چهار روز قبل از وفات
روز پنج شنبه چهار روز قبل از وفات پیامبر ج، بیماریش شدت یافت، فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا دستخطی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید. در خانه تعدادی از اصحاب و از جمله عمرسحضور داشتند. عمرسگفت: درد پیامبر شدت یافته است، قرآن در میان شما و در دست شماست؛ شما را کتاب خدا کافیست. کسانی که آنجا بودند با همدیگر اختلاف و بگو مگو کردند. برخی گفتند: قلم و کاغذ بیاورید. برخی همان حرف عمر را میگفتند چون اختلاف و بگو و مگو بالا گرفت، رسول خدا جفرمود: برخیزید و بیرون شوید. [۶۴۸]
گفتنی است آن چه رسول الله جمیخواست در این جلسه بنویسد، پوشیده نماند؛ بلکه بعداً یارانش را به سه مورد سفارش کرد:
۱- بیرون کردن یهود و نصارا و مشرکین از جزیره العرب
۲- دادن هدیه و جایزه به نمایندگان به همان نحوی که شخص رسول خدا جبه آنان هدیه میداد.
راوی میگوید سومی را فراموش کردم. شاید سفارش به چنگ زدن به کتاب خدا و سنت رسولش بوده است و یا اعزام نمودن سپاه اسامه و یا سفارش به نماز و رعایت حقوق بردگان.
علی رغم بیماری، رسول خدا جتمام نمازهای پنج گانه را با مردم میخواند تا روز پنج شنبه یعنی چهار روز قبل از وفات که در آن روز نماز مغرب را با مردم خواند و در آن سوره مرسلات را تلاوت کرد. [۶۴٩]
اما هنگام نماز عشاء بیماری ایشان شدت یافت و نتوانست به مسجد برود.
عایشه گوید: رسول خدا جپرسیدند: آیا مردم نماز خوانده اند؟
گفتیم: خیر،ای رسول خدا جمنتظر شمایند!
گفت: طشتی برایم آب کنید و چون طشت را آب کردیم، وضو گرفت و بلند شد که به مسجد برود، اما بیهوش شد. و چون به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خوانده اند؟
جواب،منفی بود؛ آب خواست و وضو گرفت. همین که خواست بلند شود و به مسجد برود، بیهوش شد؛ وقتی به هوش آمد، پرسید: آیا مردم نماز خوانده اند؟ تا سه بار وضو گرفت و چون نتوانست به مسجد برود، فرمود: به ابوبکرسبگویید، با مردم نماز بگزارد. در آن روزها ابوبکرسبا مردم نماز میگزارد، در روزهای بیماری رسول خدا جابوبکر جمعا هفده نماز برای مردم امامت داد.
سه یا چهار مرتبه عایشه از رسول خدا جخواست که ابوبکرسرا پیش نماز نکند؛ چون بیم آن داشت که مردم این مسأله را به بد فالی بگیرند؛ اما رسول خدا جنپذیرفت و فرمود: شما همانند زنان اطراف یوسف هستید؛ بگویید ابوبکرسبا مردم نماز بگزارد. عایشه به ایشان گفت: اگر ابوبکرسبر جای شما بایستد از شدت گریه نمیتواند،قرآن بخواند. اما در دلش چنین بود که مبادا پیامبر وفات کند و امامت ابوبکرسرا به بد فالی بگیرند.
[۶۴۸] صحیح بخاری (۱/۲۲، ۴۲٩، ۴۴٩) و (۲/۶۳۸) [۶۴٩] صحیح بخاری (۲/۶۳٧)