رایزنی قریش برای مبارزه با دعوت
در همین روزها مسأله دیگری نیز بر قریش فشار آورد. هنوز بیش از چند ماه نگذشته بود که موسم حج فرا رسید. قریشیان نگران شدند که دستههای عرب، به مکه میآیند و شاید از دعوت محمد جمتأثر شوند؛ لذا تصمیم گرفتند، سخنی درباره محمد جساخته و پرداخته نمایند که با آن از اثرگذاری دعوت جدید در جان و دل اعراب جلوگیری کنند. به همین منظور همگی، نزد ولید بن مغیره رفتند. ولید به آنها گفت: همۀ شما درباره محمد جیکدل و یک زبان باشید و یکنواخت صحبت کنید؛ چنین نباشد که سخنان متفاوتی درباره محمد جبگویید و بدین سان ناخواسته دروغتان را برملا نمایید. گفتند: بگو چه کنیم؟ او گفت: شما سخن بگویید؛ من گوش میدهم. گفتند: میگوییم: کاهن است. گفت: نه؛ به خدا قسم کاهن نیست، ما کاهنان را دیدهایم. سخن او با اوراد و زمزمههای کاهنان متفاوت است.
گفتند: میگوییم: جن زده و دیوانه است؛گفت: نه؛ او، مجنون نیست. ما، جنون و دیوانگی را زیاد دیدهایم و آن را میشناسیم و هیچ یک از نشانههای جنون در او وجود ندارد. گفتند: میگوییم: شاعر است. گفت: شاعر هم نیست. زیرا همه ما انواع شعر اعم از رجز و هزج، مقبوض و مبسوط را میشناسیم و کلام او، به شعر نمیماند.
گفتند: میگوییم: ساحر است. گفت: ساحر هم نیست؛ ما، انواع سحر و ساحران را دیدهایم، او نه در چیزی میدمد و نه چیزی را گره میزند. گفتند: پس چه بگوییم؟ گفت: به خدا سوگند کلام او شیرینی خاصی دارد که ریشۀ آن سخت پایدار و تنهاش تنومند و شاخههایش، پربار است و اگر شما، هر یک از این سخنان را در حق محمد جبگویید، بطلان سخنتان آشکار میگردد.
لذا بهتر از همه، این است که بگویید: او ساحر و جادوگر است؛ سخنی میگوید که سحر است و میان هر فرد با پدرش، برادرش و همسرش جدایی میافکند و او را از قبیلهاش جدا میسازد. قریشیان، این نظر را پذیرفتند. [۱۲۴]
بعضی روایات حکایت از این دارند که وقتی مشرکان تمام پیشنهاداتشان را عرضه داشتند و ولید رد کرد، گفتند: پس به ما پیشنهادی ارائه کن که بی عیب و اشکال باشد. او گفت: اجازه بدهید فکر کنم؛ مدتی فکر کرد و سپس پیشنهاد مذکور را ارائه داد. [۱۲۵]
خداوند، آیات ۱۸ تا ۲۶ سورۀ مدثر را درباره ولید نازل نمود و کیفیت فکر کردنش را بازگو فرمود؛ چنانچه میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ١٨ فَقُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ ١٩ ثُمَّ قُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ ٢٠ ثُمَّ نَظَرَ ٢١ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ٢٢ ثُمَّ أَدۡبَرَ وَٱسۡتَكۡبَرَ ٢٣ فَقَالَ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ يُؤۡثَرُ ٢٤ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ ٢٥ سَأُصۡلِيهِ سَقَرَ ٢٦﴾.
یعنی: «او (یعنی ولید، برای مقابله با پیامبر و قرآن) چاره اندیشی کرد و طرح و نقشهای را آماده ساخت. کشته و نابود باد! چه نقشهای که کشید و چه طرحی که ریخت؟ باز هم کشته و نابود باد! (که) چه طرحی، (بر ضد پیامبر و قرآن) ریخت؟ باز هم نگریست و دقت و چاره اندیشی کرد؛ سپس چهره در هم کشید و اخم کرد و آنگاه به حق پشت کرد و گردن کشی نمود و گفت: این (کتاب یعنی قرآن) چیزی جز جادویی نیست که نقل میشود».
قریشیان پس از اتخاذ این تصمیم، در موسم حج، بر سر راهها مینشستند و به تمام رهگذران و حجاج میگفتند که محمد جساحر است. سرکرده این گروه، ابولهب بود. رسول خدا جمردم را هنگام انجام مناسک و در استراحت گاههایشان در عکاظ و مجنه وذی المجاز به دین خدا دعوت میداد. ابولهب، پشت سر آن حضرت جراه میرفت و میگفت: از او پیروی نکنید؛ او دروغگو و ازدین برگشته است. [۱۲۶]
این کار سبب انتشار دعوت و معرفی شخصیت پیامبر جشد.
[۱۲۴] سیرة ابن هشام (۱/۲٧۱) [۱۲۵] نگا: فی ظلال القرآن،جزء ۲٩ [۱۲۶] روایت ترمذی از یزید بن رومان و از طارق بن عبدالله محاربی؛ روایت احمد در المسند (۳/۴٩۲) و (۴/۳۴۱).