سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

دو یار غار

دو یار غار

چون به غار رسیدند، ابوبکرسگفت: سوگند به خدا نمی‌گذارم داخل شوی تا پیش از تو داخل شوم که اگر در آن چیزی باشد، به من ضرر برسد. بدین ترتیب ابوبکرسوارد غار شد و غار را تمیز کرد. ابوبکرسدرکنار غار سوراخ‌هایی دید، لباسش را پاره کرد و سوراخ‌ها را بست. آنگاه به رسول خدا جگفت: وارد شو. پیامبر جوارد شد و سرش را بر روی زانوی ابوبکر گذاشت و از شدت خستگی خوابش برد. ابوبکرستمام سوراخ‌ها را با تکه‌هایی از لباس‌هایش بسته بود، اما دو سوراخ باقی مانده بود که آن‌ها را با دو انگشت بزرگ پایش بست.

پای ابوبکرساز داخل سوراخ گزیده شد، اما او ازترس اینکه مبادا پیامبر جازخواب بیدار شود، خودش را کنترل کرد و تکان نخورد. ولی شدت درد او را مجال نداد؛ اشک‌هایش بر چهره پیامبر ریخت. بنابراین پیامبر جبیدار شد و پرسید: چه شده؟ ابوبکرسگفت: پدر و مادرم فدایت؛ پایم گزیده شد. پیامبر جآب دهانش را به محل گزیدگی زد و بدین سان، دردش، آرام گرفت. [۲٧۲]

شب‌های جمعه، شنبه و یکشنبه را در غار گذراندند. [۲٧۳]در این مدت عبدالله بن ابوبکرسشب‌ها نزد آن‌ها می‌رفت و آنجا می‌ماند. عائشهل گوید: او جوانی چابک و زیرک بود، شب‌ها تا سحر آنجا می‌ماند، سحر به مکه می‌آمد و چنان وانمود می‌کرد که گویا شب را در مکه گذارنده است و هرچه از نقشه‌ها و برنامه‌های قریش می‌شنید، حفظ می‌کرد و در تاریکی شب نزد پیامبر جو ابوبکر می‌رفت و آن‌ها را در جریان اخبار روز می‌گذاشت. عامر بن فهیره غلام ابوبکر که چوپان بود، شامگاه به طرف غار می‌رفت و گوسفندان ابوبکرسرا به نزدیک غار می‌برد و ابوبکرسشیر می‌دوشید و شب را با شیرگوسفندان سپری می‌کردند.

عامر با تاریکی شب گوسفندان را می‌آورد و آن‌ها را صدا می‌زد. آن‌ها پایین می‌آمدند و شیر می‌نوشیدند. عامر، در طول سه شبانه روز همین کار را می‌کرد. [۲٧۴]

در این ایام عامرسگوسفندان را به دنبال عبدالله می‌برد تا اثر پاهای او از بین برود. [۲٧۵]

اما قریش از هنگامی که خبر هجرت پیامبر جو ابوبکرسرا شنیدند، از صبح همان شب که قرار بود توطئه خود را اجراء کنند، دست بکار شدند و اولین اقدامی که کردند، این بود که علیسرا کتک زدند و او را تا کنار کعبه، کشان کشان بردند و مدتی کوتاه او را نگه داشتند، اما نتوانستند از او دریابند که پیامبر جو ابوبکرسبه کجا رفته‌اند. [۲٧۶]

وقتی موفق نشدند از علیسچیزی به دست آورند، به خانه ابوبکرسرفتند و در زدند؛ اسماء دختر ابوبکر بیرون آمد. از او پرسیدند: پدرت کجاست؟

گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم کجا رفته؟ ابوجهل که مردی پست و فحاش بود، ضربه‌ای به صورت اسماء زد که گواشواره‌هایش افتاد. [۲٧٧]

قریشیان طی جلسه‌ای اضطراری تصمیم گرفتند تمام امکاناتشان را جهت دستگیری آن دو بکار گیرند، لذا تمام راه‌های خروجی مکه را تحت مراقبت شدید مسلحانه قراردادند و در همان جلسه به تصویب رساندند که به هرکس که آن دو را، مرده یا زنده دستگیر کند و تحویل قریش بدهد، جایزه‌ای به قیمت صدشتر در مقابل هر نفر بدهند. [۲٧۸]

بدین ترتیب سوارکاران، مردان پیاده و ردیاب‌ها، برای دستگیری و پیدا کردن پیامبرجو ابوبکرسبسیج شدند و برای یافتن آن‌ها در کوه‌ها و تپه‌ها به جستجو پرداختند. اما علی رغم تمام تلاش‌هایشان به نتیجه‌ای نرسیدند. البته عده‌ای از ردیابان متخصص تا نزدیکی غار ثور پیش رفتند، ولی همه چیز به دست خداست.

امام بخاری از انس از ابوبکرسروایت می‌کند که می‌گفت: با پیامبر جدر غار بودم؛ سرم را بلند کردم، دیدم پاهای آن‌ها دیده می‌شود؛ به پیامبر جگفتم: ای پیامبر! به خدا اگر به پایین نگاه کنند، حتماً ما را می‌بینند؟

فرمود: «ساکت ای ابوبکر! چه می‌پنداری درباره دو نفر که سومشان خداست؟»

در روایتی دیگر آمده: «گمانت درباره دو نفری که سومشان خداست، چیست؟» [۲٧٩]

در حقیقت این معجزه‌ای بود که خداوند بوسیله آن پیامبرش را عزت داد و ردیابان دقیقاً زمانی بازگشتند که چند قدم بیشتر، با این دو یار غار فاصله نداشتند.

[۲٧۲] این داستان را زرین از عمربن خطاب روایت می‌کند واضافه شده که ار سم در بدن ابوبکر ماند تا اینکه باعث مرگ او شد. رجوع شود به مشکاه المصابیح باب مناقب ابی بکر ۲/۵۵۶. [۲٧۳] فتح الباری (٧/۳۳۶). [۲٧۴] صحیح البخاری ۱/۵۳۳، ۵۵۴ [۲٧۵]ابن هشام ۱/۴۸۶ [۲٧۶] رحمه للعالمین ۱/٩۶ [۲٧٧] ابن هشام ۱/۴۸٧ [۲٧۸] بخاری ۱/۵۵۴ [۲٧٩] بخاری ۱/۱۶، ۵۵۸.