ماجراهای بین راه
۱) سلمه بن اکوعسروایت میکند که با پیامبر جبه سوی خیبر به راه افتادیم؛ شبانه راه میپیمودیم که مردی به عامر گفت: ای عامر! آیا از سروده هایت برای ما نمیخوانی؟ عامر، مردی شاعر بود؛ از مرکب فرود آمد و به آهنگ، چنین خواند:
اللّهمّ لولا انت ما اهتدینا
ولا تصدّقنـا ولا صلّینـا
فاغفر فـداء لك ما أبقینا
وثبّت الأقدام إن لاقینا
وألقیـن سكینـه عـلـینـا
إنا إذا صیح بنا أتینا
وبـالصیـاح عوّلـوا علینا
«پروردگارا! اگر تو نبودی، هدایت نمیشدیم و زکات نمیدادیم و نماز نمیخواندیم فدایت شویم؛ گناهان ما را بیامرز و هنگام رویارویی با دشمن، ما را ثابت قدم بگردان. پروردگارا! آرامش را بر ما فرو فرست، ما (کسانی هستیم) که هرگاه ما را صدا دردهند و به جهاد فرا خوانده شویم، درنگ نمیکنیم. چراکه با صدای بلند، از ما کمک میخواهند».
پیامبر جپرسید: این ساربان کیست؟ گفتند: عامر بن اکوع است. پیامبر جفرمود: «خدا، او را ببخشاید». مردی از آن میان گفت: ای رسول خدا!شهید شدن بر او واجب شد. ای کاش میگذاشتی از او بهره بیشتری میبردیم. [۵۱۸]
یاران پیامبر جبه خوبی میدانستند که هرگاه پیامبر جبرای فردی به صورت خاص طلب آمرزش و رحمت نماید، حتما شهید میشود و عامر در این غزوه شهید شد. [۵۱٩]
۲) در مسیر راه، مردم، بر فراز یک بلندی، صداهایشان را بالا بردند و تکبیر گفتند: (الله اکبر الله اکبر؛ لااله الا الله). پیامبر جفرمود: «با خود مدار کنید (و آهسته بگویید)؛ زیرا شما ذات کر و غائبی را فرا نمیخوانید؛ بلکه کسی را میخوانید که شنوا و نزدیک است. [۵۲۰]
۳) در وادی صهباء در نزدیکی خیبر، پیامبر جنماز عصر را اقامه کرد و سپس دستور داد توشه سفر را حاضر کنند. چیزی جز آرد نداشتند. پیامبر جدستور داد از آن آرد ثرید تهیه کنند، خودش از آن ثرید خورد و مردم هم خوردند؛ آنگاه برای نماز مغرب برخاست و دهانش را شست و مردم هم دهانشان را شستند؛ سپس نماز خواند و وضو نگرفت. [۵۲۱]و آنگاه نماز عشاء را خواند. [۵۲۲]
[۵۱۸] صحیح بخاری، حدیث شماره (۴۱٩۶) [۵۱٩] صحیح مسلم، (۲/۱۱۵) [۵۲۰] بخاری (۲/۶۰۵) [۵۲۱] صحیح بخاری (۲/۶۰۳) [۵۲۲] المعازی، واقدی، ص ۱۱۲