روشهای گوناگون برای مقابله با دعوت اسلامی
وقتی قریش دیدند که هیچ چیزی رسول خدا جرا از دعوتش باز نمیدارد، بار دیگر در صدد چاره بر آمدند تا جلوی دعوت او را بگیرند؛ برای این کار از روشهای گوناگون استفاده نمودند؛ از جمله:
۱. مسخره کردن، تحقیر نمودن، استهزاء، تکذیب و نیشخند: آنان، میخواستند مسلمانان را خوار و زبون جلوه دهند و قوای معنوی و روحیه آنها را سست کنند. بنابراین پیامبر جرا با تهمتهای ناروا و احمقانه آزار میدادند؛ گاهی آن حضرت را دیوانه میخواندند:
﴿وَقَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ ٦﴾[الحجر: ۶]. یعنی «میگفتند: ای آن کسی که قرآن بر تو نازل میشود! تو، دیوانهای». گاهی نیز به آن حضرت ساحر و دروغگو میگفتند: ﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤﴾[ص: ۴].
همه جا به دنبال رسول خدا جمیرفتند و با نگاههای تند و برافروختهای به او مینگریستند تا بی قراری و ناراحتیشان را نشان دهند:
﴿وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ ٥١﴾[القلم: ۵۱].
یعنی: «نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را میشنوند، تو را با چشمان (خیره و نگاههای تند) خود به سر در آورند و هلاک سازند و میگویندکه او قطعاً دیوانه است!»
هرگاه میدیدند که پیامبر جنشسته است و مستضعفان و یارانش، گرداگرد ایشان، حلقه زندهاند، آنان را مسخره میکردند و میگفتند:
﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ﴾[الأنعام: ۵۳].
یعنی: «آیا اینها، همان کسانی هستند که خداوند، آنان را برگزیده است؟!»خداوند، در پاسخ آنان فرمود: ﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ ٥٣﴾[الأنعام: ۵۳].
یعنی: «آیا خداوند، سپاسگزاران را بهتر نمیشناسد؟»
و چنان بودند که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ كَانُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضۡحَكُونَ ٢٩ وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمۡ يَتَغَامَزُونَ ٣٠ وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَكِهِينَ ٣١ وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ ٣٢ وَمَآ أُرۡسِلُواْ عَلَيۡهِمۡ حَٰفِظِينَ ٣٣﴾[المطففین: ۲٩- ۳۲]. یعنی: «مجرمان به مؤمنان نیشخند میزدند و آنها را مسخره میکردند و چون از کنار آنها میگذشتند، با اشاره چشم و ابرو، آنها را به استهزاء میگرفتند و هنگامی که گنهکاران، به میان خانوادههایشان باز میگشتند، شادمانه بر میگشتند (و به مسخره کردن مؤمنان، افتخار میکردند) و هنگامی که مؤمنان را میدیدند، میگفتند: اینها گمراهند».
۲. دومین برنامهای که مشرکین علیه پیامبر جپایه ریزی کرده بودند، ایجاد شک و شبهه و مشوش کردن اذهان نسبت به تعالیم آن حضرت و پراکندن ادعاهای دروغین و بی اساس در رابطه با شخصیت آن حضرت جبود؛ آنان، چنان ناجوانمردانه بر این کار اصرار میکردند که برای عموم مردم، مجال تفکر و اندیشه درباره این دعوت باقی نمانده بود.
آنها، در رابطه با قرآن میگفتند: ﴿وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٥﴾[الفرقان: ۵]. یعنی: «می گفتند: این، دروغی بیش نیست که خود محمد، آن را از پیش خود، به هم بافته و عدهای، او رادر این کار، یاری دادهاند».
همچنین میگفتند: ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ﴾[النحل: ۱۰۳]. یعنی: «قرآن را انسانی به محمد، میآموزد».
و نیز دربارۀ پیامبر خدا جمیگفتند: ﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ﴾[الفرقان: ٧]. یعنی: «این، چگونه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود»؟
در بسیاری از آیات قرآن با ذکر جزئیات یا بدون ذکر جزئیات، به جوسازی مشرکان بر ضد رسول خدا جاشاره شده است.
۳. ترویج افسانههای کهن برای مقابله با قرآن، یکی دیگر از روشهایی بود که مشرکان، آن را بکار میگرفتند تا مردم را از گوش سپردن به دعوت پیامبر منصرف سازند.
سیره نویسان نوشتهاند که نضر بن حارث یک مرتبه به قریش گفت: ای قریشیان! سوگند به خدا، بامسئلهای روبرو شدهاید که چارهاش را نیافتهاید. محمد، پسربچهای از خود شما و در بین شما بود؛ از همۀ شما راستگوتر و امانتدارتر بود تا اینکه عمری از او گذشت و همان چیزی را آورد که دیدید. شما به او ساحر گفتید در حالی که به خدا قسم او ساحر نیست. ما، ساحران و دمیدن و گره زدن آنها را میشناسیم. گفتید: کاهن است. به خدا قسم که او، کاهن نیست! ما، کاهنان را دیدهایم. سخن او، نه سجع و قافیۀ کاهنان را دارد نه زمزمه و وسوسۀ آنان را. شما گفتید: شاعر است، نه سوگند به خدا که او، شاعر هم نیست. ما، شعر و اقسام شعر و سجع و قافیۀ شعر را خوب میشناسیم و هزج و رجزش را شنیدهایم. گفتید: دیوانه و جن زده است، بخدا سوگند که او دیوانه و جن زده هم نیست. ای قریشیان! در کارتان اندیشه کنید؛ زیرا سوگند به خداشما با مصیبتی بسیار بزرگ روبرو شدهاید.
پس از این که نضر این حرفها را زد، به حیره رفت و آنجا سرگذشت پادشاهان ایران و افسانههای رستم و اسفندیار را یاد گرفت و بازگشت.
او پیامبر جرا زیر نظر داشت. هرگاه پیامبر جدر جلسهای دربارۀ یاد خدا و بیم دادن مردم از عذاب خدا، سخن میگفت، او پس از پیامبر مینشست و داستانهایی را کهآموخته بود، نقل میکرد و از سرگذشت پادشاهان ایران و رستم و اسفندیار، افسانه پردازی مینمود و میگفت: سوگند به خدا که محمد جاز من بهتر سخن نمیگوید: کجا سخنان محمد جاز سخنان من بهتر است؟ [۱۲٧]
از ابن عباس روایت شده که نضر، کنیزکان آوازخوانی را خریده بود؛ هرگاه نضر، باخبرمی شد که کسی، کوچکترین گرایشی به محمد جو دینش یافته، یکی از کنیزانش را به آن شخص میسپرد و به کنیزش میگفت: برای او غذا و نوشیدنی فراهم کن و برایش آواز بخوان تا بدین سان از گرایش مردم به محمد و دینش جلوگیری کند. در همین باره خداوند میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[لقمان: ۶]. یعنی: «درمیان مردم، کسانی هستند که خریدار سخنان پوچ (و آوازهای جلف) هستند تا با چنین سخنانی (مردمان را) جاهلانه از راه خدا گمراه کنند». [۱۲۸]
۴. آزارها و شکنجههای گوناگون: مشرکان در ابتدا سعی کردند با اندکی انعطاف پذیری، از برخی مسایل چشم پوشی کنند تا در مقابل، رسول خدا جنیز مقداری دست از فعالیتش بکشد. آنها میخواستند از طریق بده بستان، مانع رشد اسلام شوند. چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَدُّواْ لَوۡ تُدۡهِنُ فَيُدۡهِنُونَ ٩﴾[القلم: ٩]. یعنی: «آنها دوست دارند که تو ای پیامبر! در ابلاغ رسالت کوتاهی کنی که آنها هم در مقابل دعوت تو کوتاه بیایند».
بنا به روایت ابن جریر و طبرانی، مشرکان، به پیامبر جپیشنهاد کردند که یک سال تو خدایان ما را عبادت کن و یک سال ما خدای تو را عبادت میکنیم. و درروایت عبد بن حمید آمده که آنها گفتند: اگر تو خدایان ما را بپذیری، ما خدایت را عبادت میکنیم.
ابن اسحاق با سندش روایت میکند: رسو ل خدا جمشغول طواف کعبه بود، اسود بن مطلب بن اسد بن عبدالعزی و ولید بن مغیره و امیه بن خلف و عاصم بن وائل سهمی که بزرگان طوایفشان بشمار میرفتند، آمدند و گفتند:ای محمد ! بیا تا ما خدای تو راعبادت کنیم و تو هم خدایگان ما را. بدین ترتیب ما و تو، در عبادت خدایان خود، به طو رمشترک عمل نماییم تا اگرخدای تو، بهتراز خدایگان ما بود، به بهره خود از عبادت خدایت برسیم و اگر خدایان ما بهتر بودند، تو هم از شانس عبادت خدایان ما بهرهمند شوی. خداوند در این مورد میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾[الکافرون]. [۱۲٩]
«بگو: ای کافران! آنچه را که شما عبادت میکنید، هرگز عبادت نخواهم کرد».
خدای متعال با فرو فرستادن سوره کافرون، به پیشنهاد مضحک مشرکان پاسخ قاطعی داد.
شاید علت اختلاف روایتها، بدین خاطر باشد که مشرکین، بارها چنین پیشنهاداتی را مطرح کردهاند.
مشرکان، برای جلوگیری ازدعوت اسلامی، روشهای نامبرده را بکارگرفتند؛ هفتهها و ماهها بر همین منوال گذشت و همچنان برنامههای مشرکان با شکست روبرو میشد. آنها، شکنجه و سرکوب مسلمانان را آغاز کردند. اما باز هم نتوانستند مانع رشد دعوت اسلامی شوند؛ لذا باری دیگر گرد هم آمدند و جلسهای تشکیل دادند که در آن بیست و پنج نفر از بزرگان مکه شرکت داشتند. رئیس آنها ابولهب عموی پیامبر جبود و پس از مشورت و رایزنی، تصمیم قاطعی علیه رسو ل خدا جو یارانش اتخاذ شد.
آنان تصمیم گرفتند که از هیچ کوششی در جنگ با اسلام و آزار و شکنجۀ پیروان آن حضرت جدریغ نکنند و در این راه هرکس به هر نوع و هرجا که توانست به محمد جو یارانش آزار و اذیت برساند.
آری؛ آنان، قصدی جز سرکوب و ریشه کنی اسلام نداشتند. [۱۳۰]
آنان، تصمیمشان را گرفتند و برای اجرای آن، مصمم شدند. اجرای چنین اعمالی علیه مسلمانان و یاران پیامبر ج، برای مشرکان بسیار آسان بود؛ زیرا بیشتر یاران و پیروان رسول خدا ج، از مستضعفان بودند؛ اما اجرایش، علیه شخص پیامبر جکه از جایگاه قومی و اجتماعی خاصی برخوردار بود، چندان هم آسان به نظر نمیرسید؛ چرا که آن حضرت، در نظردوست و دشمن، بزرگ و محترم بود و کسی جز به دیدۀ احترام، به وی نمینگریست. لذا هیچکس جز احمقان و سبک سران قریش، جرأت جسارت و بی ادبی نسبت به شخصیت آن حضرت جرا نداشت. علاوه بر این، ابوطالب که از سرآمدان مکه بود، از پیامبر جحمایت و پشتیبانی میکرد؛ بنابراین کسی جرأت جسارت و بی ادبی نسبت به شخصیت آن حضرت جرا نداشت و این وضع، قریش را پریشان و نگران کرده بود و مانع اجرای تصمیمشان میشد.
مشرکان تا کی میتوانستند در برابر این دعوت مقاومت کنند که رهبری دینی و دنیوی آنها را تهدید میکرد؟ دشمنیها و شکنجهها علیه پیامبر جشروع شد و ابولهب، پیشاپیش این جریان قرارداشت؛ او، از اولین روزهای دعوت، از موضع دشمنی وارد شده بود؛ حتی پیش از اینکه قریش دعوت پیامبر جرا جدی بگیرند. پیشتر نمونهاش را در برخورد ابولهب با رسول خدا جدر مهمانی آن حضرت و نیز در فراخوان صفا، مشاهده کردیم. ترمذی، روایتی نقل کرده که چون پیامبر جبر فراز صفا رفت و مردم را جمع نمود، ابولهب سنگی برداشت تا به پیامبر بزند. همچنین دو فرزند ابولهب یعنی عتبه و عتیبه با دو دختر رسول خدا جیعنی رقیه و ام کلثوم پیش از بعثت آن حضرت جازدواج کرده بودند و چون پیامبر جاعلان نبوت نمود، ابولهب با اکراه و فشار، فرزندانش را مجبور کرد تا دختران پیامبر جرا طلاق دهند. [۱۳۱]
هنگامی که عبدالله فرزند دوم پیامبر فوت کرد، ابولهب مرگ فرزند پیامبر جرا به دوستانش تبریک گفت و مژده داد که محمد مقطوع النسل شد. [۱۳۲]
قبلاً گفتیم آن کسی که در موسم حج، پیامبر جرا دنبال و تکذیب میکرد، ابولهب بود. طارق بن عبدالله محاربی روایتی نقل کرده است که حکایت از این دارد که ابولهب تنها به تکذیب آن حضرت جراضی نمیشد، بلکه با سنگ چنان آن حضرت جرا میزد که پاهای مبارک ایشان خونین میشد. [۱۳۳]
همسر ابولهب کهام جمیل دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود، در عداوت و دشمنی با پیامبر جاز شوهرش دست کمی نداشت. او بود که خارها را سر راه پیامبرجو جلوی درب خانۀ آن حضرت جمیریخت؛ او، زنی بدجنس بود که نسبت به آن حضرت جزبان درازی میکرد و از هیچ نیرنگ و دروغی نسبت به ایشان دریغ نمیورزید و به هر شکلی که میتوانست، دشمنی مینمود و آتش فتنه علیه پیامبر جرا شعلهور میساخت و همواره تنور دشمنی با آن حضرت را داغ داشت. به همین دلیل قرآن، او را هیزم کش توصیف کرده است.
وی، پس از آنکه از نزول سوره تبت، درباره خود و شوهرش، اطلاع یافت، نزد پیامبرجرفت. آن حضرت جبا ابوبکرسکنارکعبه نشسته بود. زن ابولهب، مشتی سنگریزه در دست داشت و چون به نزدیک پیامبر جرسید، خداوند، بینایی را از او گرفت؛ بنابراین پیامبر را ندید. پرسید: ای ابوبکر! رفیقت کجاست؟ شنیدهام مرا دشنام میدهد. به خدا سوگند، اگر او را میدیدم با این سنگها بر دهانش میزدم و من، زنی شاعرم و سپس گفت: «مذمما عصينا وأمره أبينا ودينه قلينا».
یعنی: «از نکوهیده، سرتافتیم و فرمانش را نپذیرفتیم و با دینش کینه و دشمنی ورزیدیم».
ابوبکر به پیامبر گفت: آیا تو را ندید؟ پیامبر جفرمود: نه؛ او، مرا ندید. زیرا خداوند، بینایی را از او گرفت. [۱۳۴]
ابوبکر بن بزاز، ضمن بیان این ماجرا میگوید: زن ابولهب نزدیک ابوبکر ایستاد و گفت: «ای ابوبکر! آیا رفیقت ما را هجو نموده»؟ ابوبکر گفت: «نه سوگند به پروردگار این خانه، او هرگز شعر نمیسراید اصلاً دهانش به شعرسرایی گشوده نمیگردد». زن ابولهب گفت: «سخنان تو، همواره، تصدیق میشود». ابولهب با آنکه عمو و همسایه رسول خدا بود، همانند سایر همسایگان آن حضرت، از هیچ کوششی برای اذیت و آزار ایشان، دریغ نمیکرد.
ابن اسحاق میگوید: آن دسته از همسایگان رسول خدا جکه او را آزار میدادند، عبارت بودند از:
ابولهب، حکم بن ابی العاص بن امیه و عقبه بن ابی معیط و عدی بن حمراء ثقفی و ابن اصداء هذلی. از میان اینها، فقط حکم بن ابی العاص مسلمان شد. او، پدر خلیفۀ اموی یعنی مروان بن حکم است.
برخی از آنها، شکمبۀ گوسفند، روی رسول خدا جمیانداختند؛ در حالی که آن حضرت نماز میخواند؛ بعضی شکمبه را با آشغالهایش در دیگ غذای ایشان میافکندند یا شکمبۀ شتر و انواع آشغالها را به داخل خانۀ پیامبر میریختند تا اینکه پیامبر جمجبور شد پشت تخته سنگی نماز بگزارد تا از اذیت وآزار همسایگان آزاردهنده درامان باشد.
پیامبر جپلیدیهایی را که در خانه یا بر سرش، میریختند، با چوبدستی برمی داشت و میگفت: ای فرزندان عبدمناف! این چه طرز همسایهداری است و سپس آشغالها را بیرون میریخت. [۱۳۵]
عقبه بن ابی معیط در شقاوت و خباثت وآزار رساندن به پیامبر جاز همه بدتر و شدیدتر بود. امام بخاری از عبدالله بن مسعود روایت میکند که پیامبر، کنار خانه نمازمی خواند؛ ابوجهل و دوستانش نیز نشسته بودند. درآن حال به یکدیگر گفتند: کیست که شکمبۀ شتر فلانی را بیاورد و وقتی محمد جسجده کرد، بر پشتش بیندازد؟
بدبختترین آن قوم یعنی عقبه بن ابی معیط رفت. [۱۳۶]شکمبه را آورد و منتظر ماند تا رسول خدا جبه سجده برود؛ آنگاه آن را بر پشت آن حضرت و میان شانههایش گذاشت و من نگاه میکردم. ای کاش میتوانستم کاری بکنم، اما کاری از دستم ساخته نبود».
ابن مسعود میافزاید: آنگاه، شروع به خندیدن کردند؛ آنان، از این کار چنان سرخوش شدند که از شدت خنده، روی هم میافتادند؛ پیامبر جهمچنان در حال سجده بود. سرش را بلند نکرد تا اینکه فاطمه دختر آن حضرت جآمد و آن را از پشت پدرش برداشت.
آنگاه پیامبر سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! سزای قریش را تو بده و این جمله را سه بار تکرار کرد.
این دعای پیامبر جبرای قریش دشوار تمام شد. زیرا آنها معتقد بودند که در این شهر هر دعایی بشود، اجابت میگردد. آن حضرت جسپس، نام یکایک سران قریش را در دعایش ذکر کرد و گفت: «خدایا! سزای ابی جهل را بده. خدایا! سزای عتبه بن ربیعه را بده. خدایا! سزای شبیه را بده و خدایا! ولید بن عتبه،امیه بن خلف و عقبه بن ابی معیط را به سزای اعمالشان برسان».
راوی میگوید: اسم دیگری هم گفت که یادم نیست؛ سوگند به آن ذاتی که جانم در قبضۀ اوست، همان کسانی راکه رسول خدا جبرشمرد و علیه آنها دعا نمود، به چشمم دیدم که کشته شده و در چاههای بدر افتادهاند. [۱۳٧]
امیه بن خلف، هرگاه پیامبر جرا میدید، آن حضرت را مورد استهزاء و دشنام قرار میداد؛ این آیه دربارۀ او نازل شد: ﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾[الهمزة: ۱].
ابن هشام میگوید: همزه، کسی است که صراحتاً به مردم دشنام میدهد و با چشمانش اشاره میکند، یعنی چشمانش را کج و راست میکند و با اشاره چشم طعنه میزند؛ اما لمزه، آن کسی است که با نیش و کنایه و به طور پنهانی، به دیگران طعنه میزند. [۱۳۸]
ابی بن خلف، برادر امیه و دوست صمیمی عقبه بن ابی معیط بود.
یک بار عقبه، نزد پیامبر جرفت و به سخنان ایشان، گوش فرا داد؛ وقتی این خبر، به ابی رسید، عقبه را سرزنش کرد و از او خواست که روی رسو ل خدا جآب دهان بیندازد و او نیز این کار را کرد. خود ابی نیز استخوان پوسیدهای برداشت، نرم کرد وبه صورت پیامبر فوت نمود. [۱۳٩]
اخنس بن شریق ثقفی از کسانی بود که پیامبر را آزار میداد و قرآن، او را با نه صفت که نشانگر شخصیت اوست، معرفی میکند؛ خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ ١١ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٍ أَثِيمٍ ١٢ عُتُلِّۢ بَعۡدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ ١٣﴾[القلم: ۱۰- ۱۳].
یعنی: «از فرومایهای که بسیار سوگند میخورد، پیروی مکن؛ (همان) بسیار عیبجویی که دائماً سخن چینی میکند، بسیار مانع کار خیر و تجاوزپیشه و بزهکار است؛ علاوه بر اینها، درشت خوی و سنگین دل و انگشت نما به بدیها است».
ابوجهل، هر از چند گاهی نزد رسول خدا جمیرفت و به قرآن گوش فرا میداد و سپس آنجا را ترک میکرد؛ نه آنکه بخود بیاید و از نادانی و سرکشی باز آید؛ بلکه بدبختی و سنگدلی او بیشتر شد؛ بدین سان رسول خدا جرا اذیت و آزار مینمود و به مانع تراشی و بستن راه خدا بر مردم، افتخار میکرد. یک بار ابوجهل گفت: آیا محمد، در برابر دیدگان شما سجده میکند؟!
گفتند: آری، گفت سوگند به لات و عزی، اگر او را ببینم چنان گردنش را لگدمال میکنم که تمام چهرهاش خاک آلود شود.
پس از اندکی رسول خدا جآمد و شروع به نمازخواندن نمود. ابوجهل پیش رفت تا به گمان خودش، گردن آن حضرت را لگدمال نماید. چیزی نگذشت که هر دو دستش را به صورتش گرفت و گریخت. مردم گفتند: ای ابوالحکم چه شده؟ گفت: فاصلۀ بین من و او خندقی از آتش است؛ اینها بالهایی هستند که او را احاطه کردهاند. رسول خدا جفرمود: اگر نزدیک میشد، ملائکه او را میگرفتند و تکه تکه میکردند». [۱۴۰]
آن دشمن خدا، رسول خدا جرا یک بار در مقام ابراهیم÷دید که مشغول نماز بودند؛ خطاب به آن حضرت گفت: ای محمد! مگر تو را از این کار، باز نداشتهام و سپس ایشان را تهدیدکرد. رسول خدا جبا او به شدت برخورد کردند و او را کنار زدند. وی بر آشفته شد و گفت: ای محمد! مرا تهدید میکنی؟ مرا از چه میترسانی؟! به خدا سوگند که من، بیش از تمام مردم این منطقه، یار و طرفدار دارم. [۱۴۱]
به روایتی، رسول خدا جگلوی ابوجهل را گرفت و گفت: «باش تا بنگری، باش تا بنگری». [۱۴۲]
این گوشهای از جنایات مشرکین بود که نسبت به پیامبر جمرتکب میشدند؛ علی رغم اینکه پیامبر جشخصیتی محترم در نظر عام و خاص بود و ابوطالب نیز به عنوان یکی از شخصیتهای بانفوذ و محترم مکه، از او حمایت مینمود، باز هم پیامبر جشدیداً و به اشکال مختلف مورد اذیت قرا رگرفت. آزار و شکنجه مشرکان نسبت به مسلمانان ضعیف به مراتب سختتر و ناگوارتر بود.
همزمان هر طایفهای دست به انواع و اقسام آزار و شکنجه کسانی زدند که از نظر خویشاوندی به آنها نزدیکتر بود و مسلمانی هم که طایفهای نداشت و برحسب فرهنگ آنها به قبیله و طایفهای منسوب نبود، بگونهای از سوی سبک سران قریش، مورد اذیت قرار میگرفت که قلب هر انسان خردمندی، از شنیدن آن، به درد میآید.
هرگاه ابوجهل میشنید که مردی محترم و دارای شرف و نسب مسلمان شده، او را به پستی و ذلت و فقر مالی و محرومیت از پست و مقام تهدید میکرد و اگرانسان ضعیف و بی بضاعتی، مسلمان میشد، او را میزد و شکنجهاش میکرد. [۱۴۳]
عموی عثمان بن عفان، او را در حصیری میپیچید، آنگاه زیر حصیر دود میکرد. [۱۴۴]
هنگامی که مادر مصعب بن عمیر، متوجه مسلمان شدن او شد، به او آب و نان نمیداد و چون مصعب همچنان بر اسلام پایداری نمود، مادرش، او را از خانه بیرون کرد؛ مصعب، پیش از مسلمان شدن، از همۀ مردم، زندگی مرفه تری داشت، اما پس از آنکه اسلام آورد، زندگیش همانند پوست انداختن مار، دگرگون شد. [۱۴۵]
بلال، غلام امیه بن خلف جمحی بود. امیه، طنابی به گردن وی میبست که نقش طناب در گردن بلال پدیدار میگشت. امیه او را محکم میبست و با عصا میزد و در گرمای شدید نیمروز، مجبورش میکرد در آفتاب بنشیند؛ به او غذا نمیداد و بدتر از همه اینکه وقتی گرمای خورشید به اوج خود میرسید، او را بر روی ریگهای داغ مکه میانداخت و دستور میداد سنگ بزرگی روی سینهاش بگذارند و میگفت: به خدا قسم به همین حال باقی میمانی تا بمیری یا اینکه به محمد کافر شوی و لات و عزی را بپرستی.
بلالسمیگفت: (أحد، أحد) یعنی خدا یکی است. بلال، به دست این دشمن خدا شکنجه میشد تا اینکه روزی ابوبکرس، بلال را در حال شکنجه شدن دید و او را از امیه در قبال یک غلام سیاه و نیز گفته شده پنج اوقیه یا هفت اوقیه، خرید و آزاد نمود. [۱۴۶]
عمار بن یاسر بردۀ بنی مخزوم بود. او و پدر و مادرش، مسلمان شدند. مشرکان و در رأس آنها ابوجهل، آنها را به میدان میبردند و در شدت گرما شکنجه مینمودند؛ روزی رسول خدا جآنها را در این حال دید و فرمود: «ای آل یاسر! صبر کنید؛ قطعاً پاداش و وعده گاه شما بهشت است».
یاسر زیر شکنجهها شهید شد. ابوجهل لعین، سمیه را با نیزهای که به شرمگاهش زد، به شهادت رساند و او، نخستین زنی است که در راه اسلام به شهادت رسیده است.
یک بار عمار را شدیداً تحت فشار قراردادند، صخره داغ و بزرگی روی سینهاش گذاشتند و یکبار هم خواستند غرقش کنند. آنها میگفتند: رهایت نمیکنیم تا اینکه به محمد دشنام دهی یا بگویی لات و عزی خوب هستند. او ناچار قبول کرد و پس از آن گریه کنان نزد پیامبر رفت و عذرخواهی کرد. خداوند متعال، این آیه را نازل نمود:
﴿إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن﴾[النحل: ۱۰۶].
یعنی: «مگر آن کسی که مجبور شود و با اکراه، کفر را قبول کند، اما قلبش به ایمان خدا مطمئن باشد (او کافر نیست؛ بلکه مسلمان است)» [۱۴٧]
ابوفکیهه که اسمش افلح است، غلام بنی عبدالدار بود. پاهای او را با طناب میبستند و او را به زمین میکشیدند. [۱۴۸]
خباب فرزند أرت غلام ام انمار دختر سباع خزاعی بود. مشرکین به انواع و اقسام مختلف او را شکنجه میکردند. موهای سرش را میگرفتند و به شدت میکشیدند و گلویش را محکم میبستند و پیاپی او را بر اخگرهای شعله ور میانداختند و آنگاه سنگی بر سینهاش میگذاشتند تا نتواند برخیزد. [۱۴٩]
زنیره و نهدیه و دخترش و نیز ام عبیس، کنیزانی بودند که اسلام آوردند. مشرکین آنها را مانند دیگران شکنجه میکردند. گویند یکی از کنیزان بنی مؤمل – یکی از شاخههای بنی عدی- نیز مسلمان شده بود. عمر بن خطاب که تا آن روز مشرک بود، او را چنان میزد تا خسته میشد و میگفت: چون خسته شدم تو را رها کردم. [۱۵۰]
ابوبکرستمام این کنیزان و نیز بلال و عامر بن فهیره را خرید و همه را آزاد نمود. [۱۵۱]
مشرکان بعضی از یاران پیامبر را در پوست شتر و گاو میپیچیدند و آنگاه آنها را روی ریگهای داغ میانداختند و بعضی دیگر را زره آهنین میپوشانیدند و بر صخرههای داغ میگذاشتند. [۱۵۲]
مشرکان، هرگاه اطلاع مییافتند که کسی مسلمان شده، شروع به اذیت و شکنجهاش میکردند تا او را از راه خدا، بازدارند و بدین ترتیب مسلمانان، به صورت دردناک و درازمدت، اذیت و آزار میدیدند.
[۱۲٧] سیرة ابن هشام (۱/۲٩٩، ۳۵۸)؛ مختصر سیرة الرسول، ص ۱۱٧ و ۱۱۸. [۱۲۸] نگا: تفهیم القرآن (۴/٩) [۱۲٩] نگا: سیره ابن هشام ۰۱/۳۶۲) [۱۳۰] نگا: رحمه للعالمین(۱/۵٩). [۱۳۱] فی ظلال القرآن (۳۰/۲۸۲)؛ تفهیم القرآن (۶/۵۲۲). [۱۳۲] تفهیم القرآن (۶/۴٩۰) [۱۳۳] روایت ترمذی [۱۳۴] ابن هشام (۱/۳۳۵). [۱۳۵] ابن هشام (۱/۴۱۶). [۱۳۶] در صحیح بخاری (۱/۵۴۳)، به این مطلب، تصریح شده است. [۱۳٧] صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب إذ ألقی علی المصلی قذر أو جیفه (۱/۳٧). [۱۳۸] ابن هشام (۱/۳۵۶) [۱۳٩] ابن هشام (۱/۳۶۱) [۱۴۰] صحیح مسلم، حدیث (۳۸). [۱۴۱] نگا: فی ظلال ؛ (جزء ۳۰/۲۰۸) [۱۴۲] علق: آیات ۱٧ و ۱۸ [۱۴۳] ابن هشام (۱/۳۲۰) [۱۴۴] رحمه للعالمین (۱/۵٧) [۱۴۵] رحمه للعالمین (۱/۵۸). [۱۴۶] رحمة للعالمین (۱/۵٧)؛ تلقیح فهوم أهل الأثر، ص ۶۱، سیرة ابن هشام (۱/۳۱٧). [۱۴٧]ابن هشام (۱/۳۱٩)؛ فقه السیرة، ص ۸۲. [۱۴۸] رحمة للعالمین (۱/۵٧)؛ من أعجاز التنزیل، ص ۵۳. [۱۴٩] رحمة للعالمین (۱/۵٧)؛ تلقیح فهوم أهل الأثر، ص ۶۰. [۱۵۰] رحمة للعالمین (۱/۵٧)؛ ابن هشام (۱/۳۱٩). [۱۵۱] ابن هشام (۱/۳۱۸). [۱۵۲] رحمة للعالمین (۱/۵۸).