سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

سخت ترین لحظه زندگی رسول خدا ج

سخت ترین لحظه زندگی رسول خدا ج

پس ازاینکه ابن سکنسهم به زمین افتاد، پیامبر با دو یار قریشی خود، تنها ماند. در صحیحین از ابی عثمان روایت شده که در لحظاتی از روز جنگ احد کسی جز طلحه بن عبیداللهسو سعد بن ابی وقاص با پیامبر نبود. [۳۸۴]

آن لحظات، سخت‌ترین لحظات زندگی پیامبر اسلام و فرصتی طلایی برای مشرکان بود. مشرکان نیزکوشیدند تا این فرصت را غنیمت شمارند.

مشرکان حملاتشان را بر روی شخص پیامبر جمتمرکز کرده بودند، بدین امید که شاید بتوانند کارش را تمام کنند. عتبه بن وقاص با سنگ به صورت مبارک پیامبر زد که دو تا از دندان‌های رباعی پایینش شکست و فک پایین مبارک زخمی شد و عبدالله بن شهاب زهری، جلوآ‌مد و پیشانی پیامبر جرا زخمی نمود.

آنگاه اسب سوار کینه توز، عبدالله بن قمئه، پیش آمد و با شمشیر ضربه‌ای سخت بر شانه مبارک زد که رسول خدا، بیش از یک ماه از درد آن رنج برد، ولی عبدالله بن قمئه با این ضربه نتوانست هر دو زره را پاره کند. دوباره ضربه محکمی مانند همان ضربه به چهره آن حضرت زد که در اثر آن دو حلقه از حلقه‌های کلاه خود، در صورت ایشان فرو رفت و گفت: از من بگیر که من ابن قمئه هستم، پیامبر جفرمود: اقمأک الله. یعنی خداوند تورا قطعه قطعه کند. [۳۸۵]

و در روایت صحیح آورده‌اند که دندان پیشین پیامبر جشکست، سر آن حضرت جشکافت و خون از بدن مبارک جاری گردید. پیامبر جمی‌فرمود: چگونه ممکن است قومی که چهره پیغمبرشان را زخمی کنند و دندان‌هایش را بشکنند، رستگار شوند؟! در حالی که او آن‌ها را به سوی خدا فرا می‌خواند؟! خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ ١٢٨[آل عمران: ۱۲۸].

یعنی: «ای پیامبر! کار این مردمان بدست تو نیست؛ یا توبه آنان را می‌پذیرد و یا آنان را عذاب می‌دهد، چراکه آنان، ستمگرند». [۳۸۶]

به روایت طبرانی، پیامبر جدر آن روز فرمود: «قومم را بیامرز، زیرا این‌ها نمی‌دانند». [۳۸٧]

شکی نیست که هدف مشرکان، از بین بردن پیامبر بود، اما دو نفر قریشی یعنی سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله با رشادت و شهامتی بی نظیر جنگیدند و با آنکه دو نفر بیشتر نبودند، ولی باز هم نگذاشتند که مشرکان، به هدفشان برسند. این دو که از ماهرترین تیراندازان عرب بودند،‌ مشرکین را تیرباران کردند و آنان را از اطراف رسول خدا جپراکنده نمودند.

پیامبر جدر آن روز تیردانش را باز نمود و به سعدسداد و فرمود: «پدر و مادرم فدایت، تیراندازی کن». این مطلب، بیانگر این است که سعد چقدر در دفاع از پیامبرجموثر بوده است. زیرا هیچگاه پیامبر جبه کسی نگفته است: پد ر و مادرم فدایت. [۳۸۸]

اما در مورد طلحه بن عبیدالله، نسائی از جابرسجریان تجمع قریش در اطراف پیامبر جرا در حالی که تعدادی از یارانش، پیرامون ایشان بودند، چنین آورده است:

جابر گوید: مشرکن اطراف پیامبر جرا گرفتند؛ پیامبر جفرمود: کیست که جلوی این‌ها را بگیرد؟ طلحهسپاسخ داد: من ای رسول خدا.

جابرس، پیشروی یکایک انصار و کشته شدن ایشان را یکی پس از دیگری حکایت کرده است؛ همانگونه که ما به روایت مسلم، آوردیم. وقتی که آن برادران انصاری، شهید شدند، طلحهسجلو رفت.

جابر می‌گوید: طلحه همانند یازده مرد جنگی، جنگید تا اینکه انگشتانش قطع شد و گفت: بخشکد شانس.

پیامبر جبه طلحه فرمود: اگر بسم الله می‌گفتی، تو را ملائکه چنان به آسمان می‌بردندکه همه مردم تو راتماشا می‌کردند. پس از این خداوند، مشرکان را دفع نمود. [۳۸٩]

حاکم در اکلیل روایت کرده است که طلحهسدر روز جنگ احد ۳٩ یا ۳۵ زخم برداشت و دو انگشت سبابه و میانی دست راستش فلج گردید. [۳٩۰]

امام بخاری از قیس بن ابی حازم روایت می‌کند: من، دست فلج شده طلحه را دیدم، او بادست خود در جنگ، رسول خدا جرا در برابر نیزه‌ها و شمشیرها حفاظت کرد. [۳٩۱]

پیامبر جدر روز احد فرمود: «هرکس می‌خواهد به شهیدی نگاه کند که روی زمین راه می‌رود، باید به طلحه بن عبیدالله بنگرد». [۳٩۲]

ابوداود طیالسی از عائشه روایت می‌کند که می‌گفت: هرگاه ابوبکرسجنگ احد رابه یاد می‌آورد، می‌گفت: تمام‌آن روز، از آنِ طلحه بن عبیداللهساست. و ابوبکر؛ این بیت را نیز درباره طلحهسگفته است:

يا طلحة بن عبيدالله قد وجبت
لك الجنان وبوأت المها لعينا [۳٩۳]

یعنی: «ای طلحه بن عبیدالله! بهشت بر تو واجب شد و سزاوار زیباچشمان بهشت گشتی».

در آن لحظات حساس و سخت، خداوند، پیامبرش را یاری نمود. در صحیحین از سعدسروایت شده که: در روز احد رسول خدا جرا دیدم که دو مرد همراه اویند و در حالی که لباس‌های سفید برتن داشتند، از او دفاع می‌کردند، من، قبلاً آن دو را ندیده بودم و پس از آن نیز ندیدم... در روایتی آمده که: آن دو، جبرئیل و مکائیل بودند. [۳٩۴]

[۳۸۴] بخاری (۱/۵۲٧) و (۲/۵۸۱) [۳۸۵] خداوند، دعای پیامبرش را اجابت نمود، از ابی عائد روایت است که چون ابن قمئه به خانه‌اش برگشت، با گوسفندانش بیرون شد و آن‌ها را به قله کوه برد و به میان گوسفندان رفت، قوچی او را چنان با شاخ زد که ازکوه پرت شد و قطعه قطعه گردید. نگا: فتح الباری (٧/۳٧۳) [۳۸۶] بخاری(۲/۵۸۲)، مسلم (۲/۱۰۸) [۳۸٧] فتح الباری (٧/۳٧۳) [۳۸۸]بخاری (۱/۲، ۴۰٧/۵۸۱، ۵۸۰.). [۳۸٩]فتح الباری(٧/۳۶۱) و سنن نسائی (۲/۵۲) [۳٩۰] فتح الباری (٧/۳۶۱) [۳٩۱] صحیح البخاری (۱.۵۲٧) و (۲/۵۸۱) [۳٩۲] مشکاه المصابیح (۲/۵۶۶)؛ ابن هشام (۲/۸۶). [۳٩۳] مختصر تاریخ دمشق (٧/۸۲)، برگرفته از حاشیه شرح شذور الذهب، ص ۱۱۴. [۳٩۴] صحیح بخاری (۲/۵۸۰)