غزوه حمراء الأسد
پیامبر جدر اندیشه جنگ احد شب را به صبح رساند و بیم داشت که شاید مشرکین فکر کنند که از پیروزی خود در احد بهره قابل ملاحظهای نبردهاند و از این رو پشیمان شوند و از نیمه راه بازگردند و به مدینه حمله کنند. بنابراین تصمیم گرفت که سپاه مکه را تعقیب نماید. فشرده آنچه که سیره نویسان نوشتهاند، این است که پیامبر جدر بین مردم اعلان کرد که برای رویارویی با دشمن آماده شوند. این فرمان، بامداد روز بعد ازجنگ احد یعنی روز یکشنبه هشتم شوال سال سوم هجری صادر شد. پیامبر جفرمود: «جز کسانی که در جنگ (احد) حاضر بودهاند، کس دیگری نمیتواند با ما همراه شود».
عبدالله بن ابی گفت: ای رسول خدا! آیا اجازه نمیدهی با شما همراه شوم؟
پیامبر جفرمود: خیر.
مسلمانان علی رغم زخمهای شدیدی که برداشته بودند و با وجود اضطراب و هراسی که بر آنان چیره بود، گفتند: شنیدیم و مطیع هستیم. جابر بن عبداللهسگفت: ای رسول خدا! من دوست دارم که درتمام صحنهها و نبردها با شما باشم، ولی در جنگ احد پدرم مرا نگهبان دخترانش کرده بود. آیا اجازه میدهید با شما بیایم؟ رسول خدا جبه او اجازه داد.
پیامبر جو مسلمانان تا حمراء الاسد که در فاصله هشت میلی مدینه قرار داشت، پیش رفتند و آنجا اردو زدند و در آنجا معبد بن ابومعبد خزاعی نزد پیامبر جآمد و مسلمان شد. برخی گفتهاند: مسلمان نشد، اما خیرخواه پیامبر بود. زیرا خزاعه و بنوهاشم هم پیمان بودند. وی گفت: ای محمد! به خدا مصیبتهایی که به شما رسید، بر ما سنیگن تمام شد و دوست داریم که خداوند، عافیت و بهبودی را به تو گرداند؛ پیامبر جبه او دستور داد که خود را به ابوسفیان برساند و او را از اجرای نقشهای که در سر میپروراند، باز دارد.
نگرانی رسول خدا جبجا بود؛ زیرا وقتی مشرکین به جایی به نام روحاء در سی و شش میلی مدینه رسیدند، خود را سرزنش کردند و به یکدیگر گفتند: کاری نکردیم جز اینکه قدرت و شوکت آنان را در هم شکستیم و آنها را به حالشان رها کردیم؛ سران مسلمانان هنوز زندهاند و میتوانند در برابر ما نیرو گرد آوردند؛ بنابراین باید بازگردیم و کارشان را یکسره کنیم.
ظاهراً این پیشنهاد، به صورت سطحی و از سوی کسانی مطرح شد که برآورد درستی از قدرت رزمی طرفین نداشتند. لذا صفوان بن امیه که از بزرگان سپاه قریش بود، با این تصمیم مخالفت نمود و گفت: این کاررا نکنید؛ زیرا بیم آن میرود که آن دسته از کسانی که همراه مسلمانان، در جنگ احد حاضر نشده بودند، این بار همراه آنها شوند و با آنان همدست شوند، حال که دولت پیروزی از شما بوده، بازگردید که مبادا این دولت، نصیب دشمنتان گردد. پیشنهاد صفوان با مخالفت اکثریت مواجه شد و لشکریان مکه تصمیم گرفتند، به سوی مدینه بازگردند. در همین اثنا که هنوز لشکر مکه عازم مدینه نشده بود، معبد بن ابومعبد خزاعی، خود را به ابوسفیان رسانید. ابوسفیان از مسلمان شدن معبد، بی خبر بود؛ لذا پرسید: چه خبر؟ معبد که میخواست جنگ روانی شدیدی را بر لشکر مکه تحمیل نماید، چنین گفت: محمد و یارانش به راه افتادهاند و درتعقیب شما هستند، آن هم با سپاهی که هرگز مانند آن را ندیدهام و آتش خشمشان بر ضد شما شعله ور است و آن دسته از کسانی که در احد، با آنان همراه نشده بودند نیز به آنها پیوستهاند و از بابت موقعیتی که از دست دادهاند، شدیداً پشیمان هستند و کینه بی نظیری نسبت به شما دارند!
ابوسفان گفت: ای وای! معلوم است چه میگویی؟ معبد گفت: بخدا جز این نمیبینم که اگر رهسپار مدینه شوید، خیلی زود پیشقراولان لشکر مدینه را ببینی که از پشت این تپه به سوی شما میآیند. ابوسفیان گفت: ولی ما تصمیم گرفتهایم به یثرب باز گردیم و با یک شبیخون کارشان را یکسره کنیم.
معبد گفت: من، خیرخواه شما هستم؛ اما این کار را به صلاح شما نمیدانم. اینجا بود که تصمیم و برنامه سپاه مکه از هم پاشید و چنان به وحشت افتادند که بهترین راه را فرار به مکه دیدند. ابوسفیان نیز به جنگی روانی علیه سپاه اسلام دست زد تا شاید بتواند خودش را از لشکر مدینه نجات دهد. قریشیان، در این اثنا به کاروان قبیله عبدالقیس برخوردند که عازم مدینه بود. ابوسفیان گفت: پیغامی دارم، اگر آن را به محمد برسانید، در عوض در بازار عکاظ یک بار کشمش به شما میدهم. گفتند: باشد. گفت: به محمد بگویید: ما تصمیم گرفتهایم دوباره به جنگ تو و یارانت بیابیم و کارتان را یکسره کنیم.
کاروان مزبور در حمراء الاسد با رسول خدا جملاقات کرد و پیام ابوسفیان را به ایشان رساند وگفت:
مردم، علیه شما جمع شدهاند، از آنان بترسید! اما این سخنان، بر ایمان مسلمانان افزود؛ لذا مسلمانان، گفتند: (حسبنا الله و نعم الوكيل) یعنی: «خداوند، ما را کافی است و او، بهترین کارساز است».
خداوند، در آیات ۱٧۳ و ۱٧۴ سوره آل عمران به همین ماجرا اشاره کرده است.
رسول خدا جیک روز پس از جنگ احد به حمراءالاسد رفت و سه روز آنجا ماند. یعنی روزهای دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه و سپس به مدینه برگشت. مسلمانان، در راه بازگشت ابوعزه جمحی را دستگیر کردند؛ این فرد، همان کسی است که در جنگ بدر اسیر شده بود و چون فقیر بود و دختران زیادی داشت، رسول خدا بر او منت گذاشت و او را بدون فدیه آزاد نمود. البته به شرط آنکه علیه پیامبر جکسی را با زبانش نشوراند، ولی ابوعزه خیانت کرد و قبل از جنگ احد مردم را توسط اشعارش بر ضد پیامبر برانگیخت.
چنانچه پیشتر گذشت، وی در جنگ احد بر ضد پیامبر جشرکت کرد و چون دستگیر شد، این بار نیز تقاضای عفو نمود، ولی پیامبر جنپذیرفت و گفت: «به خدا دیگر روی مکه را نخواهی دید تا بدانجا بروی و بگویی: محمد( ج) را گول زدم؛ مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود». آنگاه به زبیر یا عاصم بن ثابت دستور داد تاگردن وی را بزند.
همچنین رسول خدا جحکم اعدام یکی از جاسوسان مکه را صادر کرد. او، معاویه بن مغیره بن ابی العاص، جد مادری عبدالملک بن مروان بود. زمانی که مشرکان مکه، از نبرد احد بازگشتند، وی نزد پسرعمویش عثمان بن عفانسرفت و امان خواست. عثمان به او امان داد مشروط بر اینکه اگر بیش از سه روز در مدینه بماند، او را خواهند کشت. پیامبر جنیز به خاطر عثمان به او امان داد، ولی این فرد سوء استفاده کرد و بیش از سه روز درمدینه ماند و برای قریشیان جاسوسی کرد. وقتی سپاه اسلام به مدینه برگشت، معاویه بن مغیره فرار کرد. رسول خدا جزید بن حارثه و عمار بن یاسر را به تعقیب او فرستاد. آن دو، همین که معاویه بن مغیره را دستگیر کردند، در جا او را کشتند. شکی نیست که حمراءالاسد، غزوه مستقلی نبوده است؛ بلکه بخشی از جنگ احد و یا متمم آن است که از صحنههای احد بشمار میرود. البته این سئوال وجود داشته و دارد که پیروز جنگ احد کیست؟
بدون شک درمورد مرحله دوم جنگ، برتری نظامی از آن مشرکان بود وآنان بر میدان جنگ مسلط شدند و مسلمانان، خسارات جانی و مالی سختی متحمل گردیدند و گروهی ازمسلمانان، ازمیدان نبرد گریختند و طبل جنگ به نفع مشرکان نواخته شد، اما با این حال مسایل دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آن نمیتوان سلطه موقت کفار بر میدان نبرد را با عنوان پیروزی، تعبیر کرد. بدون تردید مشرکان نتوانستند اردوگاه مسلمانان را اشغال نمایند؛ همچنین هرچند صفوف مسلمانان، در هم ریخت، اما باز هم تعداد زیادی از مسلمانان به فرار از میدان نبرد، تن ندادند و آنقدر مقاومت کردند تا اینکه در اطراف مقر فرماندهی جمع شدند. علاوه بر این، سپاهیان اسلام در هیچ یک از مراحل جنگ، در وضعیتی قرار نگرفتند که لشکر مکه، آنان را تعقیب نماید و هیچ یک از مسلمانان نیز به اسارت کفار درنیامد و مشرکان به هیچ غنیمتی دست نیافتند، کما اینکه مشرکین نتوانستند به مرحله سومی دست یابند و بنا بر عادت سپاهیان پیروز آن زمان، دو یا سه روز پس از پایان جنگ در میدان نبرد بمانند؛ بلکه بلافاصله پس از آنکه احساس پیروزی کردند، صحنه را ترک نمودند و عازم مکه شدند. آن هم قبل از اینکه مسلمانان میدان جنگ را ترک کنند.
حتی با آنکه تا مدینه فاصله چندانی نبود، ولی سپاهیان قریش جرأت نکردند به مدینه حمله کنند و به چپاول اموال و زنان و کودکان مسلمانان بپردازند، آن هم در شرایطی که دروازههای مدینه به رویشان باز بود و نیروهای رزمی نیز درمدینه حضور نداشتند.
همه این مسائل، این را ثابت میکند که آنچه قریشیان بدست آورده بودند، فقط فرصتی بود که موفق شدند خساراتی بر مسلمین وارد کنند و در عین حال از نابودی کامل لشکر اسلام، ناتوان ماندند. بسیاری از سپاهیان فاتح و پیروز نیز گاهی با خساراتی همچون خسارات مسلمانان در جنگ احد، مواجه میشوند، اما چنین چیزی هرگز به معنای پیروزی طرف مقابل نیست.
عجله ابوسفیان برای عقب نشینی، بیانگر فرار از میدان جنگ است؛ زیرا او وحشت داشت که اگرجنگ، وارد مرحله سوم شود، شکست قریش را به دنبال داشته باشد و این مطلب، زمانی برای ما روشنتر میگردد که تأملی در موضعگیری ابوسفیان در غزوه حمراء الاسد داشته باشیم. بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که این جنگ، یک جنگ پایان نیافته بوده است و هر یک از طرفین به موفقیتهایی دست یافتند و زیانهایی نیز متحمل شدند و هیچ یک از دو گروه، میدان را ترک نکردند و اردوگاه خود را در اختیار دشمن نگذاشتند و این، معنای یک جنگ پایان نیافته است.
قرآن با اشاره به همین نکته، میفرماید: ﴿وَلَا تَهِنُواْ فِي ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَكُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ يَأۡلَمُونَ كَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرۡجُونَۗ﴾[النساء: ۱۰۴] یعنی: «در جستجوی قوم (کافر)، سستی نکنید؛ اگر شما (از جنگ و جراحات) درد میکشید، آنان هم مثل شما درد میکشند و رنج میبرند، (در حالی که) شما به خداوند، امیدی دارید که آنان ندارند».
خداوند، هر دو سپاه را در جراحات واردآمده مشابه دانسته است؛ از این رو میتوان نتیجه گرفت که موقعیت هر دو سپاه متشابه بوده است و هردو گروه در حالی بازگشتند که عملاً غالب و پیروز نشده بودند.