سریه محمد بن مسلمه
اولین سریه اعزامی پس از جنگ احزاب و بنی قریظه، سریه محمد بن مسلمه است که با سی سوار، به سوی قرطا عازم شد. قرطا در ناحیه ضریه از منطقه بکرات در سرزمین نجد واقع شده و از مدینه هفت شبانه روز فاصله دارد. این سریه در دهم محرم سال ششم هجری به سوی طایفه بنی بکر بن کلاب حرکت کرد و بر آنان شبیخون زد؛ آنها همه فرار نمودند و مسلمانان، چارپایان و گوسفندان زیادی به غنیمت گرفتند، و در ۲٩ محرم به مدینه بازگشتند.
ثمامه بن اثال، رییس بنی حنیفه، خود را بطور ناشناس در میان اعضای این سریه گذاشته و به دستور مسیلمه کذاب با افراد سریه همراه شده بود تا مخفیانه رسول اکرم جرا به قتل برساند. [۴٧۲]
مسلمانان، در راه او را دستگیر کردند و به مدینه آوردند و او را به یکی از ستونهای مسجد بستند. رسول خدا جاز او پرسید: ای ثمامه! انتظار داری با تو چه کنم؟ پاسخ داد: ای محمد! انتظار خیر و خوبی دارم؛ اگر مرا بکشی، کسی را کشتهای که خونی به گردن اوست و اگر لطف کنی و در گذری، بر کسی لطف کردهای که سپاسگزار و ممنون است؛ اگر مال و ثروت میخواهی، درخواست کن تا هر چه بخواهی، به تو داده شود. رسول خدا جاو را به همان حال گذاشت و رفت. پس از چندی دوباره از کنارش عبور نمود و همان سخنان رد و بدل شد. بار سوم رسول خدا دستور داد تا ثمامه را باز کنند و چون بازش کردند، به نخلستان نزدیک مسجد رفت و غسل کرد و آمد و مسلمان شد و گفت: ای پیامبر! سوگند به خدا تا به امروز برای من هیچ چهرهای منفورتر از چهره شما نبود؛ اما اینک چهره شما محبوبترین چهره، در نزد من است. بخدا قسم که هیچ دینی بر روی زمین، برای من منفورتر از دین شما نبود، ولی اینک دین شما، محبوبترین دینها نزد من است. ای رسول خدا! سپاه شما در حالی مرا دستگیر کردند که من، قصد ادای عمره داشتم. رسول خدا جاو را به آینده خوبی مژده داد و امر نمود که عمرهاش را بجای آورد. زمانی که ثمامهسبه مکه رفت، قریشیان به او گفتند: ای ثمامه! بی دین شدهای؟ گفت: خیر، به خدا سوگند مسلمان شده و به محمد ایمان آوردهام! و سوگند به خدا تا محمد اجازه ندهد، از یمامه به شما یک دانه گندم هم نخواهم داد مگر این که پیامبر جاجازه دهد. یمامه منطقه سرسبز و حاصلخیزی در اطراف مکه بود. ثمامهسبه منطقه خودش رفت و دستور داد که هیچکس حق ندارد به اهل مکه یک دانه گندم و یا چیز دیگری بفروشد.وی، همچنان فروش گندم به اهل مکه را قطع نمود تا اینکه قریش به تنگ آمدند و به پیامبر نامهای نوشتند و از وی به خاطر خویشاوندی خواستند که نامهای به ثمامه بنویسد و از او بخواهد که راه حمل و نقل مواد غذایی را باز نماید. رسول خدا جنیز چنین کرد. [۴٧۳]
[۴٧۲] السیره الحلبیه (۲/۲٩٧) [۴٧۳] زاد المعاد (۲/۱۱٩)؛ مختصر السیره، ص ۲٩۲