سیرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

غزوه غابه یا ذی قرد

غزوه غابه یا ذی قرد

این غزوه، حرکتی رزمی در تعقیب گروهی از بنی فزاره بود که شتران بار دار و شیرده رسول خدا جرا غارت کرده بودند. این، اولین غزوه‌ای است که رسول خدا جپس از صلح حدیبیه و پیش از غزوه خیبر، در آن شرکت داشته است. امام بخاری در این باب آورده که این غزوه سه روز قبل از خیبر بوده است و امام مسلم نیز این مطلب را با سند متصل از سلمه بن اکوع روایت کرده است. جمهور سیره نویسان می‌گویند: این غزوه قبل از حدیبیه بوده است؛ اما روایت صحیحین، از روایت سیره نویسان صحیح‌تر است. [۵۱۵]خلاصه داستان به روایت سلمه بن اکوع قهرمان این غزوه، چنین است که می‌گوید: پیامبر جشتران شیرده خود را با غلامش رباح به چرا فرستاد؛ من نیز سوار بر اسب ابی طلحه همراه او بودم. صبحگاهان عبدالرحمن فزاری شتران را غارت کرد و همه را به سرقت برد، و ساربان را به قتل رساند. گفتم: ای رباح! این اسب را بگیر و به ابو طلحه برسان و این ماجرا را به پیامبر جاطلاع بده؛ سپس بر فراز تپه‌ای رفتم و رو به طرف مدینه کردم و سه مرتبه فریاد زدم: «یا صباحاه!» و آنگاه به تعقیب غارتگران پرداختم، و ضمن تیراندازی این شعر را می‌خواندم:

خذها أنا ابن الاكوع
والیوم یوم الرضع

یعنی: «بگیر که من، پسر اکوع هستم و امروز روز مردانی است که شیرِ زنانی دلاور را خورده اند». به خدا سوگند همچنان آن‌ها را با تیر می‌زدم و مانع رفتنشان می‌شدم و هرگاه یکی از آنان به طرف من برمی گشت، به تنه درختی پناه می‌بردم و او را با تیر می‌زدم و به خاک می‌انداختم تا اینکه وارد تنگه باریکی شدند؛ بر فراز کوه بالا رفتم و به سویشان سنگ پرتاب کردم. همچنان آن‌ها را تعقیب کردم تا این که همه شتران رسول خدا جپشت سر من قرار گرفتند؛ باز هم تعقیبشان کردم و به سویشان تیراندازی نمودم تا آنکه بیش از سی برد یمانی و سی نیزه را برای سبکبار شدن انداختند و رفتند؛ روی هر چیزی که آن‌ها می‌انداختند، سنگی برای نشانه می‌گذاشتم تا رسول خدا جو یارانش که در راه بودند، متوجه شوند و آن‌ها را بردارند. آنان به راهشان ادامه دادند تا به تنگه یک تپه رسیدند و نشستند تا غذا بخورند. من، بر فراز قله‌ای نشستم؛ چهارتن از آنان، نزد من آمدند. گفتم: آیا مرا می‌شناسید؟ من، سلمه بن اکوع هستم. هریک از شما را که تعقیب نمایم، دستگیر می‌کنم؛ اما امکان ندارد که کسی از شما مرا تعقیب کند و به من دست یابد. بنابراین باز گشتند.هنوز همان جا بودم که متوجه شدم سواران رسول خدا جاز بالای درختان نزدیک می‌شوند.

اَخرم از همه جلوتر بود و پشت سرش ابو قتاده و پس از او مقداد بن اسود. أخرم با عبدالرحمن فزاری درگیر شد و اسب او را پی کرد و عبدالرحمن نیز با نیزه‌ای، اخرم را کشت و بر اسب وی سوار شد تا فرار کند. ابو قتاده سر رسید و عبدالرحمن را به قتل رسانید. غارتگران، پا به فرار گذاشتند. من، با پای پیاده به تعقیب آنان پرداختم تا آنکه پیش از غروب خورشید به وادی ذی قرد رسیدند که در آن چشمه ساری بود. از فرط تشنگی می‌خواستند از آن آب بنوشند؛ اما من نگذاشتم که قطره‌ای از آن بنوشند و آن‌ها را از آب دور کردم تا این که شب هنگام، پیامبر جو سپاهیانش به من رسیدند. گفتم: ای رسول خدا! این قوم تشنه‌اند اگر مرا با صد نفر بفرستی اسبانشان را می‌گیرم و همه را اسیر می‌کنم. پیامبر جفرمود: ای بن اکوع! اکنون که بر آن‌ها چیره شدی، درگذر و فرمود: آن‌ها اکنون در سرزمین غطفان هستند. همچنین فرمود: «امروز بهترین سوارکار ما ابو قتاده بود و بهترین رزمنده ی پیاده ما سلمه». رسول خدا جهنگام تقسیم غنایم به من دوسهم داد: هم سهم پیاده نظام و هم سهم سواره نظام و مرا پشت سرش بر شترش به نام عضباء سوار نمود و به مدینه بازگشتیم. در این غزوه پیامبر جابن ام مکتوم را به عنوان جانشین در مدینه تعیین نمود و پرچم را به مقداد بن عمرو سپرد. [۵۱۶]

[۵۱۵] نگا: صحیح بخاری(۲/۶۰۳)؛ صحیح مسلم (۲/۱۱۳) [۵۱۶] نگا: صحیح بخاری و صحیح مسلم؛ زادالمعاد (۲/۱۲۰)