نامه به خسرو، پادشاه ایران
پیامبر جبه پادشاه ایران چنین نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد پیامبر خدا به کسری [۵۰۲]بزرگ ایران. سلام بر کسی که از هدایت و حقیقت پیروی کند و به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد و گواهی بدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست که شریک هم ندارد، و گواهی دهد که محمد، بنده و فرستاده خدا است. من تو را به آن چه که خداوند فرستاده، فرا میخوانم که من پیامبر خدا به سوی تمامی مردم هستم تا انسانهای زنده را بیم بدهم و سخن خداوند، در مورد کفر پیشگان تحقق یابد؛ مسلمان شو تا در امان بمانی. اگر انکار کنی، گناه همه مجوسیان بر گردن تو خواهد بود.
پیامبر جبرای بردن این نامه، عبدالله بن حذافه سهمیسرا برگزید. سهمی، نامه را به حاکم بحرین تسلیم کرد؛ اما نمیدانیم که آیا حاکم بحرین، یکی از مردان خودش را به نزد شاه ایران فرستاد و یا همچنان عبدالله سهمی را نامه رسان قرار داد. به هرحال وقتی که آن نامه را برای خسرو، خواندند، آن را پاره کرد و با غرور و تکبر گفت: مردی حقیر از رعیتم، اسمش را قبل از اسم من مینویسد؟! وقتی این خبر به پیامبر جرسید، فرمود: خداوند، پادشاهیاش را پاره کند و همانطور شد که پیامبر جفرمود.
خسرو، نامهای به باذان، کارگزار خویش در یمن نوشت و دستور داد که دو نفر چابک به سوی این مرد حجازی بفرست تا او را نزد من بیاورند. باذان دو نفر را به مدینه فرستاد و همراهشان نامهای برای پیامبر جارسال کرد مبنی بر اینکه باید همراه آن دو مرد، به نزد خسرو برود. هنگامی که آن دو به مدینه رسیدند، نزد پیامبرجرفتند. یکی از آن دو گفت: شاهنشاه خسرو به باذان حاکم یمن دستور داده که کسانی را بفرستد تا شما را به نزد وی ببرند. شاه یمن نیز ما را با همین حکم فرستاده است. و آنگاه سخنان تهدید آمیزی بر زبان آورد. رسول اکرم جبه آن دو دستور داد که فردا برای ملاقات ایشان، بیایند.
در همان زمان، گذشته از شکست سختی که سپاه ایران در برابر رومیان متحمل شد، انقلاب بزرگی نیز در درون دربار و خانه خسرو، بر ضد وی آغاز شد و شیرویه پسر خسرو، علیه پدرش قیام نمود و پدرش را کشت و پادشاهی را به دست گرفت. این جریان در سیزده جمادی الاولی سال هفتم هجری رخ داد [۵۰۳]و پیامبر جهم این خبر را از طریق وحی دریافت نمود. فردای آن روز که دو قاصد، نزد پیامبر جآمدند، پیامبر آنها را از کشته شدن خسرو خبر دار نمود. آنها گفتند: هیچ میفهمی چه میگویی؟ ما به خاطر مسأله و جرم کوچکتری به اینجا آمدهایم تا تو را دستگیر کنیم. آیا این خبر را از طرف تو بنویسیم و به شاه یمن خبر دهیم؟ پیامبر جفرمود: آری؛ این مطلب را از طرف من به او گزارش دهید و نیز بگویید که آیین من و قلمروش، تا آنجا که قلمرو خسرو پیش رفته، پیش خواهد رفت و تا آنجا گسترش خواهد یافت که سم اسبها و شترها، به آنجا برسد. همچنین به او بگویید: اگر اسلام بیاوری، قلمرو حکومتت را همچنان به تو میبخشم و تو را سرور ابناء [۵۰۴]قرار میدهم. آن دو مرد از نزد پیامبر جرفتند و بر باذان وارد شدند و آنچه را که پیامبر جگفته بود، باز گفتند. پس از اندکی، نامه شیرویه، به دست باذان رسید که حاکی از قتل خسرو بود. شیرویه در این نامه دستور داده بود: در مورد آن مردی که پدرم به تو فرمان داده بود، هیچ اقدامی نکن تا فرمان من، به تو برسد.
همین امر، سبب اسلام آوردن باذان و ایرانیان مقیم یمن شد. [۵۰۵]
[۵۰۲] کسری، همان معرب خسرو است که لقب شاهان ایران بوده است. (مترجمان) [۵۰۳] فتح الباری (۸/۱۲٧) [۵۰۴] ابناء، اخلاف ایرانی بودند که به یمن کوچ کرده بودند.(مترجمان) [۵۰۵] محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیه (۱/۱۴٧)؛ فتح الباری (۸/۱۲٧)