضیر (بویره) را یکسره آتش بزنند.»
از سوی دیگر بنی قریظه از بنی نضیر کناره گیری کردند و عبدالله بن ابی و هم پیمانان عظفانی آنها نیز خیانت نمودند و برای پشتیبانی از بنی نضیر هیچ اقدامی نکردند تا خیری به ایشان برسانند یا شری را از ایشان دفع کنند. خداوند در تشبیه این رویداد میفرماید: ﴿كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٞ﴾[الحشر: ۱۶]. یعنی: «همانند شیطان آنگاه که به انسان گفت: کافرشو و چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم».
محاصره چندان طول نکشید؛ فقط شش شبانه روز و بعضی هم گفتهاند: پانزده شبانه روز. خداوند، ترس و وحشت را در قلوب بنی نضیر انداخت. آنان خودشان را آماده کردند که تسلیم شوند؛ بنابر این سلاح به زمین گذاشتند و به پیامبر جپیام دادند که از مدینه بیرون میرویم. پیامبر جپذیرفت مشروط بر اینکه همگی از مدینه خارج شوند؛ همچنین به آنان اجازه داد که به اندازه بار شترانشان، هر کالایی جز اسلحه که بخواهند، با خود ببرند. آنان به دست خود خانههایشان را ویران کردند تا بتوانند دربها و پنجرهها را با خود ببرند. حتی از تیرکها و الوار سقفهای خانههایشان هم نگذشتند. زنان و کودکانشان را بر شتران سوار کردند و با ششصد شتر، مدینه را ترک نمودند. بزرگانشان همچون حیی بن اخطب و سلام بن ابی الحقیق به قلعه خیبر پناهنده شدند و بعضی نیز به سوی شام رفتند. تنها دو نفر از بنی نضیر به نامهای یامین بن عمرو و ابوسعد بن وهب، اسلام آوردند که به دستور رسول خدا جاموالشان، مصون و محفوظ ماند.
پیامبر جسلاحهای بنی نظیر را از آنان گرفت و اموال و زمین و دیار آنان را مصادره کرد. جمعا پنجاه زره و پنجاه کلاه خود و سیصد و چهل شمشیر به غنیمت گرفتندو اختیار و تولیت اموال و سرزمین بنی نضیر به شخص رسول خدا جمربوط میشد و پیامبر جدر مورد تصرف آنها، اختیار تام داشت. آن حضرت جخمس این اموال را جدا نکرد؛ زیرا اینها، اموال « فیء» بود و خداوند به آن حضرت ارزانی داشته بود و مسلمانان برای بدست آوردن آنها اسبی نتاخته بودند و جنگی صورت نگرفته بود.
رسول خدا جاین اموال را به مهاجرین اولین اختصاص داد و به دو نفر از فقرای انصار یعنی ابودجانه و سهل بن حنیف نیز سهمی عنایت کرد. رسول خدا جمخارج سالانه خانوادهاش را از این اموال بر میداشت و ما بقی را برای خرید و تدارک اسلحه و ساز و برگ جنگی برای آمادگی رزمی در راه خدا هزینه مینمود. غزوه بنی نضیردر ربیع الاول سال چهارم هجری برابربا اگوست ۶۳۵ میلادی بوقوع پیوست و خداوند تمام سوره حشر را در مورد این غزوه نازل فرمود. در این سوره چگونگی بیرون راندن یهود و رسوایی منافقان و احکام ویژه فیء، توضیح داده شد. همچنین این نکته نیز بیان گردید که نابود کردن مزارع و باغستانهای دشمن به موجب مصالح جنگی، جزو فساد در زمین نیست. علاوه بر این خداوند، مسلمانان را به تقوا و نیز آمادگی برای آخرت سفارش نمود و گذشته از آنکه در این سوره، از مهاجرین و انصار تعریف کرد، در پایان آن به ستایش خویش و بیان صفات و اسمای خود پرداخت. ابن عباسبدرباره سوره حشر میگفت: «بگویید: سوره [بنی] نضیر». [۴۴۲]
[۴۴۰] نگا: سنن ابی داود (۳/۱۱۶). [۴۴۱] مضمون آیه ۱۱ سوره حشر. [۴۴۲]ابن هشام۲/۱٩۰ تا ۱٩۲و زادالمعاد ۲/٧۱ تا ۱۱۰ و بخاری (۲/۵٧۴ و ۵٧۵)