پراکندگی در صفوف مسلمانان
مسلمانان، غافلگیر شدند و عدهای از آنان، حالت طبیعی خود را از دست دادند و بیشترشان راه فرار را در پیش گرفتند و میدان جنگ را بدون توجه به آنچه پشت سرشان میگذشت، رها کردند.
عدهای ازمسلمانانی که گریختند، خود را به مدینه رساندند و بعضی نیز به ارتفاعات فرار کردند، گروهی هم با سپاه قریش مخلوط شدند و چون تشخیص نمیدادند که از کدام گروه هستند، بنابراین بعضی از مسلمانان، ندانسته، یکدیگر را کشتند.
امام بخاری از عایشهل روایت میکند: مشرکان در جنگ احد شکست سختی خوردند تا اینکه شیطان فریاد زد:ای بندگان خدا! از راه دیگر- یعنی برای حفظ خودتان از پشت حمله کنید- به همین دلیل مقدمه سپاه قریش که در حال فرار بود، بازگشت و از پشت هجوم آورد و گروه دیگر قریش نیز با این گروه همکاری کردند. حذیفهسکه دید، مسلمانان، پدرش را اشتباه گرفتهاند، فریاد بر آورد: ای بندگان خدا! پدرم، پدرم. عایشهل میگوید:پدرش را رها نکردند تا اینکه او راکشتند. حذیفه گفت: خدا، از تقصیرتان بگذرد.
عروه میگوید: سوگند به خدا حذیفه از آن پس نیز همواره مرد نیکی بود تا اینکه به خدا پیوست. [۳٧٩]
بر این دسته از مسلمانان شک و تردید و پراکندگی، چیره شده بود؛ به گونهای که حیران و سرگردان بودند و نمیدانستند به کدام سو میروند. در همین اثنا صدایی شنیدند که میگفت: محمد جکشته شد. با شنیدن این صدا، بقیه هوشو وحواسشان را نیز از دست دادند و روحیه رزمی و ایمانی ایشان تا حد زیادی از بین رفت و در قلوب بسیاری از آنان، هراس شدیدی افتاد تا جایی که بسیاری از آنان دست از جنگ کشیدند و سلاحشان را به زمین گذاشتند و بعضی در این اندیشه بودند که هر چه زودتر، خود را به عبدالله بن ابی برسانند تا برایشان از ابوسفیان، امان بگیرد. انس بن نضرسبه گروهی از مسلمانان برخورد کرد که دست از جنگ کشیده بودند؛ از آنان پرسید: منتظر چه هستید؟
گفتند: پیامبر جکشته شده است؟ گفت: زندگی پس از رسو ل خدا جرا میخواهید چه کنید؟ برخیزید و در راهی که کشته شده است، بجنگید تا شما نیز مانند او فدا شوید. و گفت: بارخدایا! به خاطر کار مسلمانان از تو معذرت خواهی میکنم و از تو، از کردار اینها (یعنی مشرکان) بیزاری میجویم. آنگاه پیش رفت تا اینکه به سعد بن معاذسرسید.
سعد پرسید: کجا ای ابوعمر؟ انس گفت: از سوی احد بوی بهشت به مشامم میرسد. سپس به پیش رفت و مبارزه نمود تا شهید شد و پس از پایان جنگ کسی او را نشناخت تا اینکه خواهرش او را از انگشتانش بازشناخت.
گویند: هشتاد و چند زخم برداشته بود، بعضی از سرنیزه، بعضی از شمشیر و بعضی هم از تیر. [۳۸۰]
ثابت بن دحداحسقومش را صدا زد و گفت: ای گروه انصار! اگر محمد جکشته شده، به یقین که خدا زنده است و هرگزنمی میرد، پس در راه دینتان جهاد کنید؛ زیرا خداوند، یاور و مددکار شماست. آنگاه به سوی گروهی از انصار رفت و به اتفاق هم به دسته سواره نظام خالد حمله نمودند و چنان مبارزه کردند که همگی شهید شدند. [۳۸۱]
گذر یکی از مهاجران، بر یکی از انصار افتاد که غرق در خون بود. به او گفت: ای فلانی! آیا خبر شدی که محمد جکشته شد؟ آن مرد انصاری گفت: «اگر محمد کشته شده باشد، رسالتش را تبلیغ کرده و رفته است؛ پس شما نیز برای دفاع ازدینتان بجنگید».
در پرتو این شهامتها و شجاعتها بودکه روحیه سپاه مسلمانان و حالت طبیعی و اصلی، به آنان بازگشت و از اندیشه تسلیم شدن یا پیوستن به عبدالله بن ابی منصرف گشتند و اسلحههایشان را برداشتند و صفوف دشمن را آماج حملات خود قرار دادند تا بلکه بتوانند خود را به مقر فرماندهی رسو ل خدا جبرسانند.
در همین اثنا به آنان خبر رسید که خبر کشته شدن پیامبر جدروغ بوده است؛ این، خبر نیروبخشی بود که بر توانایی آنها افزود و پس از نبردی سخت و رشادتی بی نظیر، خود را از حلقه محاصره رهانیدند و در محل مطمئنی جمع شدند.
یک گروه سوم نیز وجودداشتند که جز به شخص رسول الله به هیچ چیز و هیچ کسی حتی خود نمیاندیشیدند. آنان از همان ابتدای غافلگیر شدن سپاه اسلام به سوی رسول الله رفتند.
در پیشاپیش این گروه، ابوبکر صدیقس، عمربن خطابسو علی ابن ابی طالبسو... بودند که از آغاز جنگ در خط مقدم، میجنگیدند و وقتی رسول خدا جرا در خطردیدند، در خط مقدم دفاع از آن حضرت جقرار گرفتند.
[۳٧٩]صحیح البخاری (۱/۵۳٩)، (۲/۵۸۱)، فتح الباری: ٧/۳۵۱. غیراز بخاری، دیگران، روایت کردهاند که رسول خدا ج، قصد نمود خونبهای یمان، پدر حذیفه را بپردازد؛ حذیفه گفت: خونبهای پدرم رابه مسلمانان (مستمند) صدقه دادم و بدین ترتیب نزد رسول خدا جارجمندتر گردید؛ نگا: مختصرالسیره، ص ۲۴۶. [۳۸۰] زادالمعاد (۲/٩۳، ٩۶) ؛ صحیح بخاری (۲/۵٧٩). [۳۸۱] السیره الحلبیه (۲/۲۲)