سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

اوضاع اجتماعی

اوضاع اجتماعی

در میان عرب‌ها طبقات گوناگونی وجود داشت که اوضاع و احوال آن‌ها با یکدیگر متفاوت بود.

رابطۀ مرد با اهل خانه و خانواده‌اش درمیان اشراف و بزرگان بسیار پیشرفته بود؛ زنان این طبقه، آزادی کامل و نفوذ زیادی داشتند و به حدی مورد احترام بودند که گاهی به خاطر یک زن شمشیرها از نیام بیرون می‌آمد و خون‌ها ریخته می‌شد و هرگاه مردی، می‌خواست خودش را در نظر عرب‌ها بزرگ جلوه دهد و ستایش شود و بگویند: فلانی دارای مقام و مرتبه و سخاوت و شجاعت است، در بیشتر اوقات از رابطه‌اش با زنان سخن می‌گفت. بدین سان زن، می‌توانست تمام قبایل را متحد و یکجا گرداند و میانشان صلح و سازش برقرار نماید و یا می‌توانست شعله جنگ و درگیری را در میان قبایل شعله ور نماید. با این حال، مرد، رییس بلا منازع و بی چون و چرای خانواده بود؛ حرف، حرف مرد بود و رابطه ازدواج زیر نظر اولیا و خویشان زن و با موافقت آن‌ها برقرار می‌شد و زن یا دختر، حق دم زدن در پذیرش یا رد ازدواج را نداشت.

گذشته از وضعیت زن درمیان اشراف، در سایر طبقات و محیط‌های اجتماعی، انواع و اقسام آمیزش میان زن و مرد دیده می‌شد که نمی‌توان نامی جز فساد و زنا و رسوایی بر آن نهاد.

امام ابوداوود از عایشهل روایت می‌کند که ازدواج، در دوران جاهلیت، به چهار شیوه انجام می‌گرفت:

۱- شیوه اول: همین شیوه رایج درمیان مردم بود؛ بدین صورت که مردی، دختر یا زنی را از ولیش خواستگاری می‌نمود و مهریه پرداخت می‌کرد و پس از آن، نکاح صورت می‌گرفت.

۲- شیوه دوم: بدین صورت بود که مردی به زنش می‌گفت: وقتی از حیضت پاک شدی، نزد فلانی برو و خودت را در اختیار او بگذار؛ از طرفی شوهر آن زن، با زنش همبستر نمی‌شد تا اینکه معلوم شود آیا از مرد بیگانه، باردار شده یا نه، و چون این قضیه مشخص می‌شد، اگر شوهرش دوست داشت، به سراغ آن زن می‌رفت؛ علت این کار این بود که می‌خواستند بچۀ آن‌ها نسب خوبی داشته باشد! به این نکاح، نکاح استبضاع می‌گفتند.

۳- شیوه دیگر این بود که گروهی از مردان که کمتر از ده نفر بودند، ‌جمع می‌شدند و همه با یک زن همبستری می‌کردند و چون حامله می‌شد و وضع حمل می‌نمود و چند شبی از وضع حملش، می‌گذشت، کسی به دنبال همه این افراد می‌رفت؛ وقتی همه حاضر می‌شدند، زن می‌گفت: خودتان می‌دانید که با من چه رابطه‌ای داشته‌اید؛ اکنون من، فرزندی آورده‌ام. سپس یکی را مخاطب قرار می‌داد و می‌گفت: این بچه از توست. بدین ترتیب، زن هرکس را که دلش می‌خواست، مخاطب قرار می‌داد و بچه را از او می‌دانست.

۴- شیوه رایج دیگر، این بود که زنی، درب منزلش پرچمی نصب می‌کرد و گروه زیادی از مردم جمع می‌شدند و از آن زن، استفاده جنسی می‌کردند. تعداد کسانی که با این نوع زنان همبستر می‌شدند، مشخص نبود و محدودیتی نداشت و پس از وضع حمل بچه را به یکی از کسانی که از او استفادۀ جنسی کرده بودند، می‌داد و بدین ترتیب بچه همان مرد به حساب می‌آمد و ننگ و عاری هم محسوب نمی‌شد!

هنگامی که محمد جمبعوث شد، تمام ازدواج‌ها و نکاح‌های رایج در دوره جاهلیت را از بین برد، غیر از همین نکاح که شیوه ازدواج مسلمانان است. [۶۱]

دردوره جاهلیت، یکی از عوامل ارتباط جنسی، قدرت شمشیر و سرنیزه بود؛ بدین ترتیب هرگاه طایفه‌ای در جنگ مغلوب می‌شد و زنان طائفه به اسارت در می‌آمدند، گروه غالب، زنان اسیر را برایشان بدون هیگونه قید و بندی حلال می‌دانستند و از آن‌ها استفادۀ جنسی می‌نمودند؛ اما فرزندانی که از این زنان متولد می‌شدند، در طول زندگی مورد تحقیر و گرفتار ننگ و عار نسبی بودند.

یکی دیگر از شیوه‌های رایج ازدواج در زمان جاهلیت، این بودکه یک مرد می‌توانست بی هیچ حد و مرزی، با زنان زیادی ازدواج نماید؛ همچنین می‌توانست دو خواهر را همزمان به ازدواج خود در آورد؛ علاوه بر این مردان، می‌توانستند با همسران پدرانشان، پس از طلاق یا مرگ شوهر، ازدواج نمایند! طلاق و رجوع،‌ بکلی در دست مردان بود و حد و ضابطه محدودی نداشت. [۶۲]

زنا و فحشا در میان عموم مردم رایج بود؛ طوری که نمی‌توان گروه یا طبقه‌ای را مستثنی دانست جز تعداد اندکی از زنان و مردانی که خودشان را فراتر از این می‌دانستند که مرتکب چنین عمل زشتی شوند.

در این جنبه، زنان آزاده، از حالت نسبتاً بهتری برخوردار بودند، اما مصیبت بزرگ دامنگیر کنیزان بود.

روشن است که بیشتر مردم در زمان جاهلیت از انجام چنین کار زشتی، احساس ننگ و عار نمی‌کردند.

امام ابوداود از عمرو بن شعیب از پدرش، از پدربزرگش روایت می‌کند که مردی، برخاست و گفت: یا رسول الله! فلانی، بچه من است؛ زیرا من در زمان جاهلیت با مادرش همبستر شده‌ام. رسول خدا جفرمود: «لادعوة في الاسلام، ذهب أمر الجاهلية، الولد للفراش وللعاهر الحجر» [۶۳]یعنی: «در اسلام، این نوع انتساب وجود ندارد؛ دوران جاهلیت سپری شده است؛ فرزند، از آن زن است و زناکار، سنگسار می‌گردد».

در دوران جاهلیت، رابطۀ مرد با فرزندش، انواع و اقسامی داشت. بعضی می‌گفتند: همانا فرزندان ما جگرگوشگان ما هستند که بر روی زمین راه می‌روند و بعضی هم دخترانشان را از ترس تنگدستی و بی آبرویی و ننگ و عار، زنده به گور می‌کردند و پسرانشان را از ترس فقر و گرسنگی می‌کشتند. [۶۴]

البته کشتن پسران را نمی‌توان خلق و خوی رایج در آن زمان دانست؛ زیرا قبایل عرب، شدیداً نیازمند پسرانشان بودند تا از آن‌ها در برابر دشمن، دفاع نمایند.

ارتباط مرد با برادران و برادرزادگان و طایفه‌اش، ارتباطی عمیق و قوی بود. تعصب قومی، رمز حیات و ممات آنان بود و در میان افراد هر قبیله، پیوند اجتماعی و تعصب قومی زیادی وجود داشت و تعصب قومی و قبیلگی، بنیاد نظام اجتماعی محسوب می‌شد. شعارشان، این بود: (برادرت را یاری ده، خواه ظالم باشد یا مظلوم)؛ آنان واقعاً به ظالم، یاری می‌رساندند؛ اما این شعار، در اسلام، معنای مجازی یافت و بدین مفهوم گردید که از ظلم کردن برادر ظالمت، منع کن.

بسیار اتفاق می‌افتاد که رقابت و کشمکش بر سر جاه و مقام، آتش جنگ را در میان طوایف و قبایلی شعله ور می‌کرد که در اصل از یک پدر بودند؛ مانند جنگ‌های اوس و خزرج، عبس و ذبیان، بکر و تغلب و...

روابط میان قبایل، از هر جهت، نابسامان بود و نیروی بیشتر قبایل،‌درجنگ، صرف می‌شد. با این حال در پاره‌ای از موارد، برخی از عادت‌ها و اعتقادات مشترک که مخلوطی از دین و خرافات بود، ‌از شدت دشمنی‌ها می‌کاست و نیز گاهی عهد و پیمان و تابعیت، باعث می‌شد چند قبیلۀ مختلف گرد هم آیند؛ همچنین ماه‌های حرام، رحمت و کمکی برای همه بود تا بتوانند با تجارت در این ماه‌ها نیازهای زندگیشان را برآورده کنند.

خلاصه اینکه بر اجتماع جاهلیت، هرج و مرج و پراکندگی و جهل و نادانی، حاکم بود و نابسامانی بر سراسر زندگیشان سایه افکنده بود. مردم مانند حیوانات و چارپایان زندگی می‌کردند و زنان، خرید و فروش می‌شدند و با آن‌ها همانند موجودات بی جان رفتار می‌شد.

روابط افراد جامعه، خیلی سست و از هم گسیخته بود. بزرگترین کار حکومت‌ها، چپاول اموال مردم یا به راه انداختن جنگ‌های خونین به خاطر منافعشان بود.

[۶۱] ابوداود، کتاب النکاح، باب وجود النکاح التی کان یتنا کح بها أهل الجاهلیه. [۶۲] ابوداود، باب نسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاثة. [۶۳] سنن ابی داود، باب «الولد للفراش». [۶۴] ر.ک: (سوره انعام: ۱۵۱، نحل: ۵۸ و ۵٩؛ اسراء: ۳۱؛ تکویر: ۸)