لشکر مسلمانان پشت باروهای خیبر
مسلمانان، آخرین شبی را که در صبح فردای آن جنگ در گرفت، نزدیک خیبر گذراندند و یهودیان با این که سپاه اسلام نزدیکشان بود، متوجه آن نشدند. معمولا پیامبر جهرگاه شب هنگام به محل سکونت قومی میرسیدند که با آنان قصد جنگ داشت، تا صبح به آنان نزدیک نمیشد. نماز صبح را در همان ابتدای وقت که هنوز هوا، تاریک بود، اقامه کردند. مسلمانان، پای در رکاب نهادند و آماده حمله شدند. اهل خیبر، بی خبر از حضور مسلمانان، بیل و کلنگ بدست گرفتند و به سوی زمینهای کشاورزی خود، از قلعهها بیرون شدند. با دیدن سپاه اسلام فریاد زدند: محمد! بخدا محمد و لشکرش؛ آنگاه به قلعههایشان گریختند. پیامبر جفرمود: «الله اکبر! خیبر، ویران شد؛ الله اکبر؛ خیبر، ویران شد! هرگاه ما، به سرزمین قومی وارد شویم، بیم داده شدگان چه بامداد بدی خواهند داشت». [۵۲۳]
پیامبر جمکانی را برای فرود آمدن لشکر در نظر گرفت. حباب بن منذرسپیش آمد و گفت: ای رسول خدا این جا را خداوند تعیین نموده است یا نظر و کارشناسی جنگی شما است؟ رسول اکرم جفرمود: این، نظر (شخصی من) است. حبابسگفت: این مکان، به قلعه نطاه، بسیار نزدیک است و تمام جنگجویان خیبر، در این قلعه هستند و بر تمام اوضاع و شرایط ما مسلط هستند و ما را تحت نظر دارند، اما ما از وضعیت آنها بی خبریم و در تیررس آنها قرار داریم و آنها، در تیررس ما نیستند. همچنین از شبیخون آنان در امان نیستیم. این مکان، در میان نخلستان قرار دارد و فضای آن بسته و زمین آن نامناسب و گود است. اگر دستور دهید درجایی اردو بزنیم که این کاستیها را نداشته باشد، خیلی بهتر است. پیامبر جفرمود: نظر درست همین است که تو مشورت دادی. در نتیجه به جایی دیگر نقل مکان کردند. وقتی به خیبر نزدیک شدند و خیبر، در معرض دید قرار گرفت، پیامبر جفرمود: بایستید. لشکر ایستاد؛ رسول الله جدعا کرد و گفت: خداوندا! ای خدای آسمانهای هفت گانه و آنچه زیر آنها قرار دارد و ای خدای زمینهای هفتگانه و آنچه بر روی آنها قرار دارد و ای پروردگار شیطانها و آنچه که آنها گمراه کردهاند و ای پروردگار بادها و آنچه که به حرکت درمی آورند؛ من، از تو خیر این آبادی و خیر ساکنان آن و خیر هر آنچه در آن است را مسألت مینمایم و از بدی آن و بدی اهل آن و از شر آنچه که در آن است، به تو پناه میبرم و آنگاه فرمود: «به نام خدا، به پیش روید».
[۵۲۳] صحیح بخاری، باب غزوه خیبر (۲/۶۰۳)