ادیان اعراب
بیشتر اعراب، دعوت اسماعیل÷را در آن زمان که مردم را به پیروی از دین پدرش ابراهیم÷فراخواند، پذیرفتند؛ به همین دلیل اکثرشان خداوند را عبادت میکردند و به توحید و دین ابراهیم÷اعتقاد داشتند تا اینکه زمانی طولانی، از این دعوت گذشت و قسمتهایی از این دین را از یاد بردند. البته توحید و بعضی از شعائر دین ابراهیم÷همچنان وجود داشت تا اینکه عمرو بن لحی رئیس خزاعه، سرکار آمد؛ او در نیکی به دیگران و بذل و بخشش به اوج شهرت رسید؛ تا جایی که بین مردم محبوبیت زیادی بدست آورد.
لذا او را از دانشمندان و اولیای بزرگ میپنداشتند. عمرو بن لحی، در اوج این شهرت، به شام مسافرت کرد و در آنجا مردم را مشاهده کرد که بتهای خودساخته را میپرستیدند. این عمل، در نظرش درست و پسندیده، جلوه کرد. زیرا شام، محل پیامبران و کتابهای آسمانی بود؛ از این رو عمرو، از آنجا بت (هبل) را با خود به مکهآورد و آن را داخل کعبه گذاشت و مردم را به شرک خدا دعوت نمود و از آنجا که مردم، او را شخصیتی دانا میدانستند، دعوتش را اجابت کردند.
طولی نکشید که تمام حجازیها از مردم مکه پیروی کردند؛ زیرا اهل مکه، متولیان خانه کعبه و اهل حرم بودند. [۴۰]
یکی دیگر از کهنترین بتهای حجاز، (منات) بود که در جایی بنام (مشلل) بر ساحل دریای سرخ نزدیک (قدید) قرار داشت؛ پس از آن (لات) را به طائف بردند و سپس (عزّی) را در وادی (نخله) معبود قرار دادند. این سه بت، بزرگترین و مهمترین بتهای عرب بودند. از آن پس، دامنه شرک گسترش یافت و بتهای زیادی، در تمام نواحی حجاز، پدیدار گشت.
گویند: جنی، بر عمرو بن لحی نمایان شد و به او گفت: بتهای قوم نوح یعنی(ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر ) در جده مدفون هستند. لذا عمرو به جده رفت و آن بتها را بیرون نمود و به تهامه برد و چون موسم حج فرا رسید، بتهای پنج گانه را به طوایف مختلف داد [۴۱]و آنان نیز بتهای نامبرده را به مناطق خود بردند.
دامنه بت پرستی، تا بدانجا گسترش یافت که هر قبیله و حتی هر خانواده، بت مخصوصی داشت. بدین ترتیب مسجد الحرام را آکنده از بتها نمودند. چنانچه در روز فتح مکه، سیصد و شصت بت در کعبه و اطرافش وجود داشت؛ رسول خدا جیکایک این بتها را به زمین انداخت و سپس دستور داد بتها را از مسجد بیرون بیندازند و بسوزانند. [۴۲]
بدین سان شرک و بت پرستی، بزرگترین شاخص و جلوه دینی کسانی گردید که خود را پیرو دین ابراهیم÷میپنداشتند.
عربها، آداب و رسوم خاصی برای عبادت بتها داشتند که بنیانگذار بیشتر آنها، عمرو بن لحی بود.
عربها، بر این باور بودند که آنچه عمرو بن لحی، بر دین ابراهیم÷افزوده، بدعت حسنه است و چنین کاری، به معنای ایجاد تحریف و دگرگونی در دین ابراهیم÷نیست.
از جمله مراسم آنها برای عبادت بتها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱- کنار بتها مینشستند و به آنها پناه میبردند و آنها را صدا میزدند و از آنها در هنگام سختیها یاری و کمک میطلبیدند و از بتها میخواستند که حاجتشان را بر آورده کنند و اعتقاد داشتندکه این بتها، نزد خدا سفارش میکنند و آنچه بخواهند، بر آورده میشود.
۲- برای بتها حج میگزاردند و اطرافشان طواف مینمودند و در پیشگاه بتها به خاک میافتادند و آنها را سجده میکردند.
۳- به انواع و اقسام وسایل، به بتها تقرب میجستند و به نام بتها گوسفند و شتر ذبح میکردند. خداوند دو نوع از ذبح آنها را یادآوری کرده، آنجا که میفرماید:
الف) ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ﴾.
نصب، سنگهایی بود که در اطراف کعبه نصب کرده بودند و بر روی چنین سنگهایی یا در کنار آنها، حیوانات خود را برای تقرب به بتها، ذبح مینمودند.
ب) ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ﴾.
یعنی: «ازگوشت حیوانی نخورید که (هنگام ذبح) نام خدا بر آن برده نشده (و یا به نام دیگران یا به خاطر بتها، سر بریده شده است)».
۴- یکی دیگر از انواع تقرب مشرکین به بتها، این بود که قسمتی از خوراکشان را به اندازه استطاعت و توانشان به بتها اختصاص میدادند.
بدین ترتیب قسمتی از کشت و زرع و چارپایان، به نیت بتها رها میشدند و از آنها استفاده نمیشد.
جالب اینجاست که قسمتی را نیز به نذر خداوند متعال رها میکردند. بنابراین مشرکین، بخشی از نذر و نذوراتشان را به خداوند و قسمتی دیگر را به بتان اختصاص میدادند. آنان از آنچه به خداوند اختصاص داده بودند، برای بتان میبردند، اما از آنچه به بتها اختصاص یافته بود، هرگز سهمی برای خدا، روا نمیداشتند!
خداوند متعال، این اعتقاد و رویه آنها را در سورۀ انعام چنین بازگو میکند:
﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَاۖ فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمۡ فَلَا يَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَىٰ شُرَكَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ١٣٦﴾[الأنعام: ۶].
یعنی: «مشرکان، سهمی از زراعت و چارپایانی را که خدا، آنها را آفریده، برای خدا قرار میدهند و به گمان خود، میگویند: این، برای خدا و این، برای بتهای ما است؛ اما آنچه به بتهایشان تعلق میگیرد، به خدا نمیرسد و آنچه متعلق به خدا میباشد، به معبودهایشان میرسد! چه بد، داوری میکنند (و چه بد خرافهای است، آنچه میپندارند)».
۵- یکی دیگر از اعمالی که به واسطه آن به بتها تقرب میجستند، این بود که چارپایان و کشت و زرعشان را نذر بتها میکردند. خداوند متعال، در این باره میفرماید:
﴿وَقَالُواْ هَٰذِهِۦٓ أَنۡعَٰمٞ وَحَرۡثٌ حِجۡرٞ لَّا يَطۡعَمُهَآ إِلَّا مَن نَّشَآءُ بِزَعۡمِهِمۡ وَأَنۡعَٰمٌ حُرِّمَتۡ ظُهُورُهَا وَأَنۡعَٰمٞ لَّا يَذۡكُرُونَ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَا ٱفۡتِرَآءً عَلَيۡهِۚ﴾[الأنعام: ۱۳۸].
یعنی: «(یکی از خرافات بت پرستان، این بود که) میگفتند: این (قسمت از) چارپایان و کشت و زرع، ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد و جز کسانی که ما بخواهیم، از آن نمیخورند و این، (ساخته و پرداخته) گمان ایشان است که میگفتند: اینها، حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنها حرام است و حیواناتی هستند که نام خدا را بر آن نمیرانند (بلکه به نام بتها ذبح میشوند و این را دستور خدا میپندارند و) بر خدا دروغ میبندند».
۶- یکی دیگر از رسوم عربها، این بود که بعضی از حیواناتشان را به نیت بتها رها میکردند؛ بدین سان استفاده از آنها ممنوع میشد؛ از جمله: «بحیره، سائبه، وصیله و حامی». ابن اسحاق میگوید: «بحیره بنت سائبه»، شتر مادهای است که ده ناقه ماده به صورت پیاپی بزاید و در بین آنها ناقه نری نباشد. از آن پس، آن را سوار نمیشدند و از شیر آن، جز برای مهمان استفاده نمیکردند؛ لذا هر چقدر ناقه مادهای که میزایید، شکافی در گوششان ایجاد میکردند و آنها را با مادرشان رها مینمودند و پس از آن، کسی، بر آنها سوار نمیشد و پشمشان نیز چیده نمیشد و از شیر آنها، فقط برای مهمان میدوشیدند. «وصیله» به گوسفندی گفته میشد که در پنج شکم پیاپی، ده بره ماده میزایید؛ بی آنکه حتی یک بره نر بزاید. از این رو میگفتند: « قد وصلت» یعنی: «پیاپی مادینه زاییده است». از آن پس هرچه میزایید، از آن مردان بود و زنان، حق استفاده از آن را نداشتند مگر آنکه بره میمرد؛ در آن صورت زنان و مردان به صورت مشترک میتوانستند از گوشتش بخورند. «حامی» به شتر نری گفته میشد که حیوان مادهای که از آن باردار میگشت، ده شکم پیاپی مادینه میزایید و یک نرینه هم در میانشان نبود؛ لذا براو سوار نمیشدند و پیشمهایش را نمیچیدند؛ بلکه آن را رها میکردند؛ خداوند متعال، میفرماید:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰكِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۖ وَأَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ١٠٣﴾[المائدة: ۳].
ترجمه: «خداوند، بحیره و سائبه، وصیله و حامی را مشروع و مقرر، نداشته است؛ ولی کافران، (چنین خرافههایی را سرهم میکنند و) برخداوند، دروغ میبندند و بیشترشان نمیفهمند (که این کارها، خرافه است و عذاب سختی به دنبال دارد)».
همچنین میفرماید:
﴿وَقَالُواْ مَا فِي بُطُونِ هَٰذِهِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ خَالِصَةٞ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِنَاۖ وَإِن يَكُن مَّيۡتَةٗ فَهُمۡ فِيهِ شُرَكَآءُۚ﴾[الأنعام: ۱۳٩].
ترجمه: «و میگفتند: آنچه در شکم این چارپایان است، مخصوص مردان میباشد و برای زنان، حرام است و اگر جنین، مرده به دنیا بیاید، همه در آن شریکند (و زنان نیز میتوانند، از آن بخورند)».
ناگفته نماند که این چهار واژه، را طور دیگری نیز تفسیر کردهاند. [۴۳]
سعید بن مسیب میگوید: «این حیوانات را از آنِ بتهایشان، میدانستند». همچنین در روایت صحیح و مرفوعی آمده که عمرو بن لحی، نخستین کسی بود که سائبه را به نیت بتان آزاد گذاشت و این رسم را رواج داد. [۴۴]
عربها، تمام این کارها را بدین خاطر انجام میدادند که معتقد بودند بتها، آنان را به خداوند نزدیک میکنند و باتوسل به اینها، میتوان به خداوند رسید و نیز بتها را شفاعت کننده میدانستند؛ چنانچه خداوند متعال، در این باره میفرماید:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾[يونس: ۱۸].
ترجمه: «به جز خدای یکتا، چیزهایی را میپرستند که نه زیانی میتوانند به آنان برسانند و نه سودی و میگویند: اینها، شفیعان ما، نزد خدای یکتایند!»
عربها با تیرها قرعه کشی میکردند و زلم که مفرد الازلام (تیرها) است، به تیر مخصوصی اطلاق میشود که عاری از هر گونه پر و چیزهایی اضافی باشد. این تیرها بر سه نوع بودند:
یک دسته تیرهایی بودند که بر آنها (نعم) یعنی «آری» و (لا) یعنی «نه» مینوشتند و قصد انجام هر کاری که میکردند از قبیل سفر، ازدواج و...، با این تیرها فال میگرفتند؛ اگر تیری که بر آن کلمۀ مثبت (نعم) نوشته شده بود، بیرون میآمد، کارشان را انجام میدادند و اگر حرف منفی (لا) بیرون میآمد، آن کار را در آن سال انجام نمیدادند و تا سال بعد و زیارت بعد، صبر میکردند تا دوباره درکنار بت، با این تیرها فال بگیرند. بر برخی از تیرها نوشته شده بود «المیاه» (آبها) و «الدیه» (خشکی) و بر بعضی دیگر از این تیرها نوشته شده بود: «منکم» یعنی: «از شماست» یا نوشته شده بود: (من غیرکم) یعنی از دیگرن است یا نوشته شده بود: (ملصق) یعنی: «وابسته»؛ آنها، وقتی در نسب کسی شک و تردید میکردند، با صد شتر نزد بت معروفشان هُبل میرفتند و شترها را به صاحب تیرها (نگهبان مخصوص بتها) میدادند و او هم قرعه کشی میکرد؛ اگر «منکم» (از شما) بیرون میآمد، آن فرد، از همان طایفه میشد و اگر کلمۀ (از دیگران است) بیرون میآمد، او را هم پیمانشان میدانستند و اگر کلمۀ ملصق (یعنی وابسته) بیرون میآمد، همچنان جایگاه او، نزدشان محفوظ میماند، اما نه اصل و نسبی برای او قایل میشدند و نه او را هم پیمان خود میدانستند. [۴۵]
«میسر» و «قداح» نیز نوعی قمار بود و شباهت زیادی به استقسام داشت؛ بدین ترتیب گوشتهای قمار را تقسیم میکردند. عربها، همچنین به گفتههای کاهنان، عرافان و منجمان، ایمان داشتند.
کاهن به کسی میگویند که از آینده خبر میدهد و ادعا میکند که غیب میداند؛ بعضی از آنها به گمانشان جنی دارند که خبرهای غیبی را برایشان میآورد و بعضی ادعا میکنند که غیب را با درکی که از آن برخوردارند؛ میفهمند و بعضی میگویند: غیب را از طریق زمینهها و شواهد و قراینی که دارند، درک میکنند و ازمیان سخنان یا رفتار مخاطبان، مسایل مورد نظرشان را درمی یابند! اینها، همان عرافان و کسانی هستند که ادعا میکنند، میتوانند بفهمند که اموال دزدیده شده کجا هستند و از کجا دزیده شدهاند؛ اینها مدعیاند که میتوانند، بگویند افراد گمشده، کجا هستند!
منجم به کسی میگفتند که به ستارگان مینگریست و حرکت و اوقات ستارگان را حساب میکرد تا بدین وسیله اوضاع و احوال جهان و حوادث آیندۀ آن را بفهمد. [۴۶]
پذیرش سخنان منجمان، در حقیقت نوعی ستاره پرستی و ایمان به ستارگان است. یکی از این اعتقادات، اعتقاد به «انواء» [۴٧]بود که میگفتند: تحت تاثیر «نوء» از بارش باران برخوردار شدیم. [۴۸]
«طیره» نیز در دوران جاهلیت رایج بود. بدین ترتیب که آنان، پرنده یا آهویی را آورده و آن را رم میدادند؛ اگر به سمت راست میرفت، آن کار را انجام میدادند و اگر به سمت چپ میرفت، آن را بدشگون میدانستند و از انجام کاری که قصدش را داشتند، صرف نظر میکردند؛ اگر به راهی میرفتند و پرنده یا حیوانی، سر راه آنان نمایان میشد، به آن فال بد میزدند. رسم آویزان کردن استخوان قوزک خرگوش نیز در همین راستا بوده است. برخی، به بعضی از روزها، ماهها، حیوانات، خانهها و زنان، فال بد میزدند و آنها را بدشگون میپنداشتند. «دعوی» و «هامه» نیز از دیگرخرافات دوره جاهلیت است؛ عربها، معتقد بودند که روح مقتول آرام نمیگیرد تا اینکه انتقامش گرفته شود. از این رو بر این باور بودند که روحش به شکل هامه یعنی جغد درمیآید و در دشتها و کوهها پرواز میکند و میگوید: «سیرابم کنید، سیرابم کنید»! و معتقد بودند هنگامی که از قاتلش قصاص گرفته شود، آرام میگیرد و آسوده میشود!! [۴٩]
با وجود چنین اعتقاداتی، همچنان بقایایی از دین ابراهیم÷نیز وجود داشت و آن را به تمام معنا ترک نکرده بودند؛ مانند: بزرگ داشتن خانه و طواف آن و حج و عمره و وقوف در عرفه و مزدلفه و هدی و قلاده کردن شتران به نیت قربانی.
البته موارد یادشده را با پارهای از بدعتها، درآمیخته بودند؛ از جمله:
۱- قریش میگفتند: ما فرزندان ابراهیم÷و اهل حرم هستیم و تولیت خانه و حفظ آن با ماست و هیچکس از عربها از حق ومنزلت ما برخوردار نیست؛ قریشان، خودشان را (حمس) [۵۰]مینامیدند؛ از این رو میگفتند:
برای ما مناسب نیست که از زمین حرم بیرون برویم و به خارج از حرم، پای بگذاریم. لذا در عرفه، وقوف نمیکردند و همانند مردم، از عرفات به مشعر الحرام سرازیر نمیشدند؛ بلکه از مزدلفه فرود میآمدند؛ خداوند، در این باره، این آیه را نازل فرمود:
﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾[البقرة: ۱٩٩].
یعنی: «سپس از همان جا که مردم، روان میشوند، (یعنی از عرفات) روان شوید». [۵۱]
۲- قریشیان همچنین میگفتند: برا ی حمس مناسب نیست که در حال احرام کشک بخورند و روغن بزنند؛ همچنین نباید به خیمهها و خانههای مویی داخل شوند. از این رو هرگاه میخواستند زیر سایه بانی بروند، به خیمهای میرفتند که سقفش از چرم بود. آنان، تا زمانی که در احرام بودند، همین رویه را داشتند. [۵۲]
۳- همچنین میگفتند: برای «اهل حل» یعنی غیر اهل حرم مناسب نیست که در حال ادای حج یا عمره از غذاهایی بخورند که از محدوده خارج از حرم، با خود آوردهاند. [۵۳]
۴- قریشان، به کسانی که از خارج حرم میآمدند، دستور میدادند که اولین طواف را با لباس حمس انجام دهند. حمس، لباسی سخت و خشن بود. اگر از این نوع لباس نمییافتند، مردان، لخت طواف میکردند و زنان، تمام لباسهایشان را از تن بیرون کرده و لباسی کوچک و توری میپوشیدند و میگفتند: «امروز قسمتی از بدن یا تمامش آشکار میگردد؛ اما آنچه ظاهر شود، آن را برای کسی حلال نمیکنیم».
در همین مورد خداوند، این آیه را نازل نمود:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾[الأعراف: ۳۱].
ترجمه: «ای فرزندان آدم! وقت عبادن کردن، بدنتان را با لباس بپوشانید».
بنابراین اگر کسی، حرمتش را حفظ میکرد و به این حکم، تن نمیداد و با لباسی که از بیرون حرم با خود آورده بود، طواف میکرد، پس از طواف آن لباس را دور میانداخت و هیچکس از آن استفاده نمیکرد. [۵۴]
۵- عربها، در حال احرام از دربهای ورودی، وارد خانهها نمیشدند؛ بلکه خانهها را از پشت سوراخ میکردند و از همان سوراخ به خانه میرفتند و خارج میشدند و این جفای نابخردانه را عمل نیکی میپنداشتند. [۵۵]
قرآن از این عمل، منع نمود؛ خدای متعال میفرماید:
﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٨٩﴾[البقرة: ۱۸٩].
یعنی: «نیکی، به آن نیست که از پشت خانهها، وارد خانهها شوید؛ لیکن نیکی، از آنِ کسی است که تقوا پیشه کند و از درهای خانهها، وارد شوید و تقوای الهی پیشه کنید که رستگار گردید».
شرک و بت پرستی و اعتقاد به خرافات و اوهام، دین و آیین بیشتر عربها بود، اما دین یهودیان، مسیحیان، مجوسیان و صائبیان نیز به جزیره العرب راه یافته و طرفدارانی پیدا کرده بودند.
یهودیان، حداقل در دو مرحله به جزیره العرب آمدند که عبارتند از:
۱- اولین هجرت آنها در زمان فتوحات بابلیها و آشوریها در فلسطین بود که به خاطر فشاری که بر یهودیان وارد شد و خانهها و معبدهایشان، به دست پادشاه معروف یعنی بختنصر در سال ۵٧۸ ق.م ویران شد؛ بیشتر یهودیان توسط این پادشاه، اسیر و به بابل منتقل شدند و گروهی نیز به ناچار به حجاز مهاجرت کردند و در قسمت شمالی آن سکونت نمودند. [۵۶]
۲- مرحله دوم از زمانی شروع شد که رومیان به فرماندهی تیتوس در سال ٧۰ م، فلسطین را اشغال نمودند و یهودیان را تحت فشار قرار دادند و معبدهایشان را ویران کردند؛ به همین علت چندین قبیله از یهودیان به حجاز کوچ کردند و در یثرب و تیماء و خیبر مستقر شدند و در آنجا روستاها و دژها و قلعههایی احداث نمودند. بدین ترتیب آیین یهود، درمیان عدهای از عربها، توسط این مهاجران، انتشار یافت؛ کار یهودیان تا آنجا بالا گرفت که در رخدادها و جریانهای سیاسی پیش از اسلام و نیز صدر اسلام، تأثیر بسزا (و البته منفی) داشتند. هنگام ظهور اسلام، مشهورترین قبایل یهود، عبارت بودند از: خیبر، بنی نضیر، بنی مصطلق، بنی قریظه و بنی قینقاع. سمهودی، آورده است که تعداد قبایل یهودی، بیش از ۲۰ قبیله بوده است. [۵٧]
آیین یهود، توسط تبان اسعد ابوکرب، به یمن راه یافت.
جریان چنین بود که تبان به عنوان جنگجو به یثرب رفت و آنجا بعضی از کارهای یهودیان به نظرش جالب آمد؛ لذا دو تن از دانشمندان یهودی را که از بنی قریظه بودند، با خود به یمن برد و به این ترتیب یهودیت در آنجا نیز گسترش یافت و چون پس از تبان فرزندش یوسف (ذونواس) جانشینش شد، به مسیحیان نجران هجوم برد و از آنها خواست که یهودی شوند و چون نپذیرفتند، آنها را در کورههای آدم سوزی سوزاند. برای ذونواس، زن و مرد و بچه، فرق نداشت.گفته شده که تعداد کشته شدگان از بیست تا چهل هزار نفر بوده است. این جریان در اکتبر سال ۵۲۳ میلادی رخ داده که خداوند، به قسمتی از این جنایت در سورۀ بروج اشاره نموده است. [۵۸]
اما آیین نصرانیها از طریق اشغال یمن به دست احباش و رومیها، به سرزمین عربها راه یافت.
احباش، نخسین بار در سال ۳۴۰ میلادی یمن را اشغال نمودند و این جریان تا سال ۳٧۸ م طول کشید. [۵٩]در همین زمان بود که فعالیت تبشیری مسیحیان در یمن گسترش یافت؛ بویژه اینکه مردی زاهد و مستجاب الدعوه و صاحب کرامات به نام فیمیون، وارد نجران شد و مردم را به دین مسیحیت دعوت نمود و چون مردم، او را مردی راستگو دیدند، دعوتش را پذیرفتند و مسیحی شدند. [۶۰]
احباش، بار دیگر در سال ۵۲۵ میلادی، یمن را تصرف کردند؛ این اشغال، واکنشی به کارهای ذونواس و سوزاندن مسیحیان در خندقهای آتش بود. ابرهه به حکومت یمن رسید و با تلاش افزون و در سطحی گستردهتر، به نشر و گسترش آیین مسیحیت پرداخت و کارش تا جایی پیش رفت که کلیسای یمن، با عنوان کعبه یمن، شناخته میشد؛ ابرهه تصمیم گرفت حج اعراب را از کعبه به یمن منتقل کند و کعبه را ویران نماید که این تصمیمش، او را برای همیشه پند و عبرتی قرار داد تا دیگران از او درس عبرت بگیرند.
برخی از اعراب به خاطر همجواری با غسانیها و قبایل تغلب و طیء و... و به خاطر همسایگی با رومیان، مسیحی شدند و بلکه برخی از پادشاهان حیره نیز به مسیحیت گرویدند.
آیین مجوسیان، بیشتر در میان اعرابی رواج داشت که در مناطق همجوار ایران سکونت داشتند؛ از جمله: اعراب عراق، بحرین – احساء – و هجر و ساکنان کرانههای خلیج عربی؛ همچنین عدهای از یمنیها، در اثنای اشغال یمن توسط ایرانیان، مجوسی شدند.
اما صائبیان؛ از حفاریها و کاوشهای باستان شناسی در سرزمین عراق، چنین بر میآید که قوم ابراهیم یعنی کلدانیها بر این آیین بودهاند. بسیاری از مردم شام و یمن نیز در گذر زمان به آیین صائبیان گرویدهاند. ظهور ادیان مسیحیت و یهودیت، پایه و اساس صابیان را متزلزل ساخت و سبب بی رونقی این آیین شد؛ با این حال آثاری از این آیین در جوار مجوسیان و یا آمیخته با آنان در عراق عرب نشین و در سواحل خیلج وجود داشت.
[۴۰] مختصر سیره الرسول ج، از شیخ محمد بن عبدالوهاب، ص ۱۲. [۴۱] نگا: صحیح بخاری (۱/۲۲۲). [۴۲] مختصر سیره الرسول جاز شیخ محمد بن عبدالوهاب، ص ۱۳،۵۰،۵۱، ۵۲، ۵۴. [۴۳] سیره ابن هشام (۱/۸٩ -٩۰) [۴۴] نگا: بخاری (۱/۴٩٩) [۴۵] نگا: محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیة (۱/۵۶)؛ سیره ابن هشام (۱/۱۵۲). [۴۶]مرقاه المفاتیح شرح مشکاة المصابیح (۲/۲ و۳). [۴٧] نام ستارگان ویژهای است که در اوقات خاصی پیدا و سپس پنهان میشوند. شرح آن را بنگرید در: صحیح مسلم به شرح نووی. [۴۸] صحیح مسلم، حدیث (۱۲۵). [۴٩] نگا: صحیح بخاری (۲/۸۵۱) و حواشی شیخ احمد علی سهارنپوری بر آن؛ حدیث (۵٧۵٧) صحیح بخاری [۵۰] حمس، یعنی: پرخروش، دلیر. [۵۱] سیرة ابن هشام (۱/۱٩٩)؛ صحیح بخاری (۱/۲۲۶). [۵۲] سیرة ابن هشام(۱/۱٩٩)؛ صحیح بخاری (۱/۲۲۶). [۵۳] مرجع سابق [۵۴] ابن هشام (۱/۲۰۲)؛ صحیح بخاری ۱/۲۲۶). [۵۵] نگا: صحیح بخاری، (۱۸۰۳). [۵۶] قلب جزیره العرب، ص۱۵۱. [۵٧] وفاء الوفاء،ج۱، ص ۱۱۶؛ قلب جزیره العرب، ص ۱۵۱. [۵۸] تفهیم القرآن (۶/۲٩٧)؛ ابن هشام (۱/۲۰، ۲۱، ۲۲؛ ۲٧؛ ۳۱؛ ۳۵؛ ۳۶) [۵٩] تفهیم القران (۶/۲٩٧). [۶۰] تفصیل این مطلب را بنگرید در: سیره ابن هشام (۱/۲۱- ۳۴).