۲- ماجرای اصحاب فیل
وقتی ابرهه حبشی نمایندۀ تام الاختیار نجاشی در یمن مشاهده کرد که اعراب برای زیارت حج به مکه میروند و خانۀ کعبه را زیارت و طواف میکنند، کلیسایی در صنعاء بنا نمود تا از این طریق حج و زیارت عربها را ازکعبه برگرداند تا کلیسای او را زیارت کنند.
مردی از بنی کنانه که ازتصمیم ابرهه خبردار شده بود، شبانه وارد کلیسای او شد و محرابش را با نجاست کثیف نمود. ابرهه با شنیدن این مطلب، سخت خشمگین شد و با سپاه معروفش به نام عرموم، مشتمل بر شصت هزار سرباز، به سوی کعبه حرکت کرد تا خانۀ کعبه را ویران کند.
خود ابرهه، بر بزرگترین فیل سوار شد. در سپاهش ٩ تا ۱۳ فیل بود. وی به راهش ادامه داد تا اینکه به (مغمس) رسید.
آنجا سپاهش را آمادهتر نمود، فیل شخصی خودش را هم آماده نمود و آمادۀ ورود به مکه شد. وقتی به وادی (محسر)، بین مزدلفه و منا رسید، فیلش خوابید. هرچه بر فیل فشار آوردند، به جلو نرفت، اما هرگاه او را به طرف شمال و شرق و جنوب میگردانیدند، به سرعت میرفت و چون او را به طرف کعبه میگرداندند، میخوابید. در همان حال خداوند، پرندگان معروف ابابیل را فرستاد و پرندگان، ابرهه و سپاهش را با سنگهایی که ظاهراً از گل سخت (سفالین) درست شده بود، زدند تا اینکه آنها را مانند کاه خرد گردانیدند.
پرندگان، جثهای مانند پرستو و چلچله داشتند. با هر پرنده، سه سنگ بود: یک سنگ در منقار و دو سنگ مانند نخود در چنگالهایشان. این سنگها، به پیکر هر کسی که اصابت میکرد، اعضای بدنش از هم میپاشید و هلاک میشد.
سنگها به همۀ آنها اصابت نکرده بودکه پا به فرار گذاشتند. موج فراریان همچون دریایی خروشان بود و بر روی یکدیگر میافتادند و به هلاکت میرسیدند.
خداوند، ابرهه را گرفتار بیماری و مرضی کرد که بندبند اعضای بدنش میافتاد و تا رسیدن به صنعا از شدت لاغری همچون مرغی پرکنده شده بود. دیری نگذشت که سینهاش شکافت و قلبش نمایان شد و همانجا به هلاکت رسید. قریشیان که از ترس ابرهه به درهها و قلهها پناه برده بودند، چون سرنوشت سپاه ابرهه را اینگونه دیدند، با آرامش و اطمینان به خانههایشان بازگشتند. [٧۰]بنا به گفتۀ اکثر مورخان این واقعه در ماه محرم، ۵۰ یا ۵۵ روز قبل از ولادت پیامبر جبوده که با اواخر فوریه یا اوایل مارس ۵٧۱ میلادی مصادف است. این، پیشکشی بود که خداوند، پیش از ولادت پیامبر ج، به خانواده ایشان عنایت فرمود.
تاریخ بیت المقدس، نشان میدهد که مشرکان و دشمنان خدا دوبار بر این قبله غلبه کردهاند، درحالی که ساکنان بیت المقدس، مسلمان بوده اند؛ چنانچه در سال ۵٧۸ قبل از میلاد بختنصر آن را اشغال نمود. در سال ٧۰ میلادی نیز رومیان، بر بیت المقدس چیره شدند، اما هیچکس نتوانسته است تا به حال بر مکه چیره گردد و آن را اشغال کند؛ حتی نصاری که مسلمانان حقیقی آن زمان بودند و با توجه به اینکه ساکنان مکه، مشرک بودند، نتوانستند بر مکه مسلط شوند. این واقعه در شرایطی رخ داد که خبر آن به دورترین نقاط متمدن آن زمان رسید و چون احباش درآن زمان ارتباطی قوی و تنگاتنگ با رومیان داشتند و ایرانیان، همیشه درکمین بودند و هر چه را که بر سر رومیان و هم پیمانشان میآمد، زیر نظر داشتند، لذا بلافاصله ایرانیان، پس از این حادثه به یمن آمدند. درآن روزگار، ایران و روم، نماد قدرت به حساب میآمدند. این ماجرا دنیا را متوجه احترام و شرف و بزرگواری خانۀ کعبه نمود تا همگان بدانند که خداوند، این خانه را برگزیده و مورد تقدیس قرار داده است. با این حساب اگر در چنین شرایطی کسی از این سرزمین ادعای نبوت میکرد، این همان چیزی بود که آن زمان و مکان اقتضا مینمود و در واقع تفسیر و شرح حکمتی پوشیده بود که در یاری خدا به مشرکین در برابر اهل کتاب وجود داشت و حکمت این مسأله را که فراتر از عالم اسباب است، نمودار میساخت. عبدالمطلب ده پسر داشت که عبارتند از:
حارث، زبیر، ابوطالب، عبدالله، حمزه، ابولهب، غیداق، مقوم، صفار و عباس؛ برخی گفتهاند: یازده پسر داشته است و پسری بنام قثم را به آنان افزودهاند و نیز برخی گفتهاند: سیزده پسر داشته و عبدالکعبه و حجلا را هم نام بردهاند. همچنین گفته شده: عبدالکعبه، همان مقوم و حجلا، همان غیداق میباشد و فرزندی بنام قثم نداشته است.
همچنین عبدالمطلب شش دختر داشته به نامهای: ام حکیم (بیضاء)، بره، عاتکه، صفیه، أروی و امیمه. [٧۱]
۳. عبدالله پدر رسول خدا ج. مادر عبدالله، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن یقظه بن مره میباشد؛ عبدالله، زیباترین فرزند عبدالمطلب و از همه پاک دامنتر بوده است؛ عبدالمطلب، او را بیش از همه دوست داشت و او، همان کسی است که عبدالمطلب، نیت قربانیاش را کرده بود. بدین سان عبدالله، لقب (ذبیح) گرفت.
هنگامی که تعداد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید و بدین ترتیب به چشم خود مشاهده نمود که به مرادش رسیده و صاحب ده فرزند پسر شده که از او حمایت میکنند، نیت نذرش را با آنان درمیان گذاشت؛ پسرانش نیز پذیرفتند.
بنا بر رسمشان، نامهای فرزندانش را بر چوبهای مخصوص قرعه نوشت و آنها را به نگهبان مخصوص بت هبل داد و چون قرعه کشی نمود، قرعه به نام عبدالله افتاد؛ بنابراین عبدالمطلب، عبدالله را با کاردی برداشت و روانۀ خانۀ کعبه شد تا به خاطر نذرش، او را ذبح کند. اما قریش، خصوصاً داییهایش از بنی مخزوم و نیز برادرش ابوطالب، او را از این کار باز داشتند.
عبدالمطلب گفت: پس با نذرم چه کنم؟ به او پیشنهاد دادند که نزد جادوگر معروف آنجا برود؛ جادوگر به او دستور داد نام عبدالله را بر یک چوب و اسم ده شتر را بر چوبی دیگر بنویسد و قرعه کشی کند. اگر باز هم قرعه به نام عبدالله افتاد، در هرمرحله ده شتر بیفزاید تا اینکه قرعه بنام شتران بیفتد تا خدایش راضی شود و آنگاه شتران را قربانی کند.
عبدالمطلب بنا به دستور جادوگر قرعه کشی نمود؛ هر بار که قرعه کشی میکرد، قرعه به نام عبدالله بیرون میآمد تا اینکه تعداد شتران به صد تا رسید، آن وقت قرعه بنام شتران در آمد.
عبدالمطلب شتران را ذبح نمود و گذاشت تا انسانها و حیوانات درنده از گوشت قربانی استفاده نمایند.
در آن زمان بنا به رسم قریش، دیه ده شتر بود که پس از این واقعه دیه از ده شتر به صد شتر تغییر یافت و هنگامی که اسلامآمد همین صد شتر را به عنوان دیه اعلام نمود.
از پیامبر جروایت شده است که میفرمود: من، فرزند دو ذبیح هستم؛ یعنی اسماعیل و پدر آن حضرت، عبدالله. [٧۲]
عبدالمطلب، آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب را به ازدواج عبدالله در آورد که این زن در آن روز از نظر نسب و مقام بهترین زن قریش به شمار میرفت و پدرش، سردار بنی زهره و بهترین آنها از نظر نسب و شرافت بود. عبدالله با این زن در مکه ازدواج نمود و پس از اندکی عبدالمطلب او را برای خریدن خرما به مدینه فرستاد و نیزگفته شده برای تجارت به شام فرستاد. چون از شام با قافلۀ قریش به مدینه میآمد، در راه مریض شد و درمدینه فوت نمود و در خانۀ نابغه جعدی به خاک سپرده شد. عبدالله هنگام وفات ۲۵ ساله بود و وفاتش قبل از تولد پیامبر جاتفاق افتاد؛ اکثر مورخین بر همین باورند. اما بعضی گفتهاند: عبدالله دو ماه پس از تولد پیامبر جوفات یافته است. [٧۳]
چون خبر مرگ عبدالله به مکه رسید، آمنه این مرثیه را که در نوع خودش از زیباترین مرثیهها است، سرود:
عفاجانب البطحاء من ابن هاشم
وجاور لحدا خارجـا في الغمـاغم
دعتـه المنـايا دعـوة فأجابـهـا
وما تركت في الناس مثل ابن هاشم
عشية راحـوا يحمـلون سـريـره
تعاوره أصــحابه فــي التزاحــم
فإن تك غالنه المنايا وريبها
فقـد كان معطـاءً كثير التــراحم
[٧۴]
یعنی: «بطحا، از پسر هاشم، تهی ماند و هاشم، لابلای کفن پیچیده شد و در گورستان دیگری دفن گردید. مرگ، او را فراخواند و او نیزاجابت کرد؛ آری! قاصدان مرگ، کسی همچون پسر هاشم را در میان مردم نمیگذارند؛ شامگاهان که تابوت او را حمل میکردند، دوستانش در ازدحام، تابوتش را دست به دست مینمودند؛ آری؛ هر چند مرگ، او را ربود، اما او، واقعاً سخاوتمند و مهربان بود».
تمام آنچه از عبدالله ماند، عبارت بود از: پنج شتر، تعدادی گوسفند و یک کنیز حبشی به نام برکه با کنیهام ایمن که دایه رسول خدا جنیز بود.
[٧۰] سیره ابن هشام (۱/۴۳-۵۶) ر.ک: به تفسیر سوره فیل در کتب تفسیر. [٧۱] تلقیح فهوم أهل الأثر، ص ۸ و ٩، رحمة للعالمین (۲/۵۶، ۶۶). [٧۲] سیرة ابن هشام (۱/۱۵۱- ۱۵۵). رحمة للعالمین (۲/۸٩)، مختصر سیرة الرسول از شیخ عبدالله، ص ۱۲، ۲۲ و ۲۳. [٧۳] سیرة ابن هشام (۱/۱۵۶، ۱۵۸)؛ فقه السیرة از محمد غزالی ص ۴۵؛ رحمة للعالمین (۲/٩۱). [٧۴] طبقات ابن سعد (۱/۶۲).