نامه به قیصر روم
امام بخاری ضمن حدیثی طولانی، متن نامهای را که پیامبر جبه هرقل پادشاه روم نوشته، روایت میکند که بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد جبنده و رسول خدا به هرقل بزرگ روم. سلام بر کسی که از هدایت پیروی نماید؛ اسلام بیاور تا در امان بمانی؛ مسلمان شو تا خداوند، پاداشت را دو چندان بدهد و اگر نپذیری، گناه عموم مردم روم، بر گردنت خواهد بود....
در این نامه نیز رسول اکرم جبه آیه ۶۴ سوره آل عمران استناد نمود. [۵۰۶]
پیامبر جبرای بردن این نامه دحیه بن خلیفه کلبی را انتخاب نمود و به دحیه دستور داد که نامه را به فرمانروای بصری بدهد تا او، نامه را به قیصر [۵۰٧]برساند. ابن عباس میگوید: ابوسفیان بن حرب برایم چنین حکایت کرد: برای تجارت به شام رفته بودیم که هرقل کسی را به دنبال قافله قریش فرستاد و ما را به دربار خویش فراخواند. (این جریان، متعلق به زمانی است که رسول خدا جبا ابوسفیان و کفار قریش، معاهده صلح بسته بود.) در ایلیاء [۵۰۸]به دربار هرقل رفتیم و همه بزرگان روم نیز آنجا حضور داشتند. هرقل، مترجمش را به حضور طلبید و گفت: چه کسی از شما از نظر نسب به این مردی که خود را پیامبر میپندارد، نزدیکتر است؟ ابوسفیان میگوید: گفتم: من، از بستگان بسیار نزدیک او هستم. هرقل گفت: او را نزدیک من بیاورید. یارانش مرا نزدش بردند. آنگاه به مترجمش گفت: به همراهان او بگو: من از این مرد درباره آن شخصی که ادعای پیامبری کرده چیزهایی میپرسم؛ اگر دروغ گفت، تکذیبش کنید. ابوسفیان میگوید: به خدا سوگند اگر از همراهانم نمیترسیدم که مرا به دروغگویی متهم نمایند، حتما علیه پیامبر جدروغ میگفتم.
نخستین پرسشی که هرقل از من پرسید، این بود که گفت: اصل و نسبش در بین شما چگونه است؟ گفتم: در میان ما دارای بهترین نسب میباشد. گفت: آیا قبل از این مرد، کسی از شما چنین سخنانی گفته است؟ گفتم: خیر. پرسید: آیا از پدرانش، کسی، پادشاه بوده است؟ گفتم: خیر. گفت: آیا اشراف و بزرگان از او پیروی میکنند یا مستضعفین؟ گفتم: مستضعفین. گفت: آیا طرفدارانش رو به افزایش هستند یا رو به کاهش؟ گفتم: رو به افزایش. پرسید: آیا کسی بعد از اینکه به او ایمان بیاورد، دوباره از دینش برگشته است؟ گفتم: خیر. گفت: آیا قبل از ادعای پیامبری، به دروغگویی متهم بوده است؟ گفتم: نه. پرسید: آیا خیانت میکند؟ گفتم: نه اما مدتی است که با او پیمان صلح بستهایم و نمیدانیم پس از این چه خواهد کرد. ابوسفیان میگوید: جز جمله فوق نتوانستم چیز دیگری، علیه پیامبر جبگویم. گفت: آیا تا به حال با او جنگیده اید؟ گفتم: بلی. گفت: نتیجه جنگ چگونه بوده است؟ گفتم: گاهی به نفع او و گاهی به نفع ما تمام شده است. پرسید: چه پیامی برای شما دارد؟ گفتم: میگوید: خدای یگانه را عبادت کنید و کسی را با او شریک نگردانید و آنچه را که پدرانتان گفتهاند، ترک کنید. او، ما را به نماز خواندن و راستگویی و پاکدامنی و صله رحم دستور میدهد. هرقل به مترجمش گفت: به این مرد بگو: از تو درباره نسبش پرسیدم، گفتی: از نسب خوبی برخوردار است و پیامبران نیز اصل و نسب شناخته شدهای دارند. از تو پرسیدم: آیا کسی قبل از او چنین حرفهایی گفته است؟ گفتی: نه. با خود گفتم: اگر کسی قبل از او چنین حرفهایی میزد، میگفتم که او مردی است که میخواهد سخنان پیشینیانش را تکرار کند و از مدعیان گذشته، تقلید نماید. پرسیدم: آیا از آبا و اجدادش کسی قبلا پادشاه بوده است؟ پاسخ منفی دادی؛ در صورت مثبت بودن جواب، میگفتم: شاید او مدعی میراث پدران خویش است. پرسیدم: آیا متهم به دروغگویی بوده است؟ جواب منفی دادی؛ یقین نمودم کسی که به مردم دروغ نگفته، نمیتواند درباره خدا دروغ بگوید. پرسیدم: آیا اشراف و بزرگان از او پیروی میکنند یا ضعفا؟ گفتی: ضعفا. آری، همیشه پیروان پیامبران، از مستضعفین بودهاند. از تو پرسیدم: آیا پیروانش کم میشوند یا زیاد؟ گفتی: زیاد میشوند؛ روند ایمان هم همین طور است. پرسیدم: آیا کسی پس از پذیرش دین او، دوباره از دینش برگشته است؟ جواب منفی دادی؛ ایمان نیز چنین است که وقتی نورش با دلها درآمیزد، دیگر از بین نمیرود. پرسیدم: آیا خیانت میکند؟ گفتی: نه؛ پیامبران هم خیانت نمیکنند. پرسیدم: به چه چیزی دستور میدهد؟ گفتی: به عبادت خدا و شرک نورزیدن به او امر میکند و از عبادت بتها باز میدارد. و گفتی به نماز خواندن و راستگویی و پاکدامنی دستور میدهد. هرقل در پایان گفت: اگر آنچه که گفتی، حقیقت داشته باشد، به زودی جای پای مرا تصرف میکند؛ من میدانستم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد، اما نمیدانستم که او از میان شما باشد. اگر میدانستم که میتوانم خودم را به او برسانم، با تلاش به سویش میرفتم و اگر بتوانم ار را بیابم، شخصا پاهای (مبارکش) را خواهم شست. آنگاه هرقل، فرمان داد تا نامه رسول خدا جرا بیاورند و آن را خواند؛ پس از خواندن نامه، سرو صدای اطرافیانش بلند شد و اعتراضها بالا گرفت. به دستور قیصر، ما را بیرون کردند. ابوسفیان میافزاید: در آن هنگام به همراهانم گفتم: کار پسر ابی کبشه بالا گرفت؛ زیرا زردپوستان هم از او حساب میبرند. از آن پس به کار پیامبرجیقین داشتم که خداوند، او را به زودی بر دنیا مسلط میگرداند تا اینکه خداوند اسلام را نصیب من گرداند. [۵۰٩]
این بود بازتاب نامه پیامبر جبه قیصر روم که ابوسفیان نیز آن را مشاهده کرد. بازتاب دیگر این نامه، این بود که هرقل، به دحیه کلبی حامل نامه پیامبر جمال و لباس داد؛ اما وقتی دحیه به منطقهای به نام حسمی رسید، عدهای از طایفه جذام راه را بر او بستند و تمام آنچه را که همراه داشت، از او گرفتند. دحیه نزد پیامبر جرفت و قبل از اینکه به خانهاش برود، گزارش کارش را به پیامبر اکرم جداد و این ماجرا را به آن حضرت بازگفت.
رسول خدا جزید بن حارثه را با ۵۰۰ نفر به حسمی که آن سوی وادی القری بود، فرستاد. زید بر قبیله جذام شبیخون زد و تعداد قابل ملاحظهای را کشت و زنان را به اسارت درآورد و چارپایانشان را به غنیمت گرفت. وی، جمعا هزار شتر و پنج هزار گوسفند به غنیمت گرفت و یکصد تن از زنان و کودکان آنان را اسیر کرد. میان پیامبرجو قبیله جذام، پیمانی بود. بنابراین زید بن رفاعه جذامی، یکی از رهبران این قبیله، شتابان نزد رسول خدا جرفت و دلایلی مبنی بر بی گناهی طایفه جذام ارائه داد و یاد آور شد که وی و تعدادی از قوم و قبیلهاش، مسلمان شدهاند و به هنگام راهزنی از دحیه، به یاری او شتافتهاند.
پیامبر دلایلش را پذیرفت و دستور داد که اسیران و غنائم را پس دهند. عموم سیره نویسان، این سریه را قبل از حدیبیه نوشتهاند و این، اشتباه واضحی است؛ زیرا ارسال نامه به قیصر پس از جریان حدیبیه بوده است. بنابراین ابن قیم میگوید: این سریه، قطعا پس از حدیبیه، روی داده است. [۵۱۰]
[۵۰۶] نگا: صحیح بخاری (۱/۴و۵) [۵۰٧] قیصر، معرب سزار است و لقب شاهان روم.مترجمان [۵۰۸] قیصر روم، در آن هنگام در ایلیاء –بیت المقدس- بود و از حمص به بیت المقدس آمده بود تا به خاطر شکست سختی که بر ایرانیها وارد کرده بود، شکر خدا را بجای آورد. نگا: صحیح مسلم (۲/٩٩)؛ ایرانیان، خسرو پرویز را کشته و با رومیان صلح کرده و قرار گذاشته بودند که تمام سرزمینهایی را که از قلمرو رومیان اشغال کردهاند، باز پس دهند و نیز صلیب مقدس را که به پندار مسیحیان، عیسی÷بر آن به دار آویخته شده، به قیصر بازگردانند. هرقل به شکرانه این پیروزی در سال ۶۲٩ میلادی، یعنی سال هفتم هجری به بیت المقدس رفته بود. [۵۰٩] صحیح بخاری (۱/۴)؛ صحیح مسلم (۲/٩٧- ٩٩) [۵۱۰] زادالمعاد (۲/۱۲۲)؛ تلقیح فهوم أهل الأثر، پانوشت ص ۲٩