سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

سریه‌ها

سریه‌ها

رسول خدا جهمزمان با اعزام کارگزاران جمع آوری صدقات، علی رغم این که امنیت بر منطقه حاکم شده بود، باز هم به حکم نیاز چندین سریه را گسیل نمود؛ فهرست این سرایا بدین قرار است:

۱- سریه عیینه بن حصن بن فزاری در ماه محرم سال نهم هجری با پنجاه سوار که در میان آنان، کسی از مهاجرین و انصار نبود؛این سریه، به سوی بنی تمیم اعزام شد. انگیزه اعزام این سریه، آن بود که بنی تمیم، قبایل را علیه رسول خدا جتحریک کردند و آنان را از جزیه دادن بازداشتند. عیینه، شب‌ها راه می‌پیمود و روزها کمین می‌کرد تا این که در پهنه ی صحرا به آن‌ها حمله کرد. و همه گریختند.در نتیجه ۱۱ مرد، ۲۱ زن و ۳۰ کودک از آن‌ها به اسارت گرفت و به مدینه آورد. پیامبر جآن‌ها را در خانه رمله دختر حارث اسکان داد.

در همین حال ۱۰ نفر از بزرگان بنی تمیم به مدینه و به درب خانه پیامبر جآمدند و ندا دادند: ای محمد! بیرون بیا؛ پیامبر جبیرون آمد. آنان، دست به دامان پیامبر شدند. پیامبر جاندکی ایستاد و با آن‌ها سخن گفت، آنگاه رفت و نماز ظهر را خواند و سپس در صحن مسجد نشست. آن‌ها آمدند و اظهار تمایل کردند که با پیامبر جباب مباهات را باز کنند. خطیبشان عطارد بن حاجب را جلو کردند و او شروع به سخن گفتن نمود. پیامبر جبه ثابت بن قیس بن شماس خطیب- مسلمانان- دستور داد پاسخشان را بدهد. آنگاه آنان، شاعرشان زبرقان بن بدر را جلو آوردند تا شعر بسراید. پیامبر جنیز به شاعر اسلام، حسان بن ثابت دستور داد جوابشان را بدهد. وقتی خطیب‌ها و شاعران از کارشان فارغ شدند، اقرع بن حابس گفت: خطیبش از خطیب ما قوی‌تر و شاعر او نیز از شاعر ما تواناتر است! صدایشان نیز از صداهای ما بهتر و گفتارشان از گفتار ما برتر است؛ آنگاه مسلمان شدند. رسول خدا جبه آن‌ها جوائز ارزنده‌ای داد و زنان و فرزندانشان را به خودشان بازگرداند. [۵٩۶]

۲- سریه قطبه بن عامر: به سوی طایفه‌ای از خثعم در ناحیه تباله در نزدیکی تربه در ماه صفر سال نهم هجری؛ وی به همراه بیست تن، عازم نبرد شد؛ آنان ده شتر داشتند که به نوبت سوار می‌شدند. قطبه بر آن‌ها شبیخون زد و جنگ سختی بین طرفین درگرفت و تعداد زیادی از دو طرف مجروح شدند و قطبه هرکس را که توانست کشت و مسلمانان، شتران، زنان و گوسفندان زیادی به مدینه آوردند.

۳- سریه ضحاک بن سفیان کلابی به سوی بنی کلاب در ربیع الاول سال نهم هجری؛ این سریه، به سوی بنی کلاب، اعزام شدند تا آن‌ها را به اسلام دعوت دهند؛ بنی کلاب نپذیرفتند و جنگ در گرفت. مسلمانان آن‌ها را شکست دادند و یک نفر از آن‌ها را کشتند.

۴- سریه علقمه بن مجزر مدلجی به سواحل جده در ماه ربیع الآخر سال نهم هجری؛ رسول خدا جسیصد تن از رزمندگان اسلام را به سوی عده‌ای از احباش گسیل کرد که در سواحل جده برای غارت و چپاول اهل مکه جمع شده بودند. علقمه از راه دریا رفت تا به جزیره رسید وهمین که دشمنان از آمدن مسلمانان باخبر شدند، فرار نمودند. [۵٩٧]

۵- سریه علی بن ابی طالب؛ پیامبر جوی را برای ویران کردن بت خانه‌ای از قبیله بنی طی به نام «قلس» اعزام کرد. علیسدر ماه ربیع الاول سال نهم هجری، با ۱۵۰ نفر که ۱۰۰ اسب و ۵۰ شتر و یک پرچم سیاه و یک پرچم سفید داشتند، عزیمت نمود. صبح هنگام به منطقه حاتم شبیخون زدند و عدی بن حاتم به شام فرار کرد.. مسلمانان، بت خانه را ویران کردند و با دستانی پر از غنیمت و تعداد زیادی اسیر، گاو و گوسفند بازگشتند. در بین اسیران خواهر عدی بن حاتم بود. عدی به شام فرار کرده بود و مسلمانان در گنجینه بت خانه سه شمشیر و سه زره یافتند. در بین راه، غنائم را تقسیم نمودند و شمشیرها را برای رسول خدا جنگهداشتند و تقسیم نکردند و آل حاتم را نیز در شمار اسراء، تقسیم نکردند.

وقتی اسیران را به مدینه آوردند، خواهر عدی از رسول خدا جخواست که بر او منت گذارد و ترحم نماید و خطاب به پیامبر جگفت: ای رسول خدا! پدرم مرده و کسی که عهده دار هزینه‌ام بوده، فرار کرده و من پیرزنی هستم که کاری از دستم بر نمی‌آید. بنابراین بر من منت بگذار، خداوند بر تو منت گذارد. رسول خدا جپرسید: سرپرست تو چه کسی بوده است؟ خواهر عدی گفت: عدی بن حاتم؛ پیامبر فرمود: همان کسی که از خدا و رسولش فرار کرد؟! پیامبر این را گفت و او را به حال خودش گذاشت و رفت، فردای آن روز خواهر عدی همان جملات را تکرار نمود، پیامبر نیز همان جواب را تکرار کرد و رفت و چون روز سوم شد، باز خواهر عدی همان جملات را تکرار کرد. پیامبر بر او منت گذاشت. کنار رسول خدا مردی بود؛ آن مرد که احتمالا علی بوده است، به خواهر عدی گفت: از پیامبر سواری و هزینه راه بخواه و چون او این درخواست را مطرح نمود،پیامبر خواسته‌اش را برآورده کرد.

خواهر عدی به شام و نزد برادرش رفت و چون برادرش را یافت، خوبی‌های رسول خدا جرا برایش تعریف کرد و سپس گفت: محمد، کاری کردی که پدرت نکرده بود! در هر صورت باید نزد او بروی. در نتیجه عدی بدون هیچ گونه نامه و امانی نزد پیامبرجآمد، در حالی که ایشان در خانه بودند. عدی آمد و جلوی پیامبر نشست، پیامبر جپس از حمد و ثنای خدا، گفت: چه چیز موجب شد که فرار کنی؟ آیا فرار کردی که نگویی معبود بر حقی جز الله نیست؟! آیا مگر معبودی جز خدای واحد سراغ داری؟ عدی گفت: خیر، آنگاه رسول اکرم جفرمود: آیا از گفتن الله اکبر فرار کردی؟! آیا چیزی یا کسی بزرگتر از خداوند یکتا سراغ داری؟ عدی گفت: خیر. پیامبر جفرمود: یهودیان، مشمول غضب خدا هستند و نصاری، گمراهند! عدی گفت: من مسلمان حنیف هستم! بدین ترتیب آثار شادمانی در چهره رسول خدا جنمایان شد و دستور داد در خانه یکی از انصار سکونت کند و صبح و شام به نزد ایشان بیاید. [۵٩۸]

به روایت ابن اسحاق، رسول خدا جعدی را در برابر خود در خانه‌اش نشاند و به او گفت: ای عدی بن حاتم مگر تو رکوسی نبودی!؟ رکوسیه به آیینی می‌گویند که میانه مسیحیت و صائبی بوده است. عدیسگفت: چرا. فرمود: آیا تو، همراه قومت به این سو و آن سو نمی‌تاختی و یک چهارم اموال را برای خودت بر نمی‌داشتی؟ عدی گوید: گفتم: چرا دوباره فرمود:اما این کار، در دین خودت، برایت حلال نبود! گفتم: به خدا سوگند همینطور است! عدی گوید: یقین کردم که او پیامبر و رسول خدا است، زیرا چیزهایی می‌دانست که هیچ کس نمی‌دانست. [۵٩٩]و در روایت احمد آمده: رسول خدا جبه عدی گفت: مسلمان شو تا در امان بمانی. عدی گفت: من خودم دیندارم! فرمود: من، از تو نسبت به دینی که داری، آگاهترم! آیا تو رکوسی نبودی و آیا یک چهارم اموال قومت را برای خودت نیزدر حالی جمع آوری نمی‌کردی که در دین خودت نیز برایت حلال نبود؟! عدی گوید: گفتم: آری! چیزی نگذشت که بعد ازاین جمله مسلمان شدم! در روایت بخاری آمده است: در آن لحظاتی که من نزد پیامبر جبودم مردی آمد و از تنگدستی شکایت کرد و دیگری آمد و از بسته شدن راهش بوسیله راهزنان شکایت کرد. پیامبر فرمود: ای عدی! آیا منطقه حیره را دیدی؟ اگر عمرت، کفاف کند خواهی دید که یک زن تنها، از حیره سوار شود و بدون ترس بیاید و کعبه را به تنهایی طواف کند و بجز خدا از کسی نترسد واگر عمرت کفاف کند، خواهی دید که گنجینه‌های کسری به تصرف مسلمانان در خواهد آمد. وای عدی! اگر عمرت طولانی شود، خواهی دید که مردی مشتی از طلا و نقره بر می‌دارد و کسی را نمی‌یابد که آن را بپذیرد. عدیسگوید: زنی را دیدم که از حیره به تنهایی و بدون ترس آمد و خانه کعبه را طواف می‌کرد و از کسی جز خدا نمی‌ترسید و من خودم در میان کسانی بودم که گنجینه‌های کسری را فتح کردند و اگر زندگی به من اجازه بدهد، آن مورد دیگر را خواهم دید که رسول خدا جگفت: خواهی دید که مردی دستانش پر از طلا و نقره باشد و کسی را نیابد که آن‌ها را بپذیرد. [۶۰۰]

[۵٩۶] سیره نویسان یادآور شده‌اند که این سریه در محرم سال نهم هجری بوده است که خالی از ایراد نیست؛ زیرااز سیاق روایت، چنین بر می‌آید که اقرع بن حابس تا به آن روز مسلمان نشده بود، در حالیکه پیشتر یادآور شده بودند که وقتی پیامبر خواست اسیران هوازن را برگرداند، اقرع بن حابس گفت: من و بنی تمیم سهمیه مان را بر نمی‌گردانیم. لازمه این روایت، این است که اقرع پیش از این سریه مسلمان شده باشد! [۵٩٧] فتح الباری (۸/۵٩) [۵٩۸] زادالمعاد (۲/۲۰۵) [۵٩٩] سیره ابن هشام (۲/۵۸۱) [۶۰۰] صحیح بخاری؛ نگا: مشکاه المصابیح (۲/۵۲۴)