اسراء و معراج
در آن اثنا که رسول خدا جاین مرحله از دعوت را پشت سر مینهاد و دعوت اسلامی، راهی درمیان موفقیت و شکست باز میکرد و ستارگان امید، در افقهای دور دست، سوسو میزد، واقعه معراج به وقوع پیوست.
دربارۀ زمان وقوع این جریان، اختلافات زیادی وجود دارد که عبارتنداز:
۱- اسراء در اولین سال بعثت بوده است؛ طبری این نظریه را برگزیده است.
۲- پنج سال بعد از بعثت رخ داده است که نووی و قرطبی آن را ترجیح دادهاند.
۳- شب ۲٧ ماه رجب سال دهم بعثت بوده که علامه منصورپوری آن را صحیحتر دانسته است.
۴- شانزده ماه پیش ازهجرت بوده است یعنی درمحرم سال ۱۳ بعثت.
۵- یک سال و دو ماه پیش از هجرت بوده است یعنی در محرم سال ۱۳ بعثت.
۶- یک سال قبل از هجرت بوده است یعنی در ربیع الاول سال ۱۳ بعثت.
سه قول اول، نادرستند؛ زیرا خدیجه در ماه رمضان سال دهم بعثت وفات کرده و وفاتش پیش از فرض شدن نمازهای پنجگانه بوده است و اختلافی در این نیست که نمازهای پنجگانه در شب معراج، فرض شده است. [۲۳۱]
اما اقوال سه گانه دیگر، بگونهای در منابع آمدهاند که هیچ دلیلی برای ترجیح یکی از آنها وجود ندارد جز اینکه سیاق سوره (اسراء) نشان میدهد که معراج خیلی دیر صورت گرفته است.
محدثین، معراج پیامبر جرا با طول و تفصیل، روایت کرده اندکه آنچه میخوانید، خلاصهای از مجموع روایات میباشد:
ابن قیم میگوید: رسول خدا جرا بنا بر قول صحیح، باجسم مبارکش، سوار بر براق و همراه جبرئیل، از مسجد الحرام به بیت المقدس سیر دادند. در آنجا از براق پیاده شد، براق را به حلقه درب مسجد الاقصی بست و پیشنماز جماعت انبیا شد. سپس در همان شب، ایشان را از بیت المقدس به آسمان، بالا بردند. جبرئیل برای ایشان اجازه ورود خواست و درب آسمان اول به روی ایشان گشوده شد. در آنجا آدم÷را دید و به او سلام کرد. آدم÷نیز پاسخ سلامش را داد و به نبوتش اقرار نمود. خدای متعال، در آنجا ارواح سعاتمندان را از راستش و ارواح بدبختان را که در سمت چپش بودند، به آن حضرت جنشان داد.
پس از آن به آسمان دوم برده شد؛ برایش درب را گشودند، در آنجا یحیی بن زکریا و عیسی بن مریم را دید و به آنها سلام کرد و آنها جوابش را دادند و به او خوشامد گفتند و به نبوتش اقرار کردند. سپس به آسمان سوم برده شد و در آنجا یوسف÷را دید و سلام کرد و یوسف هم به او خوشامد گفت و به پیامبریش اقرار نمود. پس از این به آسمان چهارم برده شد که در آنجا ادریس را دید، سلام کرد و ادریس÷نیز به او خوشامد گفت و به پیامبریش اقرار و اعتراف نمود.
سپس به آسمان پنجم برده شد، در آنجا هارون بن عمران را دید و سلام کرد؛ وی به پیامبر جخوشامد گفت و به نبوتش اقرار نمود. سپس به آسمان ششم برده شد و در آنجا باموسی بن عمران ملاقات کرد و سلام نمود. او به پیامبر جخوشامد گفت و به نبوتش اقرار نمود و چون از آنجا بالاتر برده شد، موسی÷گریست. چون علت را پرسیدند، گفت: کودکی پس از من مبعوث شد که امتان او بیشتر از امت من وارد بهشت میشوند. پس از این به آسمان هفتم برده شد؛ در آنجا با ابراهیم÷ملاقات کرد؛ پس از سلام و خوشامدگویی و اقرار ابراهیم به پیامبری آن حضرت، محمد مصطفی را به سدره المنتهی و پس از آن به بیت المعمور بردند؛ آنگاه به حضور خداوند جبار برده شد تا جایی که فاصله ایشان به اندازه دو کمان یا کمتر بود. در آن هنگام خداوند هرچه میخواست، بر بندهاش وحی کرد و پنجاه نماز بر امت آن حضرت فرض نمود و چون رسول خدا جبازگشت، در راه موسی÷پرسید: خداوند به تو چه دستورداده است؟ گفت: بر امتم پنجاه نماز فرض کرده است. موسی÷گفت: امت تو توان این را ندارد. برگرد و از خدا تخفیف بخواه. آن وقت برگشت و از خداوند تقاضای تخفیف نمود. پیش از آن، رسول خدا جنگاهی به جبرئیل انداخت که گویی میخواهد نظرش را بداند. جبرئیل نیز با اشاره گفت اگر میخواهی، (باز گرد و برای امتت، تخفیف بگیر) رسول خدا با جبرئیل به پیشگاه خداوند بازگشت در حالیکه بر جای قبلیش بود. [۲۳۲]یکی از روایتهای بخاری است خداوند، ده نماز را کم کرد. رسول خدا دوباره به نزد موسی بازگشت و به او خبر داد. موسی÷گفت: بازگرد و تخفیف بخواه و آن حضرت جهمچنان بین موسی و خداوند رفت و آمد میکرد تا اینکه از پنجاه نماز به پنج نماز تخفیف یافت و چون در این وقت موسی، پیشنهاد داد که دوباره بازگرد. پیامبر جفرمود: آنقدر رفتم که دیگر خجالت میکشم، لذا خشنودم و تسلیم اوامر او هستم و چون دور شد، منادی، ندا داد: فریضهام را اجرا نمودی و برای بندگانم تخفیف گرفتی. [۲۳۳]
پس از آن، ابن قیم، اختلافی را که در باب دیدار آن حضرت جبا خدا، وجود دارد، یادآور شده و در این باره سخنی از ابن تیمیه/آورده که خلاصهاش، این است: رؤیت با چشم سر، به ثبوت نرسیده و این سخنی است که هیچکس از صحابه قایل به آن نشده است؛ اما آنچه از ابن عباس نقل شده مبنی بر اینکه آنحضرت، خدا را مطلقاً دیده و دیگری بر رؤیت با دل اشاره دارد، با هم منافاتی ندارند.
پس از این میگوید: اما قول خداوند در سورۀ النجم که: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨﴾یعنی: «سپس نزدیک شد و نزدیکتر آمد»؛ این، غیر از نزدیک شدن در داستان معراج است، زیرا آنچه در سورۀ نجم آمده، نزدیک و نزدیکتر شدن جبرئیل است؛ چنانچه عایشه و ابن مسعود میگویند و سیاق عبارت هم گواه بر همین است. اما نزدیک و نزدیکتر شدن درحدیث اسراء، واضح است که خداوند تبارک و تعالی بوده و با دنو و نزدیک شدن در سورۀ نجم منافاتی ندارد؛ بلکه در سوره نجم آمده است: «او را یک بار دیگر در سدره المنتهی دید» و این، جبرئیل بود که رسول خدا جاو را برای بار اول به شکل اصلیش در زمین دید و بار دوم در سدره المنتهی. خداوند، داناتر و آگاهتر است. [۲۳۴]
در شب معراج، سینۀ پیامبر را شکافتند و ضمناً در این سفر چیزهای زیادی دید؛ از جمله: شیر و شراب به ایشان پیشنهاد شد که شیر را انتخاب کرد و به او گفته شد: به سرشت و فطرت، راه یافتی یا فطرت را برگزیدی. اگر شراب را برمی گزیدی، امت تو گمراه میشدند.
آن حضرت جدر بهشت چهار جویبار دید: دو جویبار آشکار و دو جویبار پنهان؛ دو جویبار آشکار، نیل و فرات بودند و مفهومش، این بود که رسالت آن حضرت به زودی به سرزمین نیل و فرات میرسد و مردم آنجا نسل در نسل، مسلمان خواهند بود؛ اما معنایش این نیست که آب این دو رود از بهشت سرچشمه میگیرد.
پیامبر جدر آن شب، مالک یعنی خازن آتش را دیدکه هیچ نمیخندید و اصلاً در چهرهاش اثری از شادی وجود نداشت و همینطور بهشت و دوزخ را دید.
پیامبر جدر شب معراج کسانی را دید که اموال یتیمان را به ظلم و ستم خورده اند؛ آنان را دید که لبهایی همچون لبهای شتر داشتند و در دهانهایشان پارههای آتش را که همانند قطعههای سنگ بود، میانداختند و از معقدشان خارج میشد.
رباخواران را دید که شکمهایی بزرگ داشتند، آنچنان که به خاطر بزرگی شکمهایشان، نمیتوانستند از جای خود تکان بخورند و آل فرعون هنگام ورود به دوزخ، آنها را لگدمال میکردند.
زنا کاران را دید که گوشتی پاک و فربه جلویشان نهاده بودند و کنارشان گوشتی کثیف و گندیده بود و آنها از گوشت گندیده میخوردند و گوش پاک و چاق را وا میگذاشتند.
زنانی را دید که به پستانهایشان آویزان بودند؛ آنان، در دنیا بچههایی را به شوهرانشان نسبت میدادند که در واقع از آنان نبودند.
در همان شب کاروانی از قریش را مشاهده کرد و به آنان در یافتن شتر گمشده شان کمک نمود و در حالی که آنها، خوابیده بودند، از ظرف سرپوشیده آنها آب نوشید و ظرف خالی را سر پوشیده، رها کرد و این گواه و نشانهای برای درستی ادعای آنحضرت جدر بامداد شب معراج گردید. [۲۳۵]
ابن قیم میگوید: بامداد آن روز، پیامبر جقومش را در جریان نشانههای بزرگی قرار دادکه خداوند، به او نشان داده بود. آنها، پیامبر جرا به شدت تکذیب کردند و او را آزار دادند و از آن حضرت خواستند که برایشان بیت المقدس را توصیف کند. خداوند پرده از چشمش برداشت؛ چنانکه گویا بیت المقدس پیش رویش قرار داشت و بدین سان رسول اکرم، شروع به گفتن نشانههای آن کرد؛ آن چنان دقیق گفت که نمیتوانستند چیزی بگویند.
پیامبر از کاروان آنها که در راه بازگشت بود، سخن گفت و حتی از زمان بازگشت آن کاروان نیز خبر داد و برایشان نشانههای شتر پیشاپیش کاروان را بازگو کرد. تمام نشانهها، گواه صداقت آن حضرت جبود و درستی ادعای ایشان را ثابت کرد؛ اما باز هم بر انکار و رویگردانی آنان افزوده گشت و همچنان راه کفر را در پیش گرفتند. [۲۳۶]
گویند: ابوبکرساز آن جهت (صدیق) نامیده شد که وی، این واقعه را در حالی تصدیق کرد که مردم، آن را تکذیب نمودند. [۲۳٧]
مختصرترین و بزرگترین تعبیر در بیان علت این سفر، فرموده الهی است که میفرماید: ﴿لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ﴾[الإسراء: ۱]. یعنی: «تا برخی از نشانههای خود را به او نشان دهیم».
این، همان سنت دیرینه خدا در ارتباط با پیامبران گذشته است؛ چنانچه میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ٧٥﴾[الأنعام: ٧۵].
یعنی: «این چنین، به ابراهیم÷ملکوت آسمانها و زمین را نشان میدهیم تا از زمرۀ یقین کنندگان باشد».
چنانکه به موسی فرمود: ﴿لِنُرِيَكَ مِنۡ ءَايَٰتِنَا ٱلۡكُبۡرَى ٢٣﴾[طه: ۲۳]. یعنی: «تا بعضی از نشانههای بزرگ خود را به تو نشان دهیم».
در ارتباط با ابراهیم÷مقصود این آیه روشن شد تا از اهل یقین باشد؛ به عبارتی وقتی دانستههای پیامبران با مشاهده عینی، همراه گردد، به عین الیقین میرسند؛ چراکه شنیدن، کی بود مانند دیدن؟
به همین دلیل در مسیر خدا سختیهای طاقت فرسایی را تحمل میکردند که دیگران تاب تحملش را ندارند و تمام قدرتهای دنیا، برایشان به اندازه بال پشهای ارزش نداشت و در برابر انبوه سختیها، هیچ باک و هراسی نداشتند.
حکمتها و اسراری که در این سفر نهفته است، باید درمباحثی مستقل و جداگانه در پهنه اسرار دینی، بررسی شود، اما حقایق آشکاری از سرچشمه این سفر خجسته، میجوشد و بر گلستان سیرت پیامبر جفواره میزند که خوبست برخی از آنها را به اختصار، درج کنیم.
خداوند، در سوره (اسراء)، داستان معراج را فقط در یک آیه ذکرکرده است و پس از آن به یادآوری جنایات و رسواییهای یهودیان پرداخته و سپس یادآوری کرده که قرآن، به بهترین واستوارترین راهها، رهنمون میگردد. شاید کسی بپندارد که این آیات، هیچ ربطی به یکدیگر ندارند؛ اما چنین نیست.
زیرا خداوند، با بیان این نکته که اسراء از مکه به بیت المقدس صورت گرفته، بدین مطلب اشاره کرده که به زودی یهودیان از منصب رهبری بشریت برکنار خواهند شد؛ زیرا جنایاتی مرتکب شدهاند که دیگر جایی برای ماندگاری آنان بر منصب رهبری بشریت، نمانده است و خداوند، این منصب را به رسول خدا جخواهد داد و سیادت هر دو مرکز دعوت ابراهیمی را به آن حضرت جمنتقل خواهد نمود.
آری، بدین سان، روشن شد که زمان آن فرا رسیده که رهبری روحی و معنوی از امتی به امتی دیگر انتقال یابد، از امتی که تاریخی سرشار از نیرنگ و خیانت و تبهکاری و ستم دارد به امتی که آکنده از خوبیها و نیکیها است، امتی که پیامبرش از وحی قرآن و بهترین و استوارترین رهنمودهای آن برخوردار است.
اما این رهبریت چگونه انتقال مییابد در حالی که پیامبر تک و تنها و آواره در کوههای مکه در تکاپو است و از مردم و اجتماع رانده شده است؟! این سئوال، پرده از حقیقتی دیگر برمی دارد و آن، اینکه یکی از مراحل این دعوت اسلام بزودی به پایان میرسد و مرحله دیگری آغاز میگردد که ازهر جهت با دوران پیشین متفاوت است. از این رو در برخی از آیات سوره اسراء، هشدارها و تهدیدهای شدیدی نسبت به مشرکان آمده است، مانند آیات ۱۶و ۱٧ این سوره.
از سوی دیگر درکنار این آیات، آیات دیگری نیز مشاهده میکنیم که برای مسلمانان زیر ساختها و مبانی ساختن تمدن و اصول و پایههایی را بیان میکند که جامعه اسلامی بر آن بنا میگردد.
گویا مسلمانان در زمین قدرت یافته و تمام ابعاد و جنبههای زندگی خود را به دست گرفته و به یکپارچگی و اتحادی رسیده اندکه آسیامحور جامعه اسلامی است. این، اشارهای بود به اینکه رسول خدا جبه زودی پناهگاه امنی خواهد یافت و آنجا را مرکز نشر و گسترش دعوت اسلام در سراسر جهان قرار خواهد داد. این، یکی از اسرار آن سفر خجسته بود که از آن بابت بیان نمودیم که با موضوع مورد بحث ما در ارتباط است.
[۲۳۱] نگا: زادالمعاد(۲/۴٩)؛ مختصر السیره، ص ۱۴۸، رحمه للعالمین(۱/٧۶) و تاریخ اسلام (۱/۱۲۴). [۲۳۲] آن گونه که شایسته شأن الله جل جلاله است و کیفیت نامجهول میباشد، اما ایمان به آن، واجب است. [۲۳۳] زادالمعاد(۲/۴٧). [۲۳۴]زادالمعاد(۲/۴٧)؛ نگا: صحیح بخاری(۱/۵۰، ۴۵۵، ۴٧۰، ۴٧۱، ۴۸۱، ۵۴۸، ۵۴٩)؛ صحیح مسلم (۱/٩۱- ٩۶) [۲۳۵] سیرة ابن هشام (۱/۳٩٧ و ۴۰۲ تا ۴۰۶)؛ منابع سابق [۲۳۶] زادالمعاد (۱/۴۸)؛ نگا: صحیح بخاری (۲/۶۸۴)؛ صحیح مسلم (۱/٩۶) و ابن هشام(۱/۴۰۲). [۲۳٧] ابن هشام (۱/۳٩٩).