یورش پیروزمندانه
در این وقت پیامبر جدستورات لازم را برای سپاهش صادرکرد و فرمود: استوار باشید و مقاومت کنید و سپس به قتال و کارزار تشویق نمود و فرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد(ج) در دست اوست، هرکس امروز با اینها، صابرانه و مخلصانه و به امید پاداش الهی، بجنگد و رو به میدان (و پایدار) باشد و نه پشت به جبهه و گریزان (و دراین حالت) کشته شود، خداوند او را وارد بهشت میکند».
همچنین فرمود: «به سوی بهشتی که پهنایش به اندازه زمین وآسمان است، بشتابید» درهمین هنگام عمیر بن حمامسگفت: به به! پیامبر جپرسید: چه چیز تو را بر آن داشت که به به بگویی؟ عمیرسگفت: «به خدا سوگند ای پیامبر خدا! امیدوارم که من از زمره بهشتیان باشم».
پیامبر جفرمود: «تو از اهل بهشتی».
عروهسمشتی خرما از کیسهاش بیرون آورد و شروع به خوردن کرد، اما با خود گفت: «اگر زنده باشم تا این خرماها رابخورم، این عمری بس دراز است (و وقتم گرفته میشود). آنگاه خرماها را انداخت و آنچنان جنگید تا شهید شد. [۳۴٩]
و نیز عوف بن حارثس- ابن عفراء- از پیامبر جپرسید: خداوند، از چه کار بندهاش به خنده میآید؟ پیامبر جفرمود: بدون کلاه جنگی و بدون زره، به جنگ دشمن رفتن.. او نیز زره و کلاهش را درآورد وشمشیرش را برداشت و جنگید تا شهید شد.
هنگامی رسول خدا جفرمان حمله متقابل به دشمن را صادر کرد که از شدت حملات دشمن کاسته شده و دشمن، شور و حماسه نخستین را برای مبارزه ازدست داده بود. این نقشه حکیمانه به جای خود تأثیری بزرگ در تقویت موقعیت مسلمانان گذاشت؛ زیرا هنگامی دستور حمله داده شد که مسلمانان، تازه نفس بودند و دست به حملاتی پیاپی و مستمر زدند و صفوف دشمن را گسستند و گردنهایشان را زدند، از طرفی دیدن رسول خدا جکه شخصاً زره پوشیده بود، بر شور و نشاط مسلمانان میافزود؛ بویژه که آن حضرت جبا قاطعیت و صراحت میگفت: (به زودی این جمع شکست میخورند و فرار میکنند).
این عوامل، موجب شده بودکه مسلمانان با شدت تمام به جنگ ادامه دهند و فرشتگان نیز آنان را یاری کردند.
در روایت ابن سعد از عکرمهسآمده است که در جنگ بدر، سر شخص از روی تنش میپرید و نمیفهمیدند که از کجا و چگونه ضربه میخورد. ابن عباسسمیگوید: در حالی که یکی از مسلمانان، مشرکی را برای کشتن دنبال میکرد، ناگاه صدای شلاقی از بالای سرش و نیز صدای اسب سواری را شنید که میگفت: ای حیزوم! به پیش برو. [گفتنی است: حیزوم، نام اسب جبرئیل است] آن رزمنده مسلمان، به مشرکی که جلویش میگریخت، نگریست و دید که بر پشت، روی زمین افتاده است.
همین جریان را مردی انصاری نزد رسول خدا جبازگو کرد.
پیامبر جفرمود: «راست گفتی؛ این از نصرتهای آسمان سوم است». [۳۵۰]
ابوداوود مازنی میگوید: روز جنگ بدر مردی از مشرکان را تعقیب میکردم تا او را بکشم. ولی پیش از آنکه شمشیرم به او اصابت کند، سرش جدا شد و به زمین افتاد و فهمیدم که او را کسی غیر از من کشت.
مردی از انصار عباس بن عبدالمطلب را در حالی که اسیرکرده بود، نزد رسول خدا آورد؛ عباسسبه پیامبر جگفت: به خدا سوگند این شخص، مرا اسیر نکرد، بلکه مردی طاس که خیلی زیبا بود و بر اسبی خاکستری رنگ سوار بود، مرا اسیر کرد و اینک او را درمیان این جماعت نمیبینم.
مرد انصاری اصرار میکرد کهای رسول خدا! من، خودم او را اسیر کردم؛ پیامبر جفرمود: «آرام باش؛ خداوند، تو را به وسیله فرشتهای گرامی یاری داده است».
[۳۴٩] مسلم ۲/۱۳٩؛ مشکاه المصابیح، ج۲، ص ۳۳۱. [۳۵۰] امام مسلم، روایتی به همین مضمون را نقل کرده است؛ نگا: صحیح مسلم، ج۲، ص ٩۳.